اسارت در «فاو»، تفحص در «شلمچه»
کد خبر: 3987310
تاریخ انتشار : ۰۸ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۳

اسارت در «فاو»، تفحص در «شلمچه»

«در هنگام دفن وارد قبر شدم و خواستم دستانش را جا‌به‌جا کنم که متوجه شدم دستانش به طور ماهرانه‌ای با سیم برق بسته شده است. آنجا بود که متوجه شدیم او اسیر بوده و بعد از فرار از بصره در شلمچه مجدداً به اسارت در آمده و به طرز فجیعی بعد از شکنجه به شهادت رسیده است. اکنون این سیم برق هنوز به‌عنوان یک سند زنده در اختیار همسرش است.»

به گزارش ایکنا، دفاع‌پرس نوشت: دفاع مقدس گنجینه‌ای ماندگار از حضور عارفانه انسان‌های برگزیده خداست که شهادت‌طلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را می‌توان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقی‌شان نام برد. همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزش‌ها و آرمان‌های این نظام دل به جاده زدند و در کربلای ایران حماسه‌های بی‌بدیل خلق کردند و بر دشمن بعثی پیروز شدند. شهیدانی که هر کدام‌شان نمونه و الگوی ایستادگی و مقاومت هستند.

‌«محسن اسحاقی کناری» یکی از ۱۰ هزار و ۴۰۰ شهید استان مازندران و اهل شهرستان «فریدونکنار» است که به مناسبت درگذشت پدر بزرگوار این شهید به معرفی این شهید می‌پردازیم.

«محسن اسحاقی کناری»، فرزند احمدعلی در سال ۱۳۳۹ در شهرستان بابل دیده به جهان گشود. خانواده اسحاقی در شهرستان فریدونکنار زندگی می‌کردند. پدر او کشاورز بود و از این راه امرار معاش می‌کرد. مادر محسن، خانم عذرا تندرست در کنار خانه‌داری با خیاطی به بهبود وضع معیشتی خانواده یاری می‌رساند.

محسن، دوران کودکی را در کنار مادر سپری کرد. او نسبت به کودکان هم سن و سال خود آرام‌تر بود. به تدریج با رسیدن به سنین بالاتر، تحصیل در مکتب‌خانه و حضور در پای درس ملا را تجربه کرد. سپس به دبستان رفت و دوره ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. در این سنین، همبازی‌ها و دوستان خود را از میان افراد بزرگ‌تر انتخاب می‌کرد و کم‌کم که بزرگ‌تر شد با روحانیون، معلمان، اساتید و بچه‌های درس‌خوان معاشرت داشت. هرگز زیر بار حرف زور نمی‌رفت. دوره راهنمایی را در مدرسه اسدی فریدونکنار به پایان رساند و در همین سنین نیز به پدرش در کار کشاورزی کمک می‌کرد. به گفته مادرش از دوران کودکی همیشه با وضو بود و در زمین زراعت نیز با وضو حاضر می‌شد و به کار و تلاش می‌پرداخت.

با آغاز نهضت اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ در عنفوان جوانی به عرصه فعالیت‌های سیاسی پا نهاد و با حضور مستمر در جریان انقلاب از جمله حضور در راهپیمایی‌ها و پخش اعلامیه، تحصیل را نیمه‌تمام رها کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در درگیری‌هایی که برای سرکوب منافقان و مخالفان انقلاب صورت می‌گرفت، شرکت فعال داشت.

در ۱۵ مرداد ۱۳۵۹ به کردستان اعزام شد و تا ۱۳۵۹/۷/۱۸ در این منطقه حضور داشت. در تاریخ ۱۳۶۰/۴/۵ همسر مورد علاقه خود را برگزید و با خانم اشرف‌السادات میردرویش، در مراسمی ساده و بی‌تکلف در حالی که خودش خطبه عقد را قرائت کرد، پیمان ازدواج بست. خانم اشرف السادات میردرویشی در این باره می‌گوید:

«پانزده روز پس از ازدواج، بار دیگر به فکر رفتن به جبهه افتاد. از او درخواست کردم اندکی صبر کند تا چند ماه از ازدواج ما بگذرد، اما در جواب گفت: این از واجبات دین ماست و برای حفظ ناموس مملکت باید از هر چیزی گذشت.»

محسن از تاریخ ۱۳۶۰/۸/۱۱ تا ۱۳۶۰/۱۰/۲۸ به صورت بسیجی به جبهه اعزام شد. در ۱۳۶۱/۳/۱ به عنوان بسیجی ویژه در سپاه بابلسر پذیرش شد. در همین ایام دخترش معظمه به دنیا آمد که به شدت مورد علاقه و محبت پدر بود. حدود یک سال بعد در ۱۳۶۲/۴/۱۶ به عضویت رسمی سپاه درآمد.

در سال ۱۳۶۳ فرزند دوم او محمدحسن به دنیا آمد. محسن فرزندانش را از همان دوران کودکی به معاشرت با علما و روحانیون مذهبی تشویق می‌کرد تا ایمان و وارستگی را در آن‌ها تقویت کند. بر حفظ حجاب، متانت و خواندن نماز شب تأکید بسیار داشت. با وجود حضور مستمر و پیگیر در جبهه‌های جنگ تحمیلی، خطاب به همسر خویش می‌گفت:

«شما یک زن عادی نیستید. همسر یک پاسدار هستید و باید نمونه و اسوه باشید.»

وی خطاب به پدران و مادران رزمندگان گفت: «ای پدران و مادران! افتخار کنید که فرزندان‌تان در صف اسلام در راه خدا می‌جنگند. در این دنیا هرگز نباید به جاه و مقام اکتفا کرد... دل به مال دنیا نبندید که نابود می‌شوید.»

محسن از ۱۳۶۳/۳/۲۲ تا ۱۳۶۳/۹/۱۳ از طرف ستاد منطقه سه به لشکر ۸ نجف اشرف در مناطق جنگی مأمور شد. پس از بازگشت به سپاه منطقه سه، به لشکر ۲۵ کربلا معرفی و تقریباً برای همیشه در جبهه ماندگار شد. مدتی نگذشت که با تشکیل یگان دریایی لشکر ۲۵ کربلا، ابتدا از ۱۳۶۴/۸/۱۵ تا ۱۳۶۵/۱۲/۲۸ به‌عنوان جانشین این یگان و سپس از ۱۳۶۵/۱۲/۲۹ تا زمان شهادت به عنوان فرمانده آن برگزیده شد و در آب‌های هور، اروند و جزیره مجنون رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد.

او در پی شرکت در عملیات‌های گوناگونی نظیر فتح خرمشهر، والفجر ۸، کربلای‌۴ و ۵، چندین بار مجروح شد. در ادامه عملیات والفجر‌۸ در سال ۱۳۶۵ در اثر استشمام گاز شیمیایی و اصابت موج انفجار مجروح شد. در ۲۳ دی ۱۳۶۵ نیز ترکشی به صورت وی برخورد کرد. او که در این مقطع زمانی، فرماندهی یگان دریایی لشکر را به عهد داشت، پیش از آغاز تک دشمن در فاو و پیش از آخرین اعزام به جبهه به خانواده‌اش گفته بود: «در خواب دیدم که چند روز دیگر مهمان شما هستم.»

و در حالی که می‌خندید به آنان گفت: «این چند روز از من خوب محافظت کنید.»

خبر مفقودشدن وی در جریان حمله عراق به فاو، در سال ۱۳۶۷ (۲۸ و ۲۹ فروردین‌ماه) که به از دست‌رفتن این شهر انجامید، به خانواده‌اش ابلاغ شد. با نزدیک‌شدن نیرو‌های عراقی، و عدم امکان عبور از اروند به اسارت نیرو‌های بعثی درآمد. بعد از گذشت پنج الی ۱۰ روز از اسارت، ۱۲ نفر از اسرای ایرانی با هدایت محسن آماده فرار شدند. آن‌ها شبانه نگهبان عراقی را از پای درآوردند و از بصره به مرز شلمچه رسیدند، اما در این مکان بار دیگر به اسارت نیرو‌های بعثی درآمدند. نیرو‌های عراقی با ضربه تفنگ، سر، جمجمه و دندان‌های وی را شکستند؛ پای راست او را قطع کردند و پس از شکنجه بسیار با شلیک تیر خلاص او را به شهادت رساندند.

هفت ماه پس از شهادت محسن اسحاقی، گردان انصار پیکر او را در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۶۷ در مرز شلمچه کشف کرد؛ در شرایطی که قابل شناسایی نبود. به همین دلیل قصد داشتند تا پیکر مطهرش را جزء شهدای گمنام ثبت کنند. در همین ایام همسرش به‌خاطر آورد که شلوار محسن سه دکمه داشته و دکمه وسطی را به هنگام عزیمت وی به فاو از پیراهن خود کنده و به شلوار او دوخته است. به این ترتیب همین دکمه، به شناسایی پیکر شهید محسن اسحاقی منجر گردید.

حامی گت‌آقازاده در بیان خاطره‌ای از شهادت محسن می‌گوید: «بعد از بازدید عکسی که از من یادگاری گرفته بود، اطمینان پیدا کردم که خود محسن است. ولی سؤال این بود، او که در فاو اسیر شده، چرا پیکرش را در شلمچه یافته‌اند؟

در هنگام دفن وارد قبر شدم و خواستم دستانش را جا‌به‌جا کنم که متوجه شدم دستانش به طور ماهرانه‌ای با سیم برق بسته شده است. آنجا بود که متوجه شدیم او اسیر بوده و بعد از فرار از بصره در شلمچه مجدداً به اسارت در آمده و به طرز فجیعی بعد از شکنجه به شهادت رسیده است. اکنون این سیم برق هنوز به‌عنوان یک سند زنده در اختیار همسرش است.»

از شهید محسن اسحاقی وصیت‌نامه‌ای به جای مانده که مبیّن بسیاری از دیدگاه‌ها و عقاید اوست. در عباراتی از این وصیت‌نامه آمده است:

«.. آری‌ ای حسین عزیز!‌ ای پسر فاطمه (س)،‌ ای خون خدا،‌ای اسوه جاودانه شهادت و‌ای سفینه و مصباح الهدی! هنوز پیروان خط سرخ شهادت در سرزمین لاله‌گون ایران در کربلای غرب و جنوب، کربلای خونین تو را تکرار می‌کنند تا به ساحل آزادی برسند.‌ای زهرا!‌ ای علی (ع) و‌ای اسوه تقوا! امروز نایب فرزندت خمینی کبیر فریاد بر می‌آورد «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرنی» آیا کسی هست یادگار محمد (ص) و قرآن و اهل بیت رسول‌الله را یاری نماید؟ درخت اسلام و دین خدا را با نثار خون خویش بارور سازد؟ مستکبرین جهان را به خاک مذلت بنشاند و مستضعفین جهان را خرسند نماید؟ آری امروز کربلای ایران و امت اسلامی‌مان به ندای او لبیک می‌گوید. مهدی‌جان!‌ ای اختر تابناک ولایت! یارانی که همه از امت جدت محمد مصطفی هستند و فریاد بر می‌آورند:‌ ای حسین (ع) عزیز، ما دیگر این واژه حسرت‌بار «یا لیتنا کنت معکم» را تکرار نخواهیم کرد و دیگر نمی‌گوییم حسین‌جان‌ای کاش در کربلای سال ۶۱ هجری بودیم و در رکاب تو به شهادت می‌رسیدیم، زیرا امروز «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست.»

بار خدایا! چنان توان قلبی به من عنایت فرما تا در راه تو و آرمان تو و در راه دینت و در رکاب امام زمان (عج) و نایبش روح‌الله، هم‌چون تیری بر قلب مستکبران فرو آییم و ظالمین را از پای در‌آوریم و قوانین اسلام عزیز را در جهان اجرا کنیم و این است کلام خدا.

هنگام تشییع جنازه‌ام در یک دستم گل سرخ و دست دیگرم گل لاله گذارید تا امت اسلامی و پیروان خمینی، ایمان، جهاد و شهادت را برای همیشه سرمشق زندگی خویش قرار دهند که چنین‌اند و هنگامی‌که مرا دفن می‌کنید، بگذارید چشمانم باز باشد تا دشمنان اسلام بدانند که آگاهانه خط سرخ شهادت را پذیرفتم و عروس شهادت را در آغوش گرفتم و بگذارید دست‌هایم مشت و گره شده باشد تا دشمنان اسلام بدانند که پیروان خمینی تا آخرین نفس تسلیم دشمنان اسلام نخواهند شد که نشدم و دهانم باز باشد که بدانند تا آخرین لحظه ندای توحید (لا‌اله‌الا‌الله) زمزمه جانم بود.»

پیکر سردار شهید محسن اسحاقی پس از سی‌و‌پنج ماه و چهار روز حضور در مناطق عملیاتی، در مزار شهید بهشتی شهرستان فریدونکنار به خاک سپرده شد. «برگرفته از کتاب فاتحان فاو»

انتهای پیام
captcha