سیاست بدون شریعت، افسارگسیخته است
کد خبر: 3973028
تاریخ انتشار : ۰۱ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۷:۰۲

سیاست بدون شریعت، افسارگسیخته است

حجت‌الاسلام مرتضی واعظ‌جوادی، با اشاره به رابطه شریعت با سیاست با التفات به کتاب شواهد الربوبیه ملاصدرا بیان کرد: از طرفی هوا و هوس برای بدن است و این نفس به اقتضای بدن کار می‌کند و بدن غرائضی دارد و چیزهایی را می‌خواهد و از طرفی سیاست را اگر رها کنیم و قلب شریعت را در آن قرار ندهیم، سیاست طغیان و عصیان را در پی دارد.

به گزارش ایکنا، نشست علمی حکمت سیاسی متعالیه، ویژه بزرگداشت صدرالمتألهین، همراه با رونمایی از کتاب «سیاست الهیه در حکمت متعالیه»، امروز، اول خرداد‌ماه 1400 با سخنرانی آیت‌الله حسن رمضانی، حجج اسلام احمد واعظی، مرتضی واعظ‌آملی، منصور میراحمدی و احمدرضا یزدانی‌مقدم و همچنین علیرضا صدرا برگزار شد. در ادامه متن سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین مرتضی واعظ‌جوادی، رئیس بنیاد علوم وحیانی اسراء و نویسنده کتاب «سیاست الهیه در حکمت متعالیه» را می‌خوانید؛

شاید کسی به میزان ملاصدرا وسعت علمی نداشته است؛ زیرا به اعتراف خودشان، این معنا را نشان دادند که هرچه کتاب زمینی بود و به اندیشه بشر رسیده بود، از گذشته حکمت ایرانی و حکمت یونانی تا عصر خودشان، همه را دیده بودند و در این کتاب شواهد الربوبیه، یکی از محوری‌ترین موارد از کتاب النوامیس افلاطون برگرفته شده است که یکی از مهم‌ترین بحث‌ها را که رابطه شریعت و سیاست است، از آن کتاب گرفته‌اند و بنده نیز وقتی آن نسخه خطی را دیدم که افلاطون این مسئله را این طور مطرح کرده، بسیار شگفت‌زده شدم. در النوامیس، افلاطون به صراحت این مسئله را مطرح کرده و اینکه چطور افلاطون به این جایگاه رسیده و توانسته رابطه شریعت و سیاست را مانند رابطه نفس و بدن ببیند، بسیار مهم است.

شواهد الربوبیه محصول شهود و عرفان صدرا

صدرا در مقدمه شواهد الربوبیه آورده است، با همه اندیشه‌های زمینی آشنا شدم و چیزی را که به ذائقه بشر رسیده باشد، فروگذار نکردم، اما وقتی وارد حوزه دیگری از حوزه معرفتی شدم که عرفان و شهود است و از مباحث زمینی فارغ و به مباحث آسمانی مشغول شدم تا حرف جدیدی را از یک نظام برتری بگیرم، این شواهد محصول آن سفر است و اگر نگرش‌های فلسفی ملاصدرا در اسفار تا حد زیادی زمینی بود، در شواهد آسمانی است و به عنوان الشواهد الربوبیه این بسترهای فلسفی را باز کرد و هرچه دانش بشری در حوزه مسانل فلسفی بوده را بستری ساخت تا قلب حقیقی را در مشاهداتش زمینی کند و این هنری است که در شواهد الربوبیه قابل رویت است.

ملاصدرا پس از اینکه هستی‌شناسی را کامل کرد و هستی را به سه بخش عقل، مثال و طبع تقسیم کرد، به حوزه انسان‌شناسی آمد و این قضیه را دید که انسان نیز در این سه حوزه عقل، مثال و طبع است و به یک سوال اساسی که همزاد با نبوت، وحی و رسالت است در شاهد اول پاسخ داد که خیلی این بحث دیده نشده است. یک پرسش اساسی برای همه انسان‌ها؛ اعم از منکرین جریان نبوت و رسالت و کسانی که به این جریان ایمان دارند وجود دارد و آن اینکه آیا اصلاً برای انسان امکان دارد با خدا سخن بگوید و می‌تواند با خدا ارتباط برقرار کند؟ یک موجود زمینی طبیعی که در عالم ماده است، چطور می‌تواند با خدایی که اله عالم و خالق هستی است صحبت کند و از او حرف بگیرد و به جزئیات مسائل بشری بپردازد.

وقتی پیامبر(ص) آیات را می‌خواند، دیگران می‌گفتند ما چنین چیزی نشنیدیم که یک بشر با خدا حرف بزند و می‌گفتند این داستان و قصه است. البته نه اینکه همه تلاش‌ها بر مبنای عناد و تکذیب بوده است، بلکه بخش قابل توجه از این نظر بود که این سوال را داشتند که در حوزه ایمانی، خیلی‌ها می‌گفتند ایشان پیامبر است و معجزه آورده است و ... ، اما امروزه هم نمی‌توانند رابطه تبدیل کردن عصا به اژدها و زنده‌کردن مرده را با اینکه انسان از خدا خبر آسمانی بگیرد و برای سعادت دنیا و آخرت برنامه داشته باشد تبیین کنند و این سوال هنوز هم جدی است و در حوزه‌های علمیه اگر از رابطه بین معجزه و رسالت و گرفتن وحی سوال کنید، می‌بینید که ابهام بسیار زیاد است.

انسان چگونه به ساحت الهی نزدیک می‌شود

اما ملاصدرا به این سؤال در شاهد اول این مشهد پرداخته و گفته انسان چون دارای این سه حوزه؛ یعنی عقل، مثال و طبع است، می‌تواند از این جایگاه‌ها خود را به ساحت الهی نزدیک کند. اما اگر انسان را در قالب مادیت ببینیم، نمی‌توانیم رابطه او با خدا را که یک جهان مجرد و یک حقیقت فوق تجردی است، ایجاد کنیم. این بحث در این کتاب برجسته و گویا شده و هویت انسانی که دارای این شخصیت است که می‌تواند با تقویت عالم طبع، مثال و عقل به جایی برسد که با خدا گفت‌وگو کند مطرح شده که از مسائل جدی است.

ملاصدرا براساس این رویکرد دو سخن عمده را بیان کرد؛ یکی نقطه تلاقی بین عقل و حس است که در هاله‌ای از ابهام است. ملاصدرا این خلأ را با تبیین جایگاه انسانی پُر کرد که انسان می‌تواند به عقل برسد و در این شاهد اول با اشراقات متعدد این بحث را باز کرد که انسان را شرحه‌شرحه کرد و حقیقت وجودی او را در حوزه عقل بالا برد و تا جایی رساند که بتواند حرف را از خدا بگیرد.

نکته دوم که در همین شاهد اول آمده و بسیار مهم است اینکه این دوازده وصفی که ملاصدرا برای رئیس اول برمی‌شمارد، فقط برای رئیس اول نیست، بلکه حکومتی یکپارچه است که باید حاکمش عدل‌محور و خلق‌محور باشد و محبتش به جامعه ویژه باشد و بتواند ارتباط عمیق عاطفی ایجاد کند که این ویژگی‌ها، ویژگی‌های یک شخص نیست، بلکه ویژگی دستگاه حکومتی است که رئیس اول آن باید این طور باشد و این می‌تواند به پرسش‌هایی که امروزه در زمینه دموکراسی و ... هست، پاسخ دهد.

نکته دیگر اینکه، نظام سنت و دانش‌های کلاسیک اقتضائات خود را دارد، ولی این ظرفیت‌ها در این کلام هست و از این جایگاه این پرسش‌ها را می‌توان جلو برد. در شاهد اول به این پرسش پاسخ داده که انسان می‌تواند بر اساس نسبیت بین هستی‌شناسی و جهان‌شناسی که فعل حق است، در اوج فعل حق قرار بگیرد و در این صورت نسبتش با خدای عالم یک نسبت مستقیم شود و حرف بگیرد؛ چون خدای عالم می‌خواهد بشر را به سعادت برساند و او را مجلای سیاست‌های خود قرار دهد.

اما شاهد دوم، جایی است که بخش عمده بحث‌های رابطه شریعت و سیاست است را در اینجا مطرح می‌کند. اتفاقا دنبال می‌کند که یک اثری را باید تولید کنیم که بگوییم حکمت متعالیه برای جریان نظام اسلامی و نظام سیاسی اسلام و حکومت اسلامی ما چه اصول و مبنایی را می‌خواهد تولید کند. با تحقیق این اثر خاص می‌توانیم این را به حوزه نظام سیاسی کشور وارد کنیم و این را به عنوان یک اثری بدانیم که اگر شما انتظار دارید انقلاب اسلامی حرف جدیدی را برای جامعه بشری از این منظر بیاورد، این نسبت بین قالب و قلب را بیان می‌کند.

چرا سیاست نباید بدون شریعت باشد؟

ما می‌گوییم رابطه بین شریعت و سیاست مانند نفس با بدن است، اما باید ببینیم این نفس و بدن چطور شکل می‌گیرد و یکی از پیچیده‌ترین مباحث رابطه بین ماده و صورت است که در قالب نفس و بدن نیز یک نمایشی دارد. این شریعت است و بناست روح باشد و این سیاست است که بناست جسد باشد، اما همان طور که جسم و جسد یک امر جامد سنگی و چوبی نیست و تقاضاهایی دارد و می‌خواهد نیازهای خود را تأمین کند و رهاشده نیست، سیاست نیز اقتضائاتی دارد و مانند بدن می‌خواهد رشد کند و خواسته‌های خود را به صورت جدی دارد و به‌قدری جدیت و تقاضاها برای بدن جدی است که ممکن است کار به «وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ» برسد. هوا و هوس برای بدن است و این نفس به اقتضای بدن کار می‌کند و بدن غرائضی دارد و چیزهایی را می‌خواهد، از طرفی سیاست را هم اگر رها کنیم و قلب شریعت را در آن قرار ندهیم، سیاست طغیان و عصیان را در پی دارد. سیاست بدون شریعت، افسارگسیخته است و می‌تواند افسار را نیز کنار بزند و راکب را نیز بیندازد.

ملاصدرا آمده و در این ساحت به این سوال پاسخ داده که درست است، سیاست تقاضاهایی دارد، اما اگر بخواهد این سیاست رام شود و بخواهد خود را در مسیر سعادت انسانی قرار دهد، باید نفسی را مدبر خود قرار دهد که این حقیقت مدبر نفس که از آن به عنوان شریعت نام می‌بریم، زمام امر سیاست را بر عهده بگیرد. اگر سیاست بخواهد برای جامعه اسلامی و بشری حرفی داشته باشد و محصول انقلاب و اندیشه باشد، باید شریعت را به مثابه نفس خود بداند و شریعت زمام‌دار سیاست باشد و نگذارد سیاست افسارگسیخته باشد. در این کتاب آمده که نباید با نظام‌های استبدادی جلو رفت، بلکه باید شریعت را در درون سیاست راه داد.

بنابر این، درست است که می‌گویند نبوت روح شریعت است و ملاصدرا نیز این را دارد که شریعت نیر روح سیاست است، اما با این تحلیل جلو می‌برند که بدن راکد نیست و اگر رها شود، سیاست طغیان ایجاد می‌کند. فلسفه روزه، زکات و ... را نیز آورده و از جهات مختلف شریعت مسئله را باز کرده که بتواند در بدنه سیاست نقش‌آفرینی کند.

انتهای پیام
captcha