زیارت به وقت میزبانی شمس‌الشموس
کد خبر: 3826658
تاریخ انتشار : ۲۲ تير ۱۳۹۸ - ۱۴:۰۹

زیارت به وقت میزبانی شمس‌الشموس

گروه فرهنگی ــ مشهدالرضا؛ نامش که بر زبان جاری می‌شود همه دل‌ها، چه دل‌های حاضر در این شهر و چه آن‌هایی که فرسنگ‌ها از قبله هشتم دورند، روانه حرم امام عشق و مهربانی می‌شود و آوازه‌اش همه جا می‌پیچد.

زیارت به وقت میزبانی شمس‌الشموسمشهد شهری است که هیچ روزی را نمی‌توان سراغ داشت که خالی از زائر باشد، زائرانی که هریک به همراه کلی آرزو و التماس دعای دیگران به این شهر می‌آیند و با کوله‌باری از عشق و امید به شهر خود می‌روند و این رفتن چقدر برای آن‌ها سخت و دلگیرکننده است. اما به گفته برخی از زائران همین دلگیری‌هاست که باعث می‌شود این احساس خوب را تا مدت‌ها به همراه داشته باشند.

با توجه به اینکه دهه کرامت روزهای پایانی خود را پشت سرمی‌گذارد، از این رو تصمیم گرفتیم که پای صحبت زائرانی که در این ایام خود را به شهر امام رئوف رسانده‌اند بنشینیم. سفر با قطار از جمله امکانات سفر کردن است که اکثر زائران و مسافران آن را برای سفر خود انتخاب می‌کنند. در فضای بیرونی راه‌آهن هریک از مسافران چمدان به دست و با حالتی گرفته و البته سوغاتی به دست به سالن انتظار می‌روند و برخی هم از ایستگاه خود که پیاده می‌شوند با حالتی خوشحال دنبال تاکسی هستند تا آن‌ها را به مقصد خود، که هتل‌ها و مسافرخانه‌های اطراف حرم است، برساند.
آغاز این گزارش با خانم ابراهیمی مادر خانواده سه نفره‌ای است که به همراه فرزندان خود از اصفهان به مشهد آمده‌اند.


لحظه انتظار سخت و غریب است

وی در گفت‌وگو با ایکنا خراسان رضوی، می‌گوید: من برای اولین‌بار است که به مشهد می‌آیم و تا به حال این حس را تجربه نکرده بودم، البته که سفرهای زیارتی دیگر رفته بودم اما به هر حال هر سفری حس و حال خودش را دارد و متأسفانه تا به حال امام رضا(ع) مرا نطلبیده بود تا به پابوسی ایشان بیایم. خدا را شکر که امام رضا(ع) در این ایام مبارک ما را طلبیدند و همه ماهم می‌دانیم، هنگامی که امام رضا(ع) کسی را بطلبند دیگر هیچ کار و اتفاقی نمی‌تواند مانع این سفر شود.

ابراهیمی بیان می‎‌کند: در طی سفر با وجود اینکه راه طولانی داشتیم، اما با این وجود حس بسیار خوبی داشتیم و لحظه‌شماری می‌کردیم تا به مشهد برسیم و بعد از سال‌ها به پابوس آقا برویم. اینجاست که می‌توان گفت لحظه انتظار چقدر سخت و غریب است، زیرا اکنون که در ایستگاه راه‌آهن هستیم کمی از آن حس انتظار کم شده، چرا که وقتی پا به شهر مشهد می‌گذاری، حس می‌کنی که امام رضا(ع) در کنارت قرار دارد و واقعاً هم همین گونه است و نمی‌شود این واقعیت را انکار کرد. همیشه از دیگران شنیده بودم که می‌گفتند همه جای شهر مشهد می‌شود آقا را حس کرد و انگار او همه جا دستت را گرفته، پیش می‌برد و احساس دلگرمی و آرامش داری اما به دلیل اینکه تا به حال این حس را تجربه نکرده بودم و یکی از آروزهایم بود، نمی‌توانستم حرف آن‌ها را عمیقاً درک کنم. اما حال که این حس را تجربه می‌کنم، می‌فهمم که واقعا هم همین طور است و همین که وارد مشهد می‌شوی احساس آرامش داری.

وی اضافه می‌کند: نمی‌دانم آن لحظه‌ای که گنبد طلای آقا که همیشه آن را از قاب تلویزیون می‌دیدم و اشک را می‌ریختم ببینم چه دعایی خواهم کرد، اما فکر می‌کنم که نتوانم در برابر این عظمت چیزی بگویم. به هر حال هیچ مادری نمی‌شود که برای فرزند خود دعایی نکند و من هم به زعم مادری‌ام همیشه دعایم برای همه جوانان بوده و از خدا خواسته‌ام که همه جوانان را عاقبت بخیر کند و هنگام ورودم به حرم نیز همین دعا را خواهم داشت و هیچ فرقی هم بین فرزندان خودم و دیگران نمی‌بینم که بخواهم اول برای فرزندان خودم و سپس برای دیگران دعا کنم.

چقدر حرف‌هایش دلنشین بود، من که در این شهر زندگی می‌کنم به جرأت می‌توانم بگویم که چقدر توانستم حس خوبی از او بگیرم، حسی که شاید کم‌تر در وجودم شکل گرفته است. چقدر خوب توانسته بود، ارتباط عمیقی با امام رضا(ع) برقرار کند. همان طور که صحبت می‌کرد اشک می‌ریخت و در نگاهش برقی از امید و حس رسیدن داشت و این حس را چقدر خوب می‌توانستم در وجود همه افراد خانواده آن‌ها ببینم.

آقا خیلی مهربان است

در سالن انتظار نشسته و منتظر بودم تا یکی دیگر از مسافران را برای مصاحبه خود انتخاب کنم. پسربچه‌ای توجهم را به خود جلب می‌کند، اولش فکر کردم تنهاست اما وقتی جلو رفتم دیدم با پیرمردی آمده است. جلو رفتم و خودم را به عنوان خبرنگار معرفی کردم، چقدر از اینکه می‌خواست با یک خبرنگار صحبت کند خوشحال بود، پدربزرگش می‌گفت او همیشه دوست داشته است تا یک خبرنگار با او مصاحبه کند.

نامش را و دلیل اینکه چرا با پدربزرگش به مشهد سفر کرده را جویا می‌شوم و با زبان کودکانه، شیرین و البته مؤدبانه می‌گوید: من آریا 8 ساله هستم، از شهر ساری می‌آیم و برای اولین بار است که مشهد را می‌بینم و خیلی دوست داشتم تا به حرم امام رضا(ع) بروم چون همیشه پدر و مادرم گفته بودند که آقا خیلی مهربان است.

وی می‌گوید: من پدر ندارم و مادرم هم مریض است و برای همین من با پدربزرگم آمده‌ام. همیشه در مدرسه از معلم‌هایم شنیده‌ بودم که آقا همه مریض‌ها را شفا می‌دهد و من هم دوست داشتم تا به حرم امام رضا(ع) بیایم و از ایشان شفای همه مریض‌ها و هم شفای مادرم را بخواهم.

آریا سنی نداشت اما حرف‌هایش کاملاً دلنشین بود. از اینکه توانسته بودم او را به آرزویش که مصاحبه با یک خبرنگار بود، برسانم خیلی خوشحال بودم.

اولین سفر به مشهد پس از زندگی مشترک

به سراغ مسافر دیگری که از تبریز آمده بود می‌روم. در مورد سفرش به این شهر آن هم در این ایام مبارک می‌پرسم. اولین سالی است که زندگی مشترک خود را آغاز کرده‌ است و تمام کارهای خود را در تبریز انجام داده‌ است تا در این ایام عزیز با همسرش در کنار بارگاه منور رضوی باشد.

وی می‌گوید: تاکنون هیچ سفر زیارتی نداشتم و این اولین سفر زیارتی من است. امام رضا(ع) زمانی مرا طلبید که چند ماه بیشتر نیست که زندگی مشترک خود را آغاز کرده‌ام و این سفر قطعاً برایم یکی از سفرهای ماندگار و پربرکتی خواهد بود.

شهری بیان کرد: هنگامی که پا به مشهد گذاشتم حسی به ما دست داد که قطعاً نمی‌توان آن را در یک کلمه و یا جمله گنجاند. قطعاً آن لحظه‌ای که گنبد و بارگاه امام رضا(ع) را ببینم، اولین دعایم شفای تمام بیماران و خوشبختی همه جوانان خواهد بود.

حسی همانند پر کشیدن کبوترهای حرم

آرام یکی دیگر از مصاحبه‌شونده‌هایی است که از تهران به مشهد آمده و پای صحبت‌های دلنشین این زائر می‌نشینم و از تجربیات و حال خوبی که از سفر به مشهد برایش رقم خورده می‌گوید.

وی می‌گوید: به مشهد زیاد سفر کرده‌ام، اما این حس هر چقدر هم که زیاد آمده باشم برایم تکراری نمی‌شود و قطعاً برای هیچ کس تکراری نخواهد بود. اولین باری که آمدم و نگاهم به گنبد طلای آقا افتاد حسی بود که تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم و همراهم خواهد بود. حسی مانند پر کشیدن همان کبوترهای حرم. همانجا دعاهای زیادی برای افرادی که التماس دعا گفته بودند، کردم، اما اولین دعایم تنها، فرج آقا امام زمان(عج) بود.

آرام ادامه می‌دهد: البته تا به امروز قسمت نشده بود تا در این دهه مبارک به مشهد بیایم و همیشه وقتی از قاب تلویزیون چراغانی‌های حرم را می‌دیدم دلم پر می‌کشید، اشک می‌ریختم و دوست داشتم در این ایام در کنار آقا باشم و خدا را شکر می‌کنم از اینکه بالاخره روزی توانستم در این روزهای زیبا در این شهر، که تمامش حس خوب است، باشم.

این زائر تصریح می‌کند: وقتی که پایت را به حرم آقا می‌گذاری نمی‌دانی در آن لحظه چه کسی هستی اما احساس می‌کنی وارد بهشتی می‌شوی، همان بهشتی که همیشه در کتاب‌ها برایمان تعریف کرده بودند. اما حالا که می‌خواهم به تهران بروم، با وجود اینکه چندین بار آمده‌ام اما حس غریب و دلتنگی دارم. اما با این وجود این حس همیشه و همه جا تا مدت‌ها همراهم خواهد بود و تا جایی که بتوانم وقتی به شهرم بازگردم، به افرادی که تا به حال به این شهر سفر نکرده‌اند منتقل می‌کنم. قطعاً زیارت آن‌ها هم از راه دور قبول خواهدشد.

حرف‌های آرام چقدر مانند خودش آرام است. او حتی سعی داشت این حس و انرژی خوب را به من هم منتقل کند و خوشبختانه موفق هم شده بود.

دل‌گفته‌های همه، رنگ و بوی امید داشت. امید بازگشت دوباره به این شهر و خواندن زیارت‌نامه رو به روی ایوان طلا، پنجره فولاد، باب‌الرضا(ع)، باب‌الجواد(ع) و... همچنین دخیل بستن به پنجره فولاد حرم مطهر که قطعاً دوست داشتنش با تمام دوست داشتن‌های دنیا حساب و کتابش فرق دارد.

گزارش از لیلا نیک‌ذات
انتهای پیام

captcha