به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، امیرمؤمنان(ع) کشور پهناور اسلامی را که از شرق به رودخانه سند، از غرب به صحرای آفریقا، از شمال به سرزمین قفقاز و از جنوب به خلیج عدن منتهی میگشت اداره کرد، هرچند بر اثر شورشی که در کشور مصر پدید آمد این بخش از قلمرو حکومت او جدا شد، اما به جز این نقطه و منطقه شام که از روز نخست، فرزند ابیسفیان پرچم یاغیگری را برافراشته بود، تمام سرزمین پهناور اسلامی، قلمرو حکومت او را تشکیل میداد و همه کارگزاران و فرمانداران توسط او تعیین میشدند و هزینه کشور اعم از عمران و آبادی و حقوق مهاجر و انصار و سایر کارکنان توسط امام علی(ع) پرداخت میشد.
روزی که امام علی(ع)، زمام امور را به دست گرفت با مشکلات انبوهی روبهرو شد و مقاومت در برابر ایندشواریها نیازمند سیاست و تدبیر حکیمانهای بود تا با پنجه تدبیر، بر مشکلات پیروز شود.
بیشتر بخوانید:
امیرمؤمنان(ع) شاگرد ممتاز مکتب پیامبر(ص) است و در طول زمامداری خود یک لحظه از قانونگرایی کنار نرفت و یکساننگری او به قانون، زبان زد همگان بود. در سیاست امام(ع) مناصب در گروه شایستگیها بود و هیچ نوع رابطه بر ضابطه حکومت نمیکرد. او پیوسته میکوشید افراد نالایق را از کارهای کلیدی بردارد و افراد ایمن و مخلص را روی کار بیاورد.
راستگویی و درستگویی، یک ارزش اخلاقی است که هیچ گروهی در اصالت آن تشکیک نمیکند و راستگویی از یک سیاستمدار، مطلوبتر از هر چیزی است.
سیاست حضرت علی(ع) را از دوران جوانی تا لحظه شهادت، صدق، صفا، درستگویی و درستگفتاری تشکیل میداد و او لقب «صدیق اکبر» را از پیامبر(ص) دریافت کرده بود. پیامبر اکرم(ص) میفرمود: «علیبن ابیطالب(ع) نخستین کسی است که به من ایمان آورد و نخستین کسی است که در روز رستاخیز با من دست میدهد و او «صدیق اکبر» است و فاروق امت، حق و باطل را از هم جدا میسازد» امام این اصل را از نخستین دوران حیات سیاسی خود تا لحظه شهادت رعایت میکرد و گاهی به قیمت راستگویی، خلافت ظاهری را با مشکل روبهرو میساخت.
قانونمحوری اساس سیاست کشور را تشکیل میدهد، زیرا نظم در جامعه در سایه ایمان به قانون و عمل به آن پدید میآید و اگر پاسدار قانون، خود قانونشکنی کند، قانونشکنی برای همگان آسان میشود، رجال آسمانی، قوانین الهی را بیپروا و بدون واهمه اجرا میکردند و هرگز عواطف انسانی یا پیوند خویشاوندی و منافع زودگذر مادی، آنان را تحت تأثیر قرار نمیداد.
پیامبر گرامی(ص)، خود پیشگامترین فرد در اجرای قوانین اسلامی بود، جمله کوتاه او درباره فاطمه مخزومی، بانوی سرشناس که دست به دزدی زده بود، روشنگر راه و روش او در «قانون محوری» است. وی که دزدی او نزد پیامبر اکرم(ص) ثابت و قرار شد که حکم دادگاه درباره او اجرا شود، گروهی به عنوان «شفیع» و به منظور جلوگیری از اجرای قانون، پادرمیانی کردند و سرانجام اُسامهبن زید را نزد پیامبر(ص) فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم(ص) از این وساطت ناراحت شد و فرمود: بدبختی امتهای پیشین در این بود که اگر فرد بلند پایهای از آنان دزدی میکرد او را میبخشیدند و دزدی او را نادیده میگرفتند، اما اگر فرد گمنامی دزدی میکرد فوراً حکم خدا را درباره او اجرا میکردند، به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه نیز چنین کاری کند حکم خدا را درباره او اجرا میکنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومی با فاطمه محمدی یکسان است.
والی، هرچه هم از صمیم دل و از طریق اخلاص به حل و فصل امور بپردازد، بالاخره از آنجا که بشر محدود است، دچار اشتباه خواهد بود و اگر عظمت و موقعیت والی مانع از انتقاد و بیان اشتباهات او شود، مسلماً چرخ اصلاحات به کندی پیش میرود و چه بسا آگاهی مردم از اشتباهات و ناتوانی از بیان، عقدههای روحی پدید میآورد، از این جهت امام در یکی از سخنان خود یادآور میشود که نباید زمامدارِ مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلکه باید در مواردی او را به خطایش آگاه ساخت.
حضرت(ع) میگوید: از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که او از من بر آن تواناتر است».
مسلماً امام(ع) به حکم آیه تطهیر، از هر لغزشی مصون و معصوم است، اما در عین حال در اینجا به خطاپذیری خود اشاره میکند. اکنون باید دید چگونه میتوان این دو را با هم جمع کرد.
خطاپذیری امام مربوط به وجود امکانی او است و هر ممکن بالذات خطاپذیر است، اما مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهی از هر لغزشی مصون باشد و اتفاقاً امام در سخن گذشته خود به این نکته اشارت دارد و آنگاه که خطاپذیری خود را یادآور میشود، یک حالت را استثنا میکند و آن اینکه: «إِلَّا أَنْ یکفِی اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَک بِهِ مِنِّی».
گذشته بر این، هدف امام(ع) از این سخن یک نوع فتح مجال برای مسلمانان در طول زمان است که افکار و اندیشههای خود را درباره سیاستهای زمامداران بازگو کنند تا عقده روحی پدید نیاید و مسلماً این نوع عقدهگشایی با یک رشته آثار سازنده همراه است و به تعبیر دیگر این نوع پیامها جنبههای تعلیمی و تربیتی دارد.
امام در این سخن، از سیره عملی پیامبر (ص) پیروی کرده است. چه عظمت پیامبر (ص) مانع از آن نبود که انتقادپذیر باشد، هر چند انتقاد آنان با پاسخ قطعی پیامبر (ص) همراه بود.
آزادی واقعی همان است که امام(ع) در حکومت خود پدید آورد و از مردم خواست که درباره او انتقاد کنند، در سایه همین انتقادپذیری، یکی از ابتکارات امام «تأسیسِ خانه عدالتخواهی» بود که امروز از آن به «دیوان عدالتداری» تعبیر میکنند، او خانهای را معین کرد که مردم شکایت خود را از نظام و غیره به آنجا ببرند تا امام از نزدیک با درد مردم آشنا شود.
مسلماً در این نامهها علاوه بر انتقاد از کارگزاران، نکته دیگری بود که مردم نیازهای خود را نیز از طریق نامه به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو، مایه کوچکی افراد شود و امام، بدین نکته چنین اشاره میکنند: هرکس نیازی به من دارد، در نامهای بنویسد تا آبرو را از این طریق حفظ کنند.
ابوهلال عسکری در تأسیس چنین خانهای، امام را پیشگام میشمارد و میگوید حتی برخی دشمنان که منافع آنان به خطر افتاده بود در نامههایی فحش مینوشتند و به آن خانه میافکندند.
یکی از کارهای نخستین امام آنگاه که به زمامداری رسید، عزل تمام استانداران و کارگزاران بزرگ عثمان بود، او همه را با نامه عزل کرد و جای آنان افراد صالح گمارد و فقط ابوموسی اشعری را در مقام خود تثبیت نمود، چنین شیوهای بر سیاستمداران آن روز، هر چند هم به علی(ع) اخلاص میورزیدند، سنگین بود. آنان گفتند همه این افراد را بر مقامهای خود تثبیت کن و آن گاه که بر امور کشور مسلط شدی و سرزمین پهناور اسلامی در قبضه قدرتت قرار گرفت، همگان را بر کنار کن.
مسلماً آنان در این پیشنهاد مخلص بودند اما پیشنهاد آنان با شیوه و سیاستهای الهی سازگار نبود، لذا امام(ع) فرمود: این پیشنهاد شما نوعی مکر و حیله و خدعه است، من از این راه وارد نمیشوم، پس از زمامداری علی(ع) معاویه از بیعت با ایشان خودداری کرد و به امام پیام فرستاد که اگر وی موقعیت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبیت کند، آنگاه با حضرت(ع) بیعت خواهد کرد. مغیرةبن شعبه از این پیام آگاه شد و از طریق صدق و صفا، تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد و گفت: «ای امیر مؤمنان(ع) تو معاویه را میشناسی. خلفای پیشین، حکومت شام را از آن وی قرار دادند، تو همچنین کن. از همین راه وارد شو آنگاه که به قدرت رسیدی او را عزل کن».
امام(ع) به اصول سیاسی مردان الهی اشاره کرد و گفت: «مغیره! آیا تو ضمانت میکنی که من از لحظة تثبیت تا روزی که او را خلع کنم زنده بمانم؟» گفت: «نه»، سپس امام فرمودند: «من هرگز گمراهان را همکار خود نمیگیرم».
ابن عباس میگوید که در شرایط خاصی دیدم امیرمؤمنان(ع) کفش خود را پینه میزند، به او گفتم این کار را رها کنید که ما با شما کارهای لازمتری داریم، امیرمؤمنان(ع) به کار خود ادامه داد، آن گاه هر دو لنگه کفش را در برابر من نهاد گفت: «ارزش یک جفت کفش در نظر من محبوبتر از حکومت است، مگر اینکه من در سایه آن، حق را زنده و باطل را بمیرانم. آن کس که از این دیده به حکومت بنگرد، طبعاً نمیتواند با عاملان عثمان که سالیان درازی خون مردم را به شیشه گرفته بودند مصالحه کند».
حکومت اسلامی حکومت مکتبی، یعنی ترکیبی است از حکومت قانون الهی و خواستههای مردمی. در حکومت اسلامی خطوط کلی از جانب وحی معین میشود و مردم باید پیرو این خطوط کلی باشند و هرگز با تأسیس مجالسی نمیتوان خراشی در این خطوط پدید آورد.
یکی از اصول سیاسی امام(ع) این است که به رضایت تودهها و نوع مردم، عنایت بیشتری مبذول میکرد. در عزل کارگزاران عثمان، توده مردم خواهان چنین عزلی بودهاند و اصولاً آنان امام(ع) را بر این کار برگزیده بودند و اگر ایشان به خواسته آنان جامه عمل نمیپوشانید، اصل حکومت امام متزلزل میگشت.
انسانمحوری یکی از اصول سیاسی امام(ع) است، در حالی که شرافت و فضیلت و نجات اخروی از نظر امام، از آنِ انسانی است که از آخرین شریعت پیروی کند، اما در عین حال او برای جان و مال دیگر انسانها تحت شرایطی احترام قائل شده است و هرگز انسانها را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام نمیشمرد، در این مورد داستانی است که شیخ حر عاملی از امام امیرالمؤمنان(ع) چنین نقل میکند: پیرمردی نصرانی بود که عمری کار کرده و زحمت کشیده بود، اما در آخر عمر از طریق گدایی زندگی میکرد. روزی امیرمؤمنان(ع) در عبور گذرگاهی با این وضع رقتبار، روبهرو شد و از احوال این پیرمرد جستوجو کرد، سرانجام روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای زندگی ندارد، کسانی که پیرمرد را میشناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانی است و تا جوان بود و چشم داشت کار میکرد، او اکنون که هم جوانی را از دست داده است و هم چشم را، نمیتواند کار بکند و ذخیرهای هم ندارد و طبعاً گدایی میکند.
سپس علی(ع) فرمود: «عجب! تا وقتیکه توانایی داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشتهاید؟ سوابق این مرد حکایت میکند که در مدتی که توانایی داشته کار کرده و خدمت انجام داده است، بنابراین بر عهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید و از بیتالمال به او مستمری بدهید». امام در نامه به مالک چنین مینویسد: «همچون جانوری شکاری نسبت به رعیت نباش که خوردن اموال آنان را غنیمت بشماری، زیرا مردم بر دو دستهاند: دستهای برادر دینی تو و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند».
یکی از اصول سیاستهای امام(ع) این بود که در اوج قدرت، ارزشهای اخلاقی را فراموش نمیکرد و هرچند حس انتقامگیری از دشمن، او را بر نادیده گرفتن این اصول وادار مینمود، اما امام فردی نبود که تسلیم احساسات دور از منطق شود، ولو مالامال از خشم و غضب به دشمن باشد.
منابع:
Ensani.ir
http://lib.qhu.ac.ir
isca.ac.ir
انتهای پیام