آخرین ملاقات دو همرزم
کد خبر: 3843933
تاریخ انتشار : ۳۱ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۶

آخرین ملاقات دو همرزم

گروه فرهنگی ــ وقتی بغض سی و چند ساله همرزم شهید‌ شکست، زمزمه‌کنان گفت: «سه نفر مانده بود تا با بمان‌علی همراه شویم، اما از قافله شهادت جا ماندم» و این آخرین ملاقات دو همرزم بود.

آخرین ملاقات دو همرزمدر حال پرسه زدن در جایی بودم که مردانی از جنس غیرت در آن‌جا خفته بودند، خفتگان بیداری که با رفتنشان درس عاشورا و حسین(ع) را بار دیگر مرور کردند. آنان با دفاع از اسلام در دهه 60 هجری شمسی به ندای «هل من ناصر» سید و سالار شهیدان در سال 61 هجری لبیک گفتند و از دنیا گذشتند و جان شیرینشان را برای ارزش‌های اسلامی و امنیت در سایه قرآن بخشیدند.

به‌دنبال یک مادر شهید بودم تا از او در خصوص فرزندش بپرسم، در این میان از چندین نفر پرسیدم مادر شهید هستید؟ گفتند: نه، اما این شهیدان مانند پسرانمان هستند. مادری نیافتم چرایش را نمی‌دانم، شاید مادران از داغ شهیدشان دیگر یا در این دنیا نبودند و یا در بستر بیماری بودند و شاید من سعادت دیدار مادر شهید را نداشتم، نمی‌دانم... اما همانطور که ناامیدانه در حال پرسه زدن بودم این آیه به ذهنم آمد که «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ... که شهیدان زنده‌اند...»

وقتی مرا فراخواندند، پس میزبان خوبی خواهند بود. کمی جلوتر بر سر مزار شهید دیگری توقف کردم، بانویی میانسالی را دیدم، اما وقتی از وی نسبتش با شهید را پرسیدم، گفت: «خواهرش هستم، خواهر بمان‌علی»

بمان‌علی محمدزاده فرزند حسن، مولود 1336 و شهادت در آخرین روز زمستان سال 63. این خلاصه‌ای بود از زندگی پر فراز و نشیب یک شهید که روی سنگ مزار حک شده بود.

نامش را بمان علی نهادند، اما وقتی احوال مادر شهید را جویا شدم تا بپرسم چرا بمان علی؟ گفتند: «مادرم به فرزند شهیدش پیوسته است»، اما من می‌گویم بمان‎علی نهادند تا اینکه تا ابد تاریخ نام و یادش در کالبد نام شهید زنده بماند.

بمان‌علی رفت تا خون حیات در رگ‏‌های وطن، جاری شود؛ چرا که یاد شهید حرکت است، حرکتی برای بهبودی وضعِ بودن و زیستن، زیستی به‌دور از ذلت و زیر سایه اسلام و قرآن.

شهدا دستچین خدا هستند

با خواهر شهید بمان‌علی محمدزاده همراه شدیم، وی در گفت‌وگو با ایکنا از خراسان رضوی، اظهار می‌کند: پنج برادر داشتم که بمان‌علی چهارمین برادرم بود، البته من وقتی کودک بودم برادرم ازدواج کرد ما آن زمان در روستاهای اطراف تربت‌حیدریه زندگی می‌کردیم و بمان‌علی چون محل زندگیش از ما دور یعنی شهرستان تربت‌حیدریه بود، خاطره چندانی از ایشان ندارم و هرچه از برادرم بمان‌علی می‌دانم، قصه‌هایی بود که مادرم برایم بعد از شهادتش گفته است.

مادرم می‌گفت: «بمان‌علی با همه فرزندانم متفاوت بود، اهل نماز شب بود و برای پدر و مادر احترام زیادی قائل می‌شد. رفتارش با همه منصفانه و بسیار خوش خلق بود». این صحبت‌های مادرم را که مرور می‌کنیم، می‌بینیم که شهدا دستچین شدند و البته خداوند آنان را دستچین کرد.

وی ادامه می‌دهد: یادم هست که مادرم می‌گفت: «بمان‌علی حتی یک نماز و روزه قضا نداشت و همیشه اهل و عیال را به حجاب توصیه می‌کرد». بمان‌علی رفت تا ارزش‌ها بماند.

طلعت گل محمدی، همسر شهید بمان‌علی محمد‌زاده که در حوالی مزار همسرش در حال درددل با اوست، در ادامه بیان می‌کند: 13 سالم بود و با بمان‌علی که پسردایی پدرم بود ازدواج کردم. همسرم بنا بود و از راه حلال رزق و روزی خانواده را تأمین می‌کرد، اما وقتی جنگ آغاز شد، بمان‌علی راه شهادت را انتخاب کرد، من آن زمان 20 سال بیشتر نداشتم. هفت سال از زندگی مشترکمان می‌گذشت و ثمره این ازدواج دو فرزند پسر و یک فرزند دختر است. وقتی بمان‌علی شهید شد، فرزند بزرگم 6 سال و دیگری 4 سال و دخترم سه ماه بیشتر نداشت.

گل‌محمدی می‌گوید: بمان‌علی برای رفتن به جبهه اول رضایت من را جلب کرد. در ابتدا من موافق رفتنش نبودم و کوچکی بچه‌ها را بهانه کردم اما وقتی عشقشش را به اسلام و دفاع از وطن دیدم، دیگر مانعی برای حضور در جبهه نشدم. همسرم مرد درجه یک بود چه از لحاظ اعمال عبادی و چه به لحاظ اخلاق، به خانواده و فرزندان بهای زیادی می‌داد.

آخرین ملاقات دو همرزم

همسر شهید محمد‌زاده عنوان می‌کند: بمان‌علی مردی بود که بعد از آن نتوانستم هیچ مردی را در زندگی خود قبول کنم، هرچند بدون او بزرگ کردن سه فرزند برای من که 20 سال بیشتر نداشتم بسیار مشکل بود و من نیز هر زمان که مشکلی برایم پیش می‌آمد از نبودنش گله می‌کردم و کارم می‌شد گریه کردن، اما راستش حضور شهید را در زندگی حس می‌کردم. زندگی برایم سخت می‌گذشت اما مسائل حل می‌شد و می‌گذشت.

بهانه پدر

وی می‌گوید: دخترم سه ماه داشت که پدرش شهید شد، اما وقتی پا به مدرسه گذاشت آنجا بود که هر روز با گریه و زاری از من سراغ پدرش را می‌گرفت و هق‌هق کنان می‌گفت: چرا همه دوستانم پدر دارند و من ندارم و من این روزها برای آرام کردنش سخت حیران بودم و فقط می‌توانستم بگویم پدرت پیش خدا رفته است و دوباره این قصه برای روزهای دیگر نیز تکرار می‌شد. یکی دیگر از موقعیت‌های حساس زندگی هر فرد مسئله ازدواج است که در این دوران نیز فرزندانم بسیار جای خالی پدر را حس می‌کردند، اما هر مسئله‎ای که بود به برکت خود شهید حل می‎شد.

گل‌محمدی اضافه می‌کند: بمان‌علی اسفند 62 در عملیات خیبر با اصابت خمپاره از ناحیه کلیه زخمی شد و بعد از یک ماه که در بیمارستان تهران بستری بود، به یاران شهیدش پیوست.

گلایه‌‌مندی همسر شهید

همسر شهید محمدزاده بیان می‌کند: همه شهدا و همسرم رفتند تا اسلام زنده بماند و مردم در آسایش زندگی کنند، اما از برخی افراد گلایه‌مند هستم که تصور می‌کنند فرزندانم از سهمیه استفاده کرده‌اند تا به این مرحله از زندگیشان رسیده‎اند اما فرزندان من زحمت زیادی کشیدند تا تحصیلات عالیه را کسب کنند و بحمدالله امروز یکی از فرزندانم مهندس، دیگری پزشک و یکی بینایی‌سنج است.

وی می‌گوید: از مردم می‌خواهم محافظ اسلام باشند؛ چرا که اگر اسلام برود خون شهیدان پایمال خواهد شد. شهدا برای اسلام، برای دفاع از ناموس وطن، برای اینکه در ذلت و خواری زندگی نکنیم رفتند، اما متأسفانه آنچه امروز در جامعه می‌بینیم این است که اسلام رنگ و بویش کم شده و مردم از دین فاصله می‌گیرند.

آخرین ملاقات دو همرزم

انحراف از اسلام یعنی پایمال کردن خون شهیدان

بغض سی و چند ساله‌اش ترکید، وقتی از شهید بمان‌علی محمدزاده پرسیدم نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد، همرزم شهید محمدزاده را می‌گویم. زیر لب چندین بار می‌گفت: «کاش من هم با بمان‌علی رفته بودم. کاش از غافله شهدا جا نمی‌ماندم».

امین محمدزاده، که پسرعمو و هم‌رزم شهید محمدزاده است، از دیگر اعضای این خانواده است، پای صحبت‌های او می‌نشینیم تا از خاطراتش با پسرعموی هم‌رزمش بگوید.

وی عنوان می‌کند: سه ماه با علی در جبهه بودم او تک تیرانداز بود و من آرپیچی‌زن بودم، اما عملیات خیبر، جزیره مجنون، آخرین ملاقات من با بمان‌علی بود. دو ماه با شهید در جبهه بودم و در این دو ماه چیزی جز خیر و خوبی از شهید ندیدم.

شهادت در عملیات خیبر

محمدزاده اظهار می‌کند: عملیات خیبر از جمله عملیات‌های تهاجمی در خلال جنگ بود، که در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد و پس از ۱۹ روز نبرد خونین، در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۲ با اشغال جزیره مجنون توسط نیروهای ایرانی و با بجا گذاشتن ۳۰ هزار کشته و زخمی از طرف ایرانی و ۱۵ هزار نفر کشته و زخمی از سوی نیروهای عراقی، به‌پایان رسید.

این رزمنده دفاع مقدس ادامه می‌دهد: در این عملیات همچنین ۲ فرمانده ارشد سپاه پاسداران، محمدابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول و شهید حمید باکری، جانشین فرمانده لشکر۳۱ عاشورا، شهید شدند. آن شب که برای شرکت در عملیات سوار بر قایق‌ها می‌شدیم، من در صف سه نفر از بمان‎علی عقب‎تر بودم و گنجایش هر قایق 15 نفر بود. بمان‎علی رفت و من در قایق بعدی سوار شدم اما قایق ما بر اثر برخور به یکی از قایق‎ها شکست و ما تا صبح در آبها سرگردان بودیم و به عملیات نرسیدیم.

سه قدم تا شهادت

محمدزاده ابراز می‌کند: آنجا در آن عملیات که از زمین و آسمان گلوله‌های دشمن می‌بارید، فهمیدم که شنیدن کی بود مانند دیدن؟ این را گفت و بار دیگر اشک از چشمانش سرازیر شد و باز زمزمه‌کنان گفت: «فقط سه نفر مانده بود که با بمان‌علی همراه شوم. کسی که ندیده باشد نمی‌داند شب عملیات یعنی چه؟ این روزها راحت از این کلمات عبور می‌شود، بی‌آنکه در آن تفکری صورت گیرد.

وی عنوان می‌کند: این روزها خیلی دلتنگ شهدا هستم. وقتی می‌بینم فضای جامعه مملوء از افراد بدحجاب شده دلم می‌گیرد. هرگونه انحراف از دین اسلام یعنی پایمال کردن خون شهدا، شهدایی که برای دفاع از ناموس این ملت رفتند و جانشلان را نثار کردند تا ناموس این مملکت در دست بیگانگان نیفتد.

گزارش از زهرا اسماعیلی؛ خبرنگار ایکنا

انتهای پیام

captcha