به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، سراسر زندگی معصومان(ع)، برای همه درس و عبرت است. یکی از این درسها، درس ساده زیستن و قناعت در زندگی است. امروزه یکی از علتهای خستگیهای روحی و جسمی، بسنده نکردن به زندگی ساده است. به این معنا که شخص با این که شرایط خوب مالی برای زندگی دارد، اما در عین حال خودش را زیر قرض میاندازد تا در ظاهر از دیگران چیزی کم نداشته باشد.
انسانی که خودش را به قرض میاندازد، چون وضع مالی مناسبی ندارد، ناچار به کمک خواستن از دیگران میپردازد و این موجب میشود که تا حدودی شخصیتش صدمه ببیند. امام علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ؛ قناعت مالى است كه پايان نمىپذيرد.» چه سخن زیبایی، قناعت ثروتی است که تمام نمیشود. چه ثروتی از این بهتر که انسان نسبت به آنچه دارد احساس بینیازی کند و برای اندک چیزی دست گدایی به سوی کسی دراز نکند. وقتی به آنچه داریم، قناعت کنیم دیگر لازم نیست با قرض و قسط، زندگی همانند فلانی داشته باشیم.
قرآن میفرماید یکی از راههایی که موجب میشود انسان گرفتار تجملات، زرق و برق زندگی دیگران نشود این است که به مال و ثروت مردم چشم ندوزد و آه حسرت نکشد؛ «لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ؛ هرگز چشم خود را به نعمتهایی، كه به گروههايى از آنها [كفّار] داديم، ميفكن و بخاطر آنچه آنها دارند، غمگين مباش.» (حجر 88)
گاهی ممکن است یک خودرو و یا یک منزل مسکونی و یا حقوق کسی چشم ما را خیره کند. نباید به این چیزها توجه شود، باید سعی کنیم نگاهمان را به مال و اموال مردم خیره نسازیم، چون که جز حسرت و اندوه چیز دیگری به ارمغان نمیآورد. آه میکشیم که کاش ما هم مثل دیگری، خانه چند میلیاردی داشتیم. همین افسوسها و اندوهها ممکن است انسان را به بیراهه کفر و ناشکری بکشاند. برخی میگویند خدایا چرا دوستم خانه و ماشین و شغل خوب دارد، اما من که آدم سر به راهی هستم و اهل دین و نماز و روزه، زندگیم با این وضع پیش میرود؟
در حديثى از پيامبر(ص) مىخوانيم: «كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين و غمناک خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمىنشيند.» همچنین نهجالبلاغه، قناعت را بهترین گنج معرفی میکند که میتواند انسان را از دیگران بینیاز سازد، آنجا که میفرماید: «لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ؛ هيچ گنجى بىنياز كنندهتر از قناعت نیست.» (حكمت 371 ) کدام گنج بهتر از این که انسان به دیگران متوسل نشود؟ به کمِ خود راضی باشد، بسیار بهتر از این است که به دیگران توسل و زاری کند، چون که امام(ع) فرمود: به اندک ساختن بهتر از دست نياز به سوى مردم داشتن است. (حکمت 396)
نهجالبلاغه، سادهزیستی پیامبر(ص) را اینگونه توصیف میکند که «آن حضرت بر روى زمين مىنشست و غذا مىخورد و چون برده ساده مىنشست و با دست خود كفش خود را وصله مىزد و جامه خود را با دست خود مىدوخت، و بر الاغ برهنه مىنشست و...» (خطبه 160) این دو موضوع از نهجالبلاغه، خوب است، سرلوحه همه ما خصوصا کارگزاران و سیاستمداران قرار گیرد، کسانی که با انتخاب و رأی مردم به جایی رسیدهاند، باید همانند مردم زندگی کنند.
هنگامى كه سلمان فارسى، به عنوان استاندار مداين انتخاب شد، بر چهار پايى كه داشت، سوار شد و به تنهايى به راه افتاد. هنگامى كه خبر آمدن او به مداين، در ميان اهل شهر منتشر شد، قشرهاى مختلف مردم، خود را براى استقبال از وى آماده كردند. مردم بر در دروازه شهر در انتظار بودند. پيرمردى را ديدند كه بر چارپايش سوار است و تنها به شهر مىآيد. سؤال كردند: «اى پيرمرد در راه، امير ما را نديدى» پرسيد: «امير شما كيست» گفتند: «امير ما، سلمان فارسى، همان يار رسول خدا است»، گفت: «من امير را نمىشناسم، ولى سلمان منم.» همه، به احترام او پياده شدند و مركبهاى خوب را پيش آوردند و از او تقاضا كردند كه بر يكى از آنها سوار شود. او گفت: «چهار پاى خودم، براى من، از همه اينها بهتر است.»
نقطه مقابل قناعت و سادهزیستی، طمع و تجملگرایی است که ریشه بسیاری از بدبختیها و مشکلات زندگی شناخته شده است. انسانهایی که زرق و برق اموال دیگران چشمشان را کور کرده، قناعت را فراموش میکنند و راه «فقط دنیا» را در پیش میگیرند و به «آخرت» بی اعتنا میشوند.
از دیدگاه نهجالبلاغه، طمع و آزمندی، سه پیامد در بردارد، از جمله اینکه اگر کسی چشم طمع به مال و منال دیگران داشته باشد، خود را پَست و خوار خواهد کرد، «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ؛ هر کس طمع بورزد، خود را پست كرده است (حكمت 3). وقتی انسان برای مال دنیا، آن هم در جایی که اصلاً ضرورتی ندارد، جلوی دیگران دست نیازمندی دراز کند، آیا خود را خوار نکرده است؟ اینکه پست و ذلیل بشویم بهتر است یا اینکه به آنچه داریم قناعت کنیم؟ علامه خویی میفرماید: «طمع موجب میشود که در مقابل دیگران سر خم کنیم و قُرب و منزلت خود را پیش خدا و مردم از دست بدهیم.»
در روایتی از پیامبر(ص) نقل شده است که بهترین ثروت و توانگرى این است که از آنچه در دست مردم است، ناامید شویم، چون هرکسی که طمعی به این دنیای بی ارزش داشته باشد، حرکتش بهسوی آخرت به کُندی پیش خواهد رفت. طمع، نوعی بردگی برای انسان میآورد. وقتی در غیر ضروریات از دیگران مبلغی را قرض میکنیم به نوعی خود را مدیون او ساختهایم و باید تا آخر عمر، برده او باشیم و به نحوی جبران کنیم، لذا حضرت میفرماید: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛ طمعورزى، بردگى هميشگى است.»(حكمت 180)
حقیقت طمع، علاقه شدید به امور عادی است که در دست دیگران است و شخص طماع برای رسیدن به آن هرگونه خضوع و ذلت را میپذیرد و به همین دلیل همچون بردهای است، در برابر کسی که طمع از او دارد و طماع غالباً این صفت رذیله را با خود حفظ میکند، از همین رو امام(ع) آن را نوعی «بردگی ابدی» شمرده است.
در یکی از شرحهای نهجالبلاغه نیز این جمله زیبا در شرح فرمایش امام(ع) به چشم میخورد که بزرگان گفتهاند: «برده، آزاده است اگر قناعت کند و آزاده، برده است اگر طمع کند.» یکی دیگر از آثار طمع این است که انسان را به نابودی میکشاند، بهطوریکه اصلا راه نجاتی برای خودش پیدا نمیکند. امام(ع) دراین باره میفرماید: «إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ؛ طمع به هلاكت مىكشاند و نجات نمىدهد، و به آنچه ضمانت كند، وفادار نيست. (حكمت 275)
ابن أبی الحدید، در شرح این حکمت نهجالبلاغه، داستانی را این چنین نقل میکند که «حكيمان مثلى درباره شدت طمع گفتهاند كه چنين است، مردى چكاوكى را شكار كرد. چكاوک گفت: چه مىخواهى نسبت به من انجام دهى، گفت: مىخواهم سرت را ببرم و تو را بخورم. گفت: به خدا سوگند كه من ارزشى ندارم و سيركننده نيستم، ولى سه خصلت به تو مىآموزم كه براى تو بهتر از خوردن من است. يكى را در حالى كه در دست تو هستم به تو مىآموزم، دومى را چون بر درخت نشستم و سومى را چون بر دامنه كوه رسيدم خواهم گفت. صياد گفت: سخن نخست را بگو، گفت: بر آنچه كه از دست مىرود اندوه مخور.»
«او چكاوک را رها كرد و چون بر درخت نشست، صياد گفت: دومى را بگو. گفت: چيزى را كه ممكن نيست، تصديق مكن و مپندار كه ممكن مىشود. آنگاه بر كوه پريد و به مرد گفت: اى نگونبخت، اگر مرا كشته بودى از سنگدان من دو گوهر بيرون مىآوردى كه وزن هر يک سى مثقال بود. صياد سخت اندوهگين شد و انگشت به دندان گزيد و گفت: سخن سوم را بگو. چكاوک گفت: تو آن دو سخن مرا فراموش كردى، سخن سوم را مىخواهى چه كنى مگر به تو نگفتم بر آنچه از دست دادی اندوه مخور و حال آنكه اندوه خوردى. مگر به تو نگفتم چيزى را كه ممكن نيست، تصديق مكن، مىبينى كه من و خون و گوشت و بال و پرم بيست مثقال نيستم، چگونه باور كردى كه در سنگدان من دو گوهر هر يک به وزن سى مثقال باشد و پريد و رفت.»
منابع: کتب نهجالبلاغه و الحیاه
انتهای پیام