کد خبر: 3953304
تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۸:۲۵

روایت یک جانباز دوران دفاع مقدس که با عکس امام(ره) با نهضت حسینی ایشان آشنا شد

سیدکاظم موسوی، از جانباز دوران دفاع مقدس است که در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با اطلاعاتی که از بین اطرافیان خود می‌شنید و شعارهایی که بر روی دیوارها نوشته شده بود، با نهضت امام‎خمینی(ره) آشنا شد و علاقه‌ شدیدی پیدا کرد تا در این مسیر حرکت کند.

روایت یک جانباز دوران دفاع مقدس که با عکس امام(ره) با نهضت حسینی ایشان آشنا شدسیدکاظم موسوی، از جانباز دوران دفاع مقدس است که در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با اطلاعاتی که از بین اطرافیان خود می‌شنید و شعارهایی که بر روی دیوارها نوشته شده بود، با نهضت امام خمینی(ره) آشنا شد و علاقه‌ شدیدی پیدا کرد تا در این مسیر حرکت کند. بر همین اساس، با یکی از انقلابیون آن روزها و محقق و پژوهشگر این حوزه درخصوص حضور ایشان، در روزهای پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه باهم می‌خوانیم.

ایکنا- ابتدا از خودتان برایمان بگویید.

شناخت من از نهضت امام(ره) به صحبت‌های بین پدر و مادرم، بازمی‌گردد و باز توجه به اینکه مرحوم پدرم در بازار تهران رفوگر هنرمند فروش بودند، معمولا این اطلاعات را از بازار به خانه متقل می‌کرد، البته در دوران پیش از انقلاب اینگونه نبود که مردم به راحتی بتوانند در خصوص امام(ره) و یا از ناکارآمدی رژیم با یکدیگر صحبت کنند. نقل چنین اطلاعاتی جرم سیاسی محسوب می شد که عقوبتی سخت به همراه داشت، بر همین اساس ترس و وحشت از ساواک، مردم را واداشته بود تا آن چه که می‌دانستند را به صورت پنهانی و به اصطلاح درگوشی به هم انتقال دهند.

روزی در میان کتاب‌های پدرم به تصویری از امام(ره) برخورد کردم که در آن عالَم نوجوانی به دلم نشست و به شخصیت امام(ره) و نهضت حسینی علاقه‌مند شدم و علی‌رغم آنکه سن کمی داشتم اما در تنهایی خود به دور از چشم والدین به رادیو و صحبت‌هایی که در این خصوص می‌شد، گوش می‌دادم.

حدود سال 53 بود که به تصمیم پدرم از خانه و محلی که در آن ساکن بودیم به یک‌باره نقل مکان کرده و در نقطه‌ای دیگر از شهر تهران ساکن شدیم، در آن زمان با توجه به سن کمی که داشتم دلیل این جابه‌جایی را ندانستم، اما پس از پیروزی انقلاب متوجه شدم که با توجه به اینکه پدرم برخی اعلامیه‌های امام(ره) را در اختیار داشت، برای پنهان ماندن از دید ساواک، چون در همسایگی یکی از مأمور ساواک زندگی می‌کرد و پدر نیز از آن مطلع شده بود، اقدام به این تغییر محل زندگی خانواده دادند و کسی هم متوجه این اقدام پدر نشد، به عبارتی کسی شک به این تغییر و جابجایی نکرد.

نیمه‌های تابستان 56 بود که به طور اتفاقی با یکی از کلیشه‌های تصویر حضرت امام که توسط مبارزین بر روی در و دیوارهای شهر نصب شده مواجه شدم، زیرا محله‌ای که ما در آن زندگی می‌کردیم جزو آن محله‌ هایی بود که مبارزان بسیاری در آن زندگی می کردند، در این میان می‌توان به حضور خانواده‌هایی چون خانواده شهید نواب‌صفوی، مرحوم دباغ، شهید بزرگوار آیت‌الله حاج غلامرضا سعیدی، آیت‎الله فضل‌الله محلاتی و سایر افراد مبارز انقلابی یا ساکن بودند و یا در مساجد این منطقه به اقامه نماز و سخنرانی علیه رژیم مبادرت می ورزیدند اشاره نمود. روشنگری‌های که در مساجد بعضاً ارائه می‌شد باعث گردید که به سمت حرکت‌های انقلابی روی بیاورم و از سال 56 که موج انقلاب از شهرهای دیگر با برگزاری چهلم شهدا به تهران رسید به تدریج کمک کرد تا اطلاعات بیشتری در خصوص نهضت حسینی امام(ره) کسب کنم.

ایکنا- مساجد تا چه اندازه در تاثیرگذاری به جریان انقلاب موثر واقع شدند؟

همانطور که گفتم مسجد پایگاه مذهبی‌ها بود همین امر باعث شد که با انقلاب آشنا شوم لذا دیگر جریان‌ها هیچ‌گاه در مسجد و در میان مبارزان انقلابی مسلمان جایگاه و پایگاهی نداشتند، بنابراین من نیز به مانند بسیاری از جامعه اسلامی کشور به واسطه مسجد با نهضت آشنا شدم، البته گفتنی است این آشنایی کار ساده‌ای نبود، زیرا رژیم پهلوی با ایجاد فضای اختناقی که توسط دستگاه دژخیم ساواک و پلیس ایجاد کرده بود به‌راحتی کسی جرأت پیدا نمی‌کرد که بتواند انتقادی هر چند کوچک و ناچیز درباره ناکارآمدی رژیم پهلوی داشته باشد، چه برسد که در خصوص امام راحل و نهضتی که ایشان آغاز کرده بودند، حرفی بزنند. با فروپاشی رژیم پهلوی و سقوط و انتشار اسناد دستگاه ساواک، در برخی اسناد به جای مانده آمده است که بعضاً نوجوانانی را که در کلاس درس انشاء، مطلبی را نوشته و خوانده بودند به کمیته مشترک برده و در آن‌جا تحت شکنجه واقع شده بودند، بنابراین چنین جو خفقان‌آوری دلیلی شده بود که مردم به‌راحتی نتوانند به یکدیگر اعتماد داشته باشند و اگر اعتمادی هم به وجود می‌آمد به سختی شکل می‌گرفت.

ایکنا- اگر بخواهید روزهای قبل از انقلاب را برایمان به تصویر بکشید، چه لحظه‌هایی را از آن روزها به یاد می‌آورید؟

اواسط سال 57 بود که در میان مردم آن دیوار ترس از دستگاه پلیسی شاه به ویژه بعد از فاجعه 17 شهریور فروریخت.

به خاطر دارم شب قبل از واقعه 17شهریورماه در مسجد میان برخی افراد زمزمه‌هایی از تجمع در میدان ژاله یا میدان شهدای کنونی در صبح روز بعد بود، از این رو من هم ترغیب شدم، بدون اطلاع خانواده به سمت خیابان شهباز یا خیابان 17شهوریور کنونی حرکت کنم، نرسیده به خیابان چند نفری به واسطه صدای شلیک و گاهاً شنیده شدن صفیر گلوله در پس دیوار نزدیک به خیابان اصلی پناه گرفته بودن، آن جا بود که با گوشه‌ای از حقیقت رژیم آشنا شدم، زیرا جنایت سفاکی و آدم کشی رژم آب داخل جوی خیابان 17 شهریور را به رنگ خون تبدیل کرده‌بود. اما هنگامی که به منزل بازگشتم به دلیل غیبت نسبتاً طولانی و از سوی دیگر شدت ناراحتی والدین با خشم و عصبانیت مرحوم پدرم روبرو شده و کتک خوبی دریافت کردم، اما این برخورد باعث نشد که از راهی که انتخاب کرده بودم منصرف شوم.

ایکنا- از فعالیت‌های انقلابی خود برایمان بگویید.

با آغاز فصل تحصیلی و بازگشایی مدارس، فضا دیگر چون سال‌های پیشین نبود، انگار نوجوانان و جوانان از سن خود بزرگتر شده بودند، در چنین فضایی بود که فعالیت تحصیلی شروع و مدارس فعال شدند. در مدرسه ای که من در آن تحصیل می کردم، فعالیت خود را از همان روزهای اول آرام آرام شروع کردم، ابتدا تنها بودم، اما بعد از چند روز بچه‌های فعال، یکدیگر را پیدا کردیم، گروهی که با هم کار می‌کردیم، یک گروه سه نفره بود، شهید میرزایی و شهید حسین رضایی که بعدها در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند، با هم بودیم.

ابتدا فعالیتمان را با شعارنویسی در روی تخته سیاه آغاز، کردیم وقتی بازخورد آن را در میان اولیاء مدرسه، معلمین و به ویژه دانش‌آموزان دیدیم به فعالیت خود شدت بخشیدیم. یک هفته‌ای از مهرماه نگذشته بود که در کلاس درس با تحریک یکی از معلمان، با ذکر شعار «الله اکبر خمینی رهبر» کلاس را تعطیل و به محوطه سالن مدرسه ریختیم، با این حرکت کلاس‌های دیگر هم به ما پیوستند. آن روز مدرسه تعطیل شد اما فردای آن روز، ناظم مدرسه که فردی سنگدل و شاید وابسطه به رژیم بود، در سر صف چنان ژستی گرفته و تلاش می‌کرد که با تهدید فضای انقلابی مدرسه را بشکند، اما آن روز هم کلاس دیگری مسبب تعطیلی و شروع راهپیمایی شد. وقتی وارد خیابان‌های اطراف مدرسه شدیم و با دادن شعار کم‌کم به جمعمان افزوده و حتی بزرگترها هم به ما پیوستند، این گونه شد که به آخر مهرماه نرسیده مدرسه به تعطیلی کشیده شد.

تا یادم نرفته بگویم که این حرکت ما به گوش دانش‌آموزان مدارس اطراف نیز رسیده بود و قوت‌ قلب داده که آن‎ها نیز با تعطیل کردن مدرسه به خیابان‌ها ریخته و با فریاد خشم و اعتراض خودشان را به سر رژیم فرود آوردند، این شیوه مبارزاتی منجر شد مدرسه‌های تهران به تعطیلی کشیده شود.

البته در آن مقطع که مدرسه را به حرکت در می‌آوردیم، چندباری سربازان گارد جلوی مدرسه حضور پیدا کردند اما به دلایلی که از آن بی‎خبرم، کاری از پیش نبردند. تظاهرات‌های دانش‌آموزی و ساماندهی این تظاهرات نیز بر عهده خود بچه‌ها بود. محیط فعالیت ما نیز در محدوده خیابان 17شهریور، خیابان شکوفه و اطراف آن بود، البته در طی این مسیر توسط نیروهای گارد تهدید هم ‌شدیم، اما هیچگاه منجر به دستگیری و یا زخمی و شهادت نشد.

این تظاهرات تا جایی ادامه داشت که پدرم به دلیل نگرانی‌های که داشتند از رفتارهایم چیزهایی را فهم کرده بودند، لذا تلاش داشتند که در این حرکت همراهی‌ام کنند، به‌خصوص بعد از تعطیلی مدرسه هر روز در یکی از اجتماعاتی که در سطح شهر برگزار می‌شد و یا در راهپیمایی‌ها و تظاهرات که در نقاط مختلف مانند خیابان انقلاب برپا بود، با هم شرکت می‌کردیم.

در 26 دی‌ماه سال 57 که شاه از کشور فرار کرد، به نوعی آزادی بزرگی به جامعه داده شد و شادی وصف ناپذیری به جامعه دست داد، چرا که حافظه تاریخی جامعه حاکی از آن بود با فرار شاه دیگر کمر نظام سلطنتی شکسته است، من هم مانند دیگر افراد جامعه در آن روز، آن فضای شاد و البته خاص را تجربه کردم، با چشم خود دیدم که مردم تا چه حد نسبت به این اتفاق واکنش نشان داده و خوشحال هستند.

با ورود اما بعد از 15 سال به کشور و آن سخنرانی کوبنده که در بهشت زهرا(س) که توسط ایشان صورت گرفت و تحولاتی که در روزهای بعد به وقوع پیوست، موجب شد رژیم سلطنتی دست نشانده غرب برای همیشه به زباله‌دانی تاریخ به پیوندد.

ایکنا- ریشه انقلاب و مبارزات مردمی علیه نظام شاهنشاهی را باید در چه زمانی جست‌جو کرد؟

باید بدانیم که ریشه انقلاب و آغاز مبارزات مردمی بر علیه نظام ستمشاهی سال 57 و 56 قرار ندارد، بلکه ریشه این مبارزات را باید در دوران مشروطه و پیش از آن جستجو کرد، از آن زمان بود که قیام عدالت‌خواهانه که از سوی علما، مراجع عظام و روحانیون آگاه و بیدار آغاز و توسط مدیریت بی‌بدیل پیامبر گونه امام راحل از اوایل دهه 40 بعد از رحلت آیت‌الله سیدحسین بروجری(ره) ادامه یافت. به فضل الهی این هدیه گرانقدر که حاصل هزاران خون شهید است، امروز به رسم امانت از سوی حضرت باری تعالی بعد از گذشت 1400 سال که از صدر اسلام می گذرد، به دست ما رسیده و امید است که بتوان مقدمات ظهور حضرت ولی‌عصر(عج) را آماده و پرچم انقلاب اسلامی را با دستان با برکت مقام معظم رهبری به ایشان سپرد.

در روزی که با تهدید مردم برای بازگشایی باند فرودگاه، بختیار آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی عقب‌نشینی کرد و امکان فرود هواپیمای حامل امام(ره) مهیا شد و مقرر گردید که ایشان وارد تهران شوند، اخبار ورود ایشان دهان به دهان اطلاع‌رسانی می‌شد و از شب قبل از ورود یعنی شب یازدهم بهمن‌ماه، مردم در محوطه فرودگاه ازدحام کرده بودند، از این رو پس از نماز صبح همراه با دیگر مردم که برای استقبال از امام خود را آماده می‌کردند، به همراه پدر به سوی بهشت زهرا(س) رهسپار شدیم، لذا توفیق پیدا کردم در آن روز با شکوه این مراسم و سخنرانی امام(ره) را از نزدیک شاهد باشم.

بعد از حضور امام(ره) در مدرسه علوی که واقع در خیابان ایران است، مشتاق بودم که ایشان را از نزدیک زیارت کنم و به همین دلیل دیگر میعادگاهم، محل زندگی امام(ره) در این مدرسه شده بود، بنابراین برای زیارت ایشان در این مکان حضور پیدا کرده و پس از آن با پدر در تظاهرات شرکت می‌کردیم.

در روز 21 بهمن‌ماه هم، شاهد ریخته شدن خون شهیدی بر روی کف خیابان نزدیک محل استراحت امام بودم که اضطراب شدیدی بر من وارد شد که خبردار شدیم وابستگان به رژیم با این جنایت کاری نتوانسته‌اند به پیش ببرند، همانجا بود که اخباری به گوش رسید که همافران مستقر در نیروی هوایی جانشان در خطر است. به همراه برخی افراد به سمت خیابان پیروزی حرکت کردیم و مرحوم پدرم از این که خطری متوجه من نشود و از طرفی خانواده نیز مضطرب نشوند، مرا راهی منزل کرد و خود به سوی پادگان نیروی هوایی رفت.

پس از رسیدن به خانه و ارائه خبر سلامتی و وضعیت شهر، طاقت نیاورده و خود را به نیروی هوایی و خیابان‌های اطراف رساندم و در ساخت سنگر و ککتل مولوتف و هر آن چه که از دستم بر می‌آمد کمک کردم. نزدیکی‌های غروب بود که ناگهان پدرم را در میان جمعیت و درون یکی از همان سنگرها دیدم و از آن لحظه به بعد پا به پای مردم با هم بودیم.

در روز 22بهمن‌ماه که پایگاه‌های نظامی رژیم یکی پس از دیگری توسط مردم ساقط می‎شد، من و پدرم هر دو در کنار یکدیگر بودیم به خوبی به یاد دارم که با چه شجاعت بی‎بدیلی مردم و از طرفی طیف وسیعی از بدنه ارتش که به انقلاب پیوسته بودند، چگونه تار و پود رژیم پوشالی حکومت دست نشانده آمریکا را به هم ریخته و شیرازه این رژیم از هم گسستند.

البته گفتنی است که این انقلاب به همین سادگی به پیروزی نرسید، بلکه با مدیریت و رهبری پیامبرگونه امام راحل و مبارزات شبانه‌روزی بسیاری از جوانان و شکنجه آن‌ها توسط ساواک و به شهادت رسیدن برخی از آنان مسیر پیروزی انقلاب را هموار کردند، شاید اگر ایثار و از خود گذشتگی مردم در این راه نبود، امروز هم چنان زیر ستم حکومت شاهنشاهی و در زیر سایه استعمار آمریکا، در فقر، فقر فرهنگی، فقر اقتصادی، فقر علمی، فقر بهداشت و... بودیم.

به لطف خداوند و هدایت مقام معظم رهبری، امروز نه تنها دیگر در زیر سایه استعمار قرار نداریم، بلکه امید قدرت‌های پوشالی را برای بازگشت به ایران اسلامی به یأس و ناامیدی تبدیل شده و تبدیل به امیدی برای ملت‌های مستضعف جهان شده است. اکنون جمهوری اسلامی در تمامی عرصه‌ها به قطب قویی تبدیل شده است. امروز که جهان از بیماری ویروس منحوس کووید19 در هراس بوده و از سویی ایران از سوی آمریکا، در تنگنای اقتصادی قرار دارد، با همت جوانان در تهیه واکسن برای مصون‎سازی جامعه بشری چون ستاره‌ای درخشان در سپهر عالم علم می‎درخشد، امروز ایران به اعتراف دوست و دشمن نه تنها ابرقدرت منطقه‌ای بلکه قدرت جهانی است و از این رو جا دارد یادی کنیم از تمامی شهدایی که موجب پدید آمدن چنین عزت و سربلندی برای ایران و ایرانی شده‌اند.

انتهای پیام
captcha