به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، يكي از آدابي كه حضرت نوح(ع) در محاوره با قوم خود رعايت ميفرمود، ادب در ثناي الهي بود. اين يكي از مصاديق تبليغ عملي است. از نظر مرحوم علامه طباطبايي، اين نوع ادب در قرآن بسيار زياد است و دست كمي از تبليغ قولي ندارد، بلكه مؤثرتر از آن است.
خداي متعال از حضرت نوح (ع) در محاورهاي كه ميان او و قومش واقع شده، چنين حكايت ميكند که مردم به حضرت نوح(ع) گفتند: «اي نوح، با ما زياد مجادله كردي، اگر راست ميگويي بلايي را كه ما را بدان ميترساني بر سرمان بياور». آن حضرت فرمود: «مطمئن باشيد كه اگر خدا بخواهد بلا را بر سرتان خواهد آورد. شما نميتوانيد خدا را عاجز كنيد. «وَلَا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ ۚ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، اگر خدا بخواهد شما گمراه باشيد، نصيحت من به شما سودي نميدهد، گرچه فراوان نصيحتتان كنم، اوست پروردگار شما و به سوي او بازخواهيد گشت.»(هود:34)
حضرت نوح(ع) در اين محاوره و گفتوگو، بلا و عذابي را كه مردم فكر ميكردند، به دست حضرت نوح است و او را به آوردن آن ميخواندند تا به خيال خود عاجزش كنند، از خود نفي كرد، به پروردگار خويش نسبت ميدهد و با واگذاري مسئله به مشيت الهي، با گفتن كلمه «ان شاء» و پس از آن، با بزرگ دانستن خدا و گفتن «و ما انتم بمعجزين»، ادب را به نهايت رسانيد. حضرت از خداوند با واژه «الله» سخن گفت. واژه «ربي» را در اين جا به كار نبرد، زيرا مدلول لفظ «الله» كسي است كه هر جمال و جلالي به سوي او منتهي ميشود.
حضرت ميخواست محوريت خداوند را در همه امور به آنان ابلاغ كند. همچنين تنها به نفي قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براي خدا اكتفا نكرد، بلكه اين را هم اضافه كرد كه اگر خدا نخواهد كه شما از نصيحت من سودي ببريد، هرگز منتفع نخواهيد شد. وي با اين جمله، نفي قدرت را از خود و اثباتش را براي خدا تكميل كرد، علاوه بر آن، اين نفي را با جمله «هو ربكم و اليه ترجعون» تعليل نمود.
حضرت، با نشان دادن فقر مطلق در بندگان و مخلوقات، براي مخاطبان خود ثابت كرد كه او در تمام برنامههايش، الگوي وابستگي به حضرت حق است. با رفتار خود معناي اين جمله را توضيح داد كه «انتم الفقراء الي الله» شما مخلوقات، همه وابسته به خدا هستيد.
از جمله آداب حضرت، ادبي است كه خداي متعال آن را در داستان حضرت با فرزندش نقل كرده و فرموده است: «نوح خداي خود را ندا كرد و چنين عرض كرد «وَ نَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ، پروردگارا به درستي كه فرزند من از اهلبيت من است، وعده تو هم حق است و تو احكم الحاكمين هستي».(هود:45)
رعايت ادب در اين گفتار، به اين است كه حضرت، تنها واقعيتي كه در ذهنش بود، بيان كرد. وي چيزي كه نميدانست مصلحت او در آن هست يا نه هرگز، تقاضا نكرد. ظاهر گفتار نوح(ع) اين است كه ميخواهد دعا كند كه فرزندش از غرق شدن نجات يابد. البته شكي در اين نيست، اما از تدبر در آيات اين داستان، كشف ميشود كه حقيقت امر، غير از آن چيزي است كه از ظاهر كلام، استفاده ميشود، زيرا از يك سو خداوند دستور داده كه او خود و اهلبيتش و همه مؤمنان را سوار بر كشتي كند و آنان را وعده داده است كه نجاتشان دهد.
از ميان آنان كساني را كه عذابشان حتمي بوده، استثنا كرده كه يكي از آنان همسر اوست. اما فرزندش در سوار شدن كشتي مخالفت امر پدر كرد، معلوم نيست كه او به دعوت پدر كفر ورزيده باشد و از دعوت او اعراض نموده باشد، پس احتمال ميرود كه او نيز اهل نجات باشد، از سوي ديگر، به نوح وحي فرستاده شد و حكم حتمي اعلام شد، «وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا ۚ إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ، كشتي بساز و درباره كساني كه ظلم كردند، از من درخواست عفو مكن، چرا كه آنان غرقشدني هستند.» (هود: 37).
سؤال اين است كه آيا مقصود از كساني كه ظلم كردند، خصوص كساني است كه به دعوت نوح كفر ورزيدند، يا مراد مطلق اقسام ظلم است؟ اين نكته مبهم است. گويا همين احتمالات، نوح را درباره فرزندش به ترديد انداخته است و به جهت همين شك و ترديد بود كه حضرت نوح(ع) جرأت نكرد به طور قطع نجات فرزند خود را درخواست نمايد، بلكه سؤال خود را با ترديد و دو دلي مطرح كرد؛ زيرا وي به برخي از عواملي كه در سرنوشت فرزندش مؤثر بودند، آگاه بود.
اين ادبي پسنديده است كه بنده از آنچه ميداند، تجاوز نكند. چيزهايي كه مصلحت و مفسده آن معلوم نيست، از مولاي خود نخواهد. حضرت نوح(ع) تنها آنچه را ميدانست و بدان ايمان داشت، بيان كرد. تنها وعده الهي را بيان كرد و چيزي برآن نيفزود. به جهت همين ادب، خداوند نيز او را معصوم و محفوظ نگه داشت و قبل از اين كه كلام نوح تمام شود، به صورت احتمالي اسائه ادبي از او سربزند، خداوند كلام خود «و اهلك» را برايش تفسير كرد. مراد از اهل، اهل صالح است، نه هر خويشاوندی.
شايد هم بتوان گفت حضرت ميدانست كه منظور واقعي از اهل، اهل صالح است. اين منظور پس از استثناي همسر روشنتر شد. اما حضرت نسبت به كفر فرزندش علم نداشت. از باب حكم بر ظاهر امر، او را صالح پنداشته بود. خداوند او را نسبت به واقع امر مطلع كرد، زيرا با توجه به آيه «وَلَا تُخَٰطِبْنِى فِى ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ ۚ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ» (هود: 37 ) ممكن نيست كه حضرت به نجات فرزند خود با اين كه كافر محض باشد، رضايت دهد. اين مطلب از سخن خود حضرت فهميده ميشود كه عرضه داشت: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً» پروردگار من! هيچ كافري را بر روي زمين باقي مگذار. (نوح: 24)
وقتي حضرت نوح(ع) پاسخ خداوند منان را شنيد، پيش از آن كه حاجت خود را بيان كند، با نهايت ادب در مقام توبه كه در حقيقت شكرگزاري از تأديب الهي است، عرض كرد: « قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ ۖ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ، پناه ميبرم به تو از اين كه درخواستي كنم كه بدان علم ندارم» (هود: 47 ) و اين رفتار از سوي حضرت نشان ميدهد كه انسان در تمام حالات بايد به خداوند منان پناه ببرد.
حضرت نوح(ع) در پايان سخن خود، چنين ميگويد: « إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا، پروردگارا، مرا و پدر و مادر مرا و هر كسي را كه با داشتن ايمان به خانهام درآيد و جميع مؤمنان و مؤمنات را بيامرز و ستمكاران را جز بر هلاكتشان نيافزا». ( نوح: 28)
اين ادب الهي است كه پدر، مادر و مؤمناني كه به حضرت ايمان آوردند و به دعوتش گرايش پيدا كردند، از نظر دور ندارد و خير دنيا و آخرت را برايشان بخواهد. حال چرا حضرت ابتدا براي خود دعا كرده عرض كرد: «رب اغفر لي» و براي مردم دعا نكرد؟ آيا اين گونه درخواست، شائبه خودخواهي و نوعي دوري از ادب را تداعي نميكند؟
در پاسخ بايد گفت: حضرت ابتدا خود را دعا كرد، زيرا كسي كه پيشوا و جلودار مردم است، دعا به جان خويش، دعا به حال مردم است. پس تقدم و تأخر در دعا نيز روي حساب، طرح و برنامه است. حضرت با انتخاب جملات و گزارههايي مشخص، نحوه درخواست و دعا را به آنان نشان داد.
منابع:
ابنمنظور، محمد، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربيه، 1416ق.
امين، نصرت بيگم، مخزن العرفان، اصفهان، انجمن حمايت از خانواده هاي بي سرپرست، بيتا.
ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيجا، دار الاندلس، بيتا.
بغدادي، علي، تفسيرالخازن، مصر، مطبعة التقدم العلمية، بيتا
پيرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه دكتر باقر ساروخاني، تهران، كيهان، 1370.
جرجاني، ابوالمحاسن، تفسير گازر(جلاءالاذهان و جلاءالاحزان)،1337.
دهخدا، علي اكبر، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1325.
رازي، ابوالفتوح، تفسيرابوالفتوح رازي، بيجا، چاپخانه علميه، 1334 ش.
رازي ، فخرالدين، التفسيرالكبير، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411 ق.
زمخشري، محمود، تفسير الكشاف، تهران، آفتاب، 1373.
شعارينژاد، علي اكبر، فرهنگ علوم رفتاري، تهران، اميركبير، 1375.
طبرسي، ابي علي الفضل، تفسير مجمع البيان، بيروت، دارالاحياء التراث العربية، 1379 ق.
عباسيمقدم، مصطفي، نقش اسوهها در تبليغ و تربيت، قم، دفتر تبليغات، 1379.
عروسي الحويزي، عبدعلي، تفسيرنورالثقلين، قم، مطبعة الحكمه، 1385 ش.
فيض كاشاني، ملامحسن، تفسيرالصافي،بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1362 ش.
قطب محمد، روش تربيتي اسلام، محمدمهدي جعفري، شيراز، دانشگاه شيراز، 1375.
قمي،عباس، سفينة البحار، كتابخانه سنايي، 1363.
لوبون، گوستاو، روح التربية، ترجمه عادل زعيتر، مصر، مطبعة داراحياء الكتب العربية، 1949م