به گزارش ایکنا، اعتراضات اخیر به نژادپرستی و تبعیض که از آمریکا و کشته شدن جورج فلوید، شهروند سیاهپوست شروع شد و به سایر نقاط جهان از جمله بریتانیا رسید، باعث شد که برخی ریشههای تاریخی نژادپرستی و تبعیض علیه رنگینپوستان نمایان شود. با این همه در بریتانیا و سیاست خارجی این کشور براساس نگاه تاریخی اشتباهی که وجود داشته، همواره غرب در برابر تمدن شرقی و مردم این منطقه از جهان نگاه تحقیرآمیزی داشته است؛ این موضوع به زعم برخی محققان و نویسندگان در نقاشیهای روی دیوارهای داخلی وزارت امور خارجه بریتانیا هم متجلی شده است.
دیوید ویرینگ(David Wearing)، استادیار دانشکده روابط بینالملل رویال هالووی (Royal Holloway) دانشگاه لندن، عقیده دارد که این نقاشیهای دیواری تکرار و پافشاری مسئولان و سیاستمداران بریتانیایی بر نگاه اشتباه این کشور در مورد تحولات جهانی در شرق به خصوص خاورمیانه است.
ویرینگ در یادداشتی که در روزنامه گاردین منتشر کرده به تحلیل این موضوع پرداخته است:
در شرایطی که جنبش «جان سیاهان مهم است»(Black Lives Matter)، بریتانیا را وادار به مقابله با تاریخ امپریالیستی خود میکند، لیزا نندی (Lisa Nandy)، وزیر امور خارجه دولت سایه در انگلیس، محتوای مجموعهای از نقاشیهای دیواری در وزارت امور خارجه این کشور را برجسته کرده است.
به گفته الکساندر میرکوویچ (Alexander Mirkovic)، مورخ آمریکایی این نقاشیهای دیواری، دنیای نژادی امپراتوری بریتانیا را با قهرمانهای آنگلوساکسون که از مستعمرهها سوءاستفاده میکنند، به تصور کشیده است.
نندی از دومینیک راب (Dominic Raab)، وزیر امور خارجه بریتانیا، سؤال کرده که آیا این چهرهای است که در هنگام بازدید افراد بلندپایه از این کشور، از بریتانیا نشان داده میشود؟!
برخلاف بحثهای اخیر پیرامون تندیسهای تاریخی، آنچه در اینجا مورد بحث است؛ روابط عمومی یا دلایل وقوع جرم نیست، بلکه راههایی است که گذشته امپریالیستی، حال و هوای نژادپرستانه فعلی ما را شکل میدهد. نقاشیهای دیواری وزارت امور خارجه، احساس میهنپرستی افراطی توأم با خشونت نسبت به نژادهای دیگر را ابراز میکند و این هنوز هم بر گفتمان غالب درباره روابط خارجی بریتانیا تأثیر میگذارد.
مهمترین تحقیق در این زمینه از سوی ادوارد سعید، نظریهپرداز فلسطینی، که متون اروپایی قرن 19 و 20 در مورد نژادپرستی در خاورمیانه را تجزیه و تحلیل کرد، انجام شده و او معتقد است که در این متون برخلاف شرق که عقبمانده، غیرمنطقی و بیاخلاق توصیف شده، غرب به طور مداوم روشنفکر، عقلانی و دارای اخلاق معرفی شده است. از طریق تولید چنین افسانههایی با مضمون برتری غرب در مقابل شرق، نخبگان اروپایی توانستند نگاه امپریالیستی خود را تقویت و توجیه کنند.
در دوران جنگ جهانی اول، درست هنگامی که نقاشیهای دیواری وزارت امور خارجه در حال تکمیل بود، بریتانیا کنترل عراق، فلسطین و اردن شرقی (اردن کنونی) را تحت نظر جامعه ملل (سازمانی میاندولتی که در سال ۱۹۲۰ پس از جنگ جهانی اول تأسیس شد و بعد از جنگ جهانی دوم جای خود را به سازمان ملل کنونی داد) به دست گرفت. جامعه ملل این اقدام را با این موافقتنامه اعلام کرد: «این سرزمینها با حضور مردمی که هنوز قادر به اتکا به خود نیستند، مسکونی شدهاند، آموزش و دیگر امور آنها باید به ملل پیشرفته واگذار شود که به واسطه منابع و تجربه خود میتوانند به بهترین وجه این مسئولیت را به عهده بگیرند.»
مردم عراق ـ محل نخستین تمدن بشری در بینالنهرین ـ آشکارا احساس میکردند که آنها پیشتر روی پای خود ایستادهاند و همین باعث شد که «نوعدوستی» بریتانیا را نفی کنند. لذا قیامی مردمی (قیام 1920 که علیه اشغالگران بریتانیایی روی داد) روی داد که از طریق بمباران روستاهای شورشی از سوی نیروی هوایی سلطنتی به ریاست وینستون چرچیل، وزیر جنگ آن زمان بریتانیا خاموش شد، خط مشخصی را میتوان در اینجا ترسیم کرد که نژادپرستی طبقه حاکم بریتانیا را با خشونت غیرقابل تفکیک و ذاتی دولتی به پروژه امپریالیستی آنها مرتبط میکند.
هشتاد سال بعد(اشاره به جنگ دوم عراق و حمله آمریکا و متحدانش به این کشور)، عراق مجدداً تحت فشار قدرت ژئواستراتژيك خامی قرار گرفت كه در راستای خودبرتربینی غربی قرار داشت. در درون جامعه نخبگان بریتانیا بحث در مورد پرونده جنگ محدود به پارامترهای ایدئولوژیک شناخته شده از قبل محدود میشد؛ یک «غرب با فضیلت و مترقی» برای مقابله با تهدیدهای ناشی از دنیای متعصب و عقبمانده عربی.
این ایده که رژیم بعث ویران شده با بمباران هوایی و تحریمها تهدید بزرگی برای قدرتهای غربی به شمار میرود، همانقدر پوچ است که همان قدرتهایی که مدتها تسهیلکننده استبداد در منطقه بودند، ترویج دموکراسی را پیشنهاد میکنند اما بار دیگر چشمانداز امپریالیستی کلاسیک، کار خود را انجام داد و از آنچه در هر شرایط دیگری میتوانست تجاوزی آشکار باشد، حمایت کرد.
در همین حال، جنگ با ترور گستردهتر شد و یک اسلامهراسی مدرن را ایجاد کرد که عمیقاً بر روی این مفاهیم (غرب علیه شرق) بنا شد و روایتی از برخورد تمدنها داشت که مجدداً نظریههای ادوارد سعید را بازسازی میکرد. این سردرگمی ماشینیسم غربی و تحقیرزدایی مردمان خاورمیانه، جنگ علیه ترور را ادامه داده و تا به امروز روابط خارجی ما را آلوده کرده است. همان تعصبات اروپایی که هزاران مهاجر غرق شده را در مدیترانه (اشاره به بحران پناهجویان) به حال خود رها کرده بود، بر کارزار همهپرسی برگزیت(Brexit)، تأثیر بسیار زیادی گذاشت.
با یک مقایسه ویژه، آشکارا میتوان واکنش طبقه سیاسی انگلیس به جنگهای سوریه و یمن را دید. در مورد اول، بحث و گفتوگوی جدی در رابطه با اینكه آیا بریتانیا باید دخالت کند، وجود داشت. این دیدگاه معتقد بود عدم دخالت در جنگ عراق، باعث بروز بحران هویت ملی بریتانیا و نادیده گرفتن نقش تاریخی ادعایی این کشور در عراق میشود. برعکس، جنگ در یمن، جایی که این جنایات با کمک ما متحدین صورت گرفته، با سکوت مجازی روبهرو شده است. چگونه میتوانیم بیتفاوتی بیش از حد به نقش بریتانیا در جنگ در یمن را توضیح دهیم؛ جایی که همدستی عمیق در آن در کشتن غیرقانونی هزاران نفر از طریق بمباران و گرسنگی باید یک رسوایی ملی باشد.
مسئله در اینجا کلمات و تصاویر توهینآمیز نیست، بلکه زیربناهای ایدئولوژیک خشونت دولتی علیه دیگران و تعصب نژادپرستانه است. این ایدئولوژی ـ نمونهای از نقاشیهای دیواری وزارت امور خارجه ـ در قرنها امپراتوری ریشه دارد که بریتانیای مدرن را شکل داده و رابطه آن را با بقیه جهان، به ویژه جنوب (جهان جنوب اصطلاحی است که در مطالعات فراملیتی و پسااستعماری، برای اشاره به آنچه ممکن است "جهان سوم" نامیده شود، به کار میرود) شکل داده و اکنون وظیفه فوری ما افشا، مقابله با آن میراث شوم و برچیدن این نگاه امپریالیستی است.
ترجمه از محمدحسن گودرزی
انتهای پیام