به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، هنگامی که جنگ هشت ساله تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران با پذیرش قطعنامه 598 پایان یافت بسیاری بر این پندار بودند که دیگر حماسه سازیهای شهیدان، بخصوص جوانان و نوجوانان، فقط مربوط به این دوره و زمانی خاص بوده است و دیگر تکرار نخواهد شد. اما در همان سالها شهید مصطفی چمران، وزیر دفاع، جملهای پر مغز گفت که هرچه زمان میگذرد عمق گفته و نگاه او بیشتر تجلی مییابد، او گفت: «وقتی که شیپور جنگ نواخته شود فرق بین مرد و نامرد، تشخیص داده میشود». تجلی این گفته شهید چمران را در دوران معاصر باید میان مدافعان حرم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) جستجو کرد.
در پی گزارشهای متعدد در خصوص شهدای مدافع حرم، این بار سراغ جوانترین شهید این عرصه رفتهایم، شهید حسن رحیمی، کسی که در سن 16 سالگی و در اوج گمنامی از کشورش افغانستان به ایران آمد، به لشکر فاطمیون پیوست و از کشور ایران عازم سوریه شد در آنجا در جبهههای نبرد حق علیه باطل مبارزه کرد.
شهید رحیمی در تاریخ یکم شهریور 1378 در قم به دنیا آمد، آنها که در قم سکونت داشتند هجرتشان زیاد دوام نیاورد و مجدد به افغانستان بازگشتند، شهید رحیمی در آنجا به خاطر شرایط تحصیلی افغانستان تا سال پنجم ابتدایی درسش را ادامه داد اما از یک دورهای به بعد همراه پدرش علاوه بر بنایی درسش را هم میخواند.
شهید رحیمی؛ بزرگمردی از دیار افغانستان
برای تهیه گزارشی از این خانواده، به خانه عمه شهید رحیمی واقع در گلشهر مشهد رفتیم، با استقبال و مهماننوازی محمد عیسی رحیمی، پدر شهید رحیمی مواجه شدیم؛ او ما را به داخل خانه خواهرش راهنمایی کرد و در آنجا علاوه بر خواهر، دخترش زهرا و همسرش لیلا رحیمی هم به استقبال ما آمدند.
در داخل خانه آنچه که بر دیوار سفید رنگ چشمنوازی میکرد پرچم طلایی لشکر فاطمیون، تصاویر شهید و همچنین پرچم سبز رنگی بود که متبرک به نام امام هشتم(ع) بود.
محمد عیسی رحیمی، پدر شهید رحیمی به تصاویر فرزندش که بر روی دیوار نصب شده اشارهای میکند و با اشاره به اینکه وی به حسن اخلاق شهره بود و همواره به ائمه اطهار(ع) ارادت ویژهای داشت اظهار کرد: او علی رغم اینکه کم سن و سال بود اما رفتارش همواره مانند انسانهای بزرگ نمود داشت.
پدر شهید رحیمی در خصوص رفتن فرزندش میگوید: وقتی که حسن به سوریه رفت و تصاویرش را برایمان ارسال کرد اصلاً باور نمیکردیم که خودش باشد بسیار بزرگتر از آن چیزی بود که ما در افغانستان میدیدیمش.
تودار بودن شهید رحیمی
وی با اشاره به تودار بودن شهید رحیمی، ادامه داد: او اغلب موارد آنچه که در فکرش بود را نگه میداشت و اصلاً بروز نمیداد برای مثال وقتی که اخبار سوریه پخش میشد اصلاً مطلبی را بیان نمیکرد وقتی هم که تصمیم گرفت به سوریه برود به صورت تلفنی تماس گرفت و گفت که من در مرز ایران و افغانستان هستم و قصد دارم تا از آنجا برای زیارت به مشهد بروم.
محمد عیسی رحیمی گفت: حسن پس از یک ماه که به ایران آمده بود، گفت که عازم سوریه است، من ابتدا اجازه ندادم اما پس از اصرارهای چندبارهاش اجازه دادم تا برود. وی یک ماه به سوریه رفت و پس از گذشت این مدت مجدد به ایران بازگشت اما به افغانستان نیامد، یک هفته ای را در خانه عمه اش در مشهد ماند و مجدد به سوریه بازگشت و قبل رفتن تلفنی از ما خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.
سن شهادت بیش از سن واقعی
وی درباره اطلاع از نحوه شهادت فرزندش میگوید: دوستانش میگفتند که وقتی نیروهای دشمن راکت زدند ترکشهایش باعث شد تا فرزندم به شهادت برسد. هنگامی که فرزندم شهید شد برادرم نیز در آنجا حضور داشت و به همین علت او خبر شهادتش را به من اطلاع داد.
پدر شهید رحیمی ادامه گفتههای خود را اینگونه بیان میکند: من صبح سرکارم بودم که برادرم با من تماس گرفت و به صورت ناگهانی خبر شهادت حسن را به من در افغانستان داد. خیلی برایم سخت بود علاوه بر این مادرش هم هنگامی که در خانه بود به او هم یک نفر دیگر به طور ناگهانی خبر شهادتش را داده بود به طوری که حال او هم از دادن این خبر به شدت بد شد.
محمد عیسی رحیمی تصریح کرد: بر روی سنگ مزارش سال ولادتش 74 حک شده است این در حالیست که او متولد سال 78 است؛ این شهید به عمد تاریخ ولادتش را به اشتباه گفته بود تا بگذارند راحتتر به جبههها برود، هنگام اعزام از او شناسنامهای نخواسته بودند به همین خاطر او توانسته بود از این طریق سن خود را بزرگتر از آن چیزی که بود بگوید.
پدر شهید رحیمی در پاسخ به این سوال که از آغاز نبردهای سوریه و حضور رزمندگان جهان اسلام از ایران و سایر کشورهای اسلامی، شبههای بین برخی از مردم رایج شد مبنی بر اینکه افرادی که در این کشور با نیروهای تکفیری میجنگند و یا به شهادت میرسند در قبالش از ایران مبلغ قابل توجهی دریافت میکنند، افزود: اصلاً چنین حرفهایی صحت ندارد آن کسانی که چنین میگویند چقدر حاضرند در برابر گرفتن یک بند از انگشتشان پول دریافت کنند؟
ما را متهم میکنند که در برابر اعزام فرزندمان پول دریافت کردیم
وی با اشاره به اینکه پشت سر خانوادههای ما شهیدان از این حرفها بسیار است، ادامه داد: متأسفانه از وقتی که پسرم به شهادت رسید بسیاری پشت سرمان میگویند که فرزندمان بابت دریافت پول از ایران به سوریه رفته و شهید شده است؛ این حرفها را هم در افغانستان به ما گفتهاند و هم در ایران اما مگر جز تحمل راه دیگری در برابر این حرفها داریم؟
محمد عیسی رحیمی گفتههای خود را این گونه ادامه میدهد: بسیاری از روی ناآگاهی این حرفها را میزنند اما به خدا قسم وقتی که مردم این حرفها را میزنند جگرم آتش میگیرد. دقیقاً از همان روز اول که حسن به شهادت رسید شنیدن این حرفها برایم سخت بود.
بغضی گلوی این پدر شهید را فشار میدهد و چشمانش را بارانی میکند و در ادامه با همان حالت میگوید: پول مگر چقدر ارزش دارد که فردی جانش را فدایش کند؟ شهید ما در نوع خودش بسیار غریب است و شما اولین گروهی هستید که میآیید راجع به او از ما مصاحبه میگیرید. من در این راه صبر کرده و همواره شاکر خداوند هستم که فرزندم به شهادت رسیده است.
وی بیان کرد: چند بار برای اعزام به سوریه رفتم ثبتنام کنم که آخرین بارش در همین هفته جاری بود اما به من اجازه ندادند تا بروم که اگر این اتفاق بیفتد حتماً خواهم رفت و جای فرزند شهیدم را پر خواهم کرد.
توصیه به جوانان جهان اسلام
این پدر شهید در پایان صحبتهایش طی توصیهای به جوانان و نوجوانان در ایران و سایر کشورهای اسلامی، گفت: از پیرها که گذشته است این راه راهیست که باید جوانان ادامهدهنده مسیرش باشند و اسلام در دست این قشر از جوامع اسلامی قرار دارد.
فعالیت در تدارکات؛ شرط حضور در میدان نبرد
زهرا رحیمی، خواهر شهید رحیمی هم در ادامه از احوالات شهید رحیمی گفت و بیان کرد: از آنجایی که برادرم سنش کم بود هیچ کس در پادگان قبولش نداشت وقتی که میپرسیدند برای چه اینجا هستی؟ جواب داد: من خواب دیدهام که در سوریه به شهادت میرسم، این در حالی بود که اطلاعات دقیقی نسبت به آنجا نداشت وقتی که او را به خاطر کمی سنش بازخواست میکردند با حالتی بغضآلود میگفت وقتی که همه لیاقت شهادت را دارند من چه چیزی از دیگران کم دارم؟ هنگامی که چنین حالتی از او میبینند حضورش را قبول میکنند منتهی به شرطی که در قسمت تدارکات فعالیت کند.
وی در ادامه یادآور شد: حسن در سوریه به عمویم که فرمانده پشتیبانی بود اصرار میکند تا جزو نیروهای خط شکن باشد اما او اجازه نمیدهد وقتی عمویم برای مدتی به مرخصی میرود از فرصت استفاده کرده و خودش را میان نیروهای خط شکن قرار میدهد.
خواهر شهید رحیمی با بیان اینکه برادر شهیدم همیشه با من و خواهرهایم تلفنی صحبت میکرد و حرفهای جالبی از سوریه برایمان میگفت، اظهار کرد: میان لباسهای محلی افغانستان برادرم به رنگ سفید هیچگاه علاقه نشان نمیداد اما در یکی از تماسهایی که با یکی از خواهرهایم داشت گفته بود که برایم یک لباس افغانی به رنگ سفید بخرید.
وی در ادامه گفتههای خود تصریح کرد: برای خواهرم جای تعجب داشت. هنگامی که صحبت میکرد آرام و همانند مردهای بزرگسال دنیا دیده صحبت میکرد.
زهرا رحیمی در پایان صحبتهایش گفت: اگر فرصتی دوباره دست دهد و برادرم دوباره به دنیا بازگردد هرچند که ابتدا با رفتنش مخالف بودیم اما این بار مجدد به او اجازه خواهیم داد که به جبههها رفته و باز به این راه ادامه دهد و مسلماً این بار بیشتر از قبل او را تشویق خواهیم کرد.
مخالف رفتنش بودیم
زهرا رحیمی، عمه شهید حسن رحیمی، در ادامه با اشاره به اینکه شهید رحیمی هنگامی که به ایران آمد مدتی را در خانه ما در مشهد اقامت کرد و از آنجا به سمت سوریه رفت، بیان کرد: او ابتدا از افغانستان به تهران و از آنجا به مشهد آمد و از مشهد به سمت سوریه حرکت کرد.
عمه شهید رحیمی عنوان کرد: وقتی که از تهران آمد برای اعزام به سوریه بسیار بیقرار و بیتاب بود چراکه علاوه بر او عمو، برادرهایش هم در آنجا بودند به همین علت او هم بیتاب رفتن بود، همگی به خاطر داشتن سن پایین با رفتنش مخالف بودیم اما او اصرار داشت تا اینکه با پسر خواهرم به سوریه اعزام شد.
وی در ادامه گفتههای خود این چنین عنوان کرد: پس از دو ماه که از سوریه برگشته بود مجدد به مشهد آمد و یادم میآید آن روز حسن گفت: هرکس که به سوریه برود دیگر طاقت ماندن در جای دیگر را ندارد. او در این سفر با تعدادی از دوستان و همرزمانش به قم هم سفر کرد و زیارتی هم انجام داد.
رایحه حرم زینبی در لباس شهید رحیمی
عمه شهید رحیمی در ادامه به ذکر خاطرهای از پسر خواهرش در رابطه با شهید رحیمی گفت: دفعه اول که به سوریه رفته بود در قسمت پشتیبانی فعالیت میکرد مثل سایر رزمندگان که به سوریه رفتند از غربت آنجا مخصوصا حرم حضرت زینب(س) برایمان میگفت او وقتی که برای مرخصی به مشهد آمده بود همراهش جلیقهای بود که بوی خوشی داشت. استشمام آن بو برایم خیلی خوشایند بود پرسیدم حسن این عطر را چند گرفتهای؟! گفت: من عطری نخریدهام؟ گفتم: پس این بوی خوش از کجاست؟ آن شهید جواب داد: در حرم حضرت زینب(س) یک نفر این عطر را به من زده است.
شهاب ابراهیمی