به گزارش خبرنگار ایکنا؛ باقر ساروخانی، استاد برجسته دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۸ در قزوین متولد شد و دکترای دولتی جامعه شناسی را در سال ۱۹۶۸ با درجه بسیار عالی از سوربن دریافت کرد. او تاکنون بیش از ۱۶۰ کتاب، مقاله، تحقیق به زبانهای فرانسه، انگلیسی و فارسی نگاشته است و ۵۰ لوح تقدیر و جایزه دریافت کرده است. افول فرهنگی و تنزل ذائقه مخاطبان یکی از دغدغههای ایکنا در حوزه فرهنگ است، علل شکلگیری این روند و چرایی این اتفاق را از استاد ساروخانی جویا شدیم، مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
ساروخانی درباره روند ابتدایی شکلگیری فرهنگ در جوامع انسانی اظهار کرد: انسان موجودی ارتباطجو است و برخلاف بسیاری از موجودات در جهان هستی که انزواطلب هستند، انسانها ارتباطگرند. یونانیان باستان اولین گروهی بودند که درباره تمامی ابعاد انسان فارغ از مکان زندگی و محیط جغرافیاییاش کنکاش و بررسی کردند. آنها به این موضوع میاندیشیدند که انسان، موجودی ارتباط گر است یعنی از تنهایی هراس دارد و انزوا جزء ذاتش نیست. با توجه به همین ویژگی زمانیکه قرار بود انسانی را تنبیه کنند، برای او مجازات زندان را در نظر میگرفتند، زیرا این تنهایی و محدودیت انسان ارتباطگر را به شدت آزار میدهد و حتی گاهی برای او از مرگ هم رنجآورتر است. در کتاب جامعهشناسی ارتباطات قید کردهام که انسان یک دلهره همیشگی از تنهایی دارد، زیرا ناچار است از ذات خود فاصله بگیرد.
ای برادر تو همان اندیشهای
این استاد دانشگاه افزود: یکی دیگر از ویژگیهای انسان این است که خردورز و اندیشمند است. در طبیعت موجودات بسیار قدرتمندتری از انسان وجود دارند که از او توانمندترند، اما دستگاه تفکر هیچکدام مانند انسان قابلیت رشد و تجزیه و تحلیل ندارد. قدرت تفکر انسان در طول تاریخ با توجه به امکانات گسترش یافته است و به قول مولانا «ای برادر تو همان اندیشهای/ ما بقی تو استخوان و ریشهای»، در واقع در ادامه انسان خردورز تبدیل به انسان سیاستورز شد و پس از آن به مرور اسکان ایجاد شد و اسکان یکی از سادهترین مراحل تکوین بشر بود و این فرضیه به وجود آمد که اولین بانیان اسکان زنان هستند، زیرا آنها به واسطه بارداری، کمتر میتوانستند جابهجا شوند، بنابراین بانی آن بودند که گروهی دور هم جمع شوند. پس از شکلگیری اسکان گفتوگوی متقابل بین انسانها شکل گرفت.
وی افزود: ساکن شدن انسان سبب شد تا او در طبیعت فعال شود و دیگر جبرپذیر نباشد. گامهای اولیه تسخیر طبیعت برداشته شد و درست در همین مرحله بود که فرهنگ زاده شد و درست پس از شکلگیری فرهنگ، انسان دوبار متولد شد؛ یکی تولد زیستی و دیگری تولد فرهنگی و انسانها کمکم آموختند چگونه با دیگران زندگی کنند. انسان غریزی چهار ویژگی داشت، اول اینکه غریزه جهانی بود، دوم اینکه غریزه نسبی و اختلافی بود، سوم اینکه نیاز به آموزش نداشت و در ذات همه انسانها وجود داشت و چهارم اینکه غریزه هدفمند نبود. وقتی انسانها باهم ارتباط برقرار کردند، این ارتباط هوشمندانه بود و دیگر در راستای اطفای آنی غریزه نبود و فرهنگ سبب هدایت غرائز شد. فرهنگ توانست برخی ویژگیهای انسان نظیر حسد، بخل و کینه را کنترل کند و ویژگیهایی مانند حب ذات جای خود را به ایثار و فداکاری داد. این دگردیسیها سبب شد انسان اجتماعی شود و ازدواج کند و پس از ازدواج روند برخورد فرهنگها شکل گرفت.
خناس همان شیطان است و شیطان دوست ندارد انسان زندگی مسنجم و وفاداری داشته باشد و بنابراین انسان را وسوسه میکند که باید از زندگی استفاده کند و پس از زندگی اجتماعی است که آرام آرام نظم ایجاد میشود و سازمانها و نهادها شکل میگیرند
ساروخانی در ادامه اظهار کرد: ازدواج آنقدر جایگاه مهمی در جوامع یافت که برای آن مراسم خاص تدارک دیدند و حتی برخی مذاهب مسیحیت جداشدن را جایز نمیدانستند و کسی حق طلاق نداشت. بنابراین غریزه سوزان تبدیل به یک ماهیت دیگر شد و نظم پیدا کرد و هویت اصیل یافت. در سوره ناس آمده است؛ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴﴾. از شر وسوسه گر نهانى (۴). الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ(5) و خناس همان شیطان است و شیطان دوست ندارد انسان زندگی مسنجم و وفاداری داشته باشد و بنابراین انسان را وسوسه میکند که باید از زندگی استفاده کند و پس از زندگی اجتماعی است که آرام آرام نظم ایجاد میشود و سازمانها و نهادها شکل میگیرند و به قول فروید نهاد خود و فراخود شکل میگیرد و افراد جامعه در میان این سه دسته تقسیمبندی میشوند.
تقویت فرهنگ
ساروخانی در ادامه اظهار کرد: انسانها در شرایط اضطرار و حوادث طبیعی به غریزه حب ذات خود باز میگردند و آرام آرام فرهنگ تقویت میشود و مناسک و مراسم بسیاری شکل میگیرد و پس از آن بود که فرهنگ کم کم از یک موجود ضعیف و شکننده تبدیل به یک هژمونی شد و غریزه را کنار زد. به عنوان مثال فرهنگ خونبس دقیقاً تمثیل همین استیلای فرهنگی است، در گذشته دو قبیله وقتی باهم ستیز میکردند و کسی از آنها کشته میشد، دختری را به عنوان خونبس قرار میدادند تا با اتکا به روند زایش منبع تولید انرژی به قبیله مقابل تزریق شود.
این استاد دانشگاه ادامه داد: در این شکل جدید دیگر انسان هویت اصلیاش را از دست داده و خواست فرهنگ ارحجیت مییابد و حالا دیگر فرهنگ به یک هیولای بزرگ تبدیل شده که کنترل انسان را در دست گرفته است. در سراسر قرون وسطی همین شرایط حاکم است و انسانها همه چیز را از خدا میخواهند، رنسانس یک تحول تاریخی است به معنای نوزایی و انسان گمشده تاریخ قرار است دوباره از میان تاریکخانه تاریخ پیدا شود. پس از آن اومانیسم شکل گرفت تا دوباره انسان را از خاکدان تاریخ بیرون بیاورد. بنابراین یک بازگشت صورت گرفت و فرهنگ و فرد باهم عجین شدند و اگزیستانسیالیسم و اصالت وجود شکل گرفت و ولتر، دیدرو و رسو اصالت انسان را جستوجو میکردند، رسو در کتاب قرارداد اجتماعی میگوید، انسانها فردی را انتخاب میکنند و سلاح در اختیار او قرار میدهند تا امنیتشان را تأمین کند و این قراردادی بین حاکمان و افراد اجتماع است.
تلفیق موزون فرهنگ و طبیعت
وی در ادامه میافزاید: قرن هجدهم، قرن روشنگران است و یک تلفیق موزون بین فرهنگ و طبیعت ایجاد شده است، حالا دوباره یک انسان تازه شکل گرفته است که قصد دارد انتقام خودش را از فرهنگ بگیرد. قرن هجدهم قرن روشنگران است افرادی مانند ولتر، رسو و دیدرو تفکری را ایجاد کردهاند که در آن فرد، جامعه و فرهنگ به یک میزان اهمیت دارند در این عصر انسان از خاکدان تاریخ خارج شده است و قصد دارد آرام آرام انتقام خود را از فرهنگ بگیرد و پس از این مرحله دوباره غریزهگرایی حاکم میشود و در ارتباطات انسانی اطفای غریزه اهمیت دارد و دیگر پیوندها پایدار نیست و تعهدی را هم در پی ندارد و این چرخه نوعی بازگشت به دوران بدویت است.
این استاد دانشگاه افزود: در این شرایط، فرهنگ وارد مرحلهای شده که هنجارها و ارزشها در آن مورد تردید قرار گرفتهاند و افکار ضد فرهنگی و انسانهای ضد فرهنگ شکل گرفتهاند و آنچه در گذشته عامل اعتلای جامعه تلقی میشد، حالا مورد تردید ذهنی قرار میگیرد و این تردیدها در رفتار او منعکس میشود. او از خود سؤال میپرسد که چرا باید مطابق فرهنگ عمل کنیم و به آن مفتخر باشیم به همین جهت رفتارهای غیراجتماعی شیوع مییابد و این جامعه دیگر اصیل و قدرتمند نیست و دقیقاً در همین مرحله است که تئوری انحطاط فرهنگی شکل میگیرد.
انتقام فرهنگی
ساورخانی در ادامه افزود: به همین نسبت هم فرهنگ انتقام خودش را از جامعه میگیرد و در این شرایط ازدواج کاهش مییابد و جامعه فردنگر میشود، ناهنجاریهای اجتماعی مثل فساد، فحشا، طلاق و ... شدت میگیرد و حتی اگر ازدواجی صورت گیرد تابع غریزه است و دیگر قومیت و فرهنگ در آن نقشی ندارد و حتی در ازدواج هم آسیبهای گوناگون شکل میگیرد و پس از گذر از دوران رمانتیسیم، خانواده با شیب تندی به سمت خشونتهای کلامی و رفتاری پیش میرود و دقیقاً اینجاست که فرهنگ انتقامش را از انسان و جامعه میگیرد.
تئوری چرخه انتقام فرهنگ از انسان و انسان از فرهنگ یک تئوری عام در جامعهشناسی جهان است و منتسکیو هم در کتاب انحطاط روم قدیم به این موضوع اشاره کرده است، او درباره رومیها مینویسد آنها ثروتمند شدند و کم کم به سوی هدونیسم( لذت گرایی) سوق یافتند و فرهنگ دچار اضمحلال شد و او سقوط امپراطوری روم را ناشی از انحطاط فرهنگی میداند
این استاد دانشگاه اظهار کرد: تئوری چرخه انتقام فرهنگ از انسان و انسان از فرهنگ یک تئوری عام در جامعهشناسی جهان است و منتسکیو هم در کتاب انحطاط روم قدیم به این موضوع اشاره کرده است، او درباره رومیها مینویسد آنها ثروتمند شدند و کم کم به سوی هدونیسم( لذت گرایی) سوق یافتند و فرهنگ دچار اضمحلال شد و او سقوط امپراطوری روم را ناشی از انحطاط فرهنگی میداند. در کتاب آفتاب اندلس هم به همین موضوع اشاره شده است و دقیقاً همان اتفاق روم برای آنها رخ داده است. آنها مردمانی بودند که اروپا را تسخیر کردند و حکومت بسیار خوبی داشتند تا آنجا که دچار خناس شدند و به خودمحوری گرایش یافتند و اینگونه بود نظام اجتماعی آنها نیز رو به افول رفت.
این استاد دانشگاه در پایان اظهار کرد: جامعه بشری آنگونه که اشاره شد فراز و فرودی از افول و سقوط است و همواره انسان و فرهنگ باهم در جدالاند و زمانی فرهنگ از انسان انتقام میگیرد و زمان دیگر برعکس این اتفاق رخ میدهد و چیزی که این روزها به این چرخه افزوده شده است، شتابزدگی انسانها به دلیل پیشرفت سریع تکنولوژی است که این روند را سرعت بخشیده است.
گفتوگو از مینا حیدری
انتهای پیام