پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت (خلیفه شدن) را نپذیرفت، خود را در برابر نقشه سیاسی دیگری یافت. مأمون بعد از امتناع امام از خلافت، این بار ولایتعهدی خویش را به وی پیشنهاد کرد. امام میدانست که منظور مأمون، تأمین هدفهای شخصی است، بنابراین اینبار نیز امتناع ورزید، اما اصرار و تهدیدهای مأمون چنان اوج گرفت که امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.
امام رضا(ع) به این حقیقت توجه داشت که در صورت نپذیرفتن ولایتعهدی، نه تنها جان خود، بلکه جان علویان و دوستدارانش نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت. افزون بر آنچه گفته شد بر امام لازم بود که جان خویش و شیعیان را از گزندها برهاند، زیرا امت اسلامی به وجود آنان و آگاهی بخشیدنشان بسیار نیاز داشت. اینان باید باقی میماندند تا برای مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبههها باشند.
آری، مردم به وجود امام و دستپروردگان مکتب وی نیاز داشتند، چرا که در آن زمان، موج فکری و فرهنگی بیگانهای بر جامعه اسلامی چیره شده بود که در قالب بحثهای فلسفی و تردید برانگیز نسبت به مبادی خداشناسی، با خود کفر و الحاد به ارمغان میآورد.
روشن است که رد قاطع ولایتعهدی، امام و پیروانش را به دست نابودی میسپرد. علاوه بر این، پذیرش از سوی امام(ع) نوعی اعتراف از سوی عباسیان به سهیم بودن علویان در حکومت بود.
از دیگر دلایل قبول ولایتعهدی از سوی امام، این بود که مردم، اهلبیت(ع) را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشی نسپارند و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط عالمان و فقیهانی هستند که در عمل، هرگز به کار ملت نمیآیند. امام خود نیز به این نکته اشاره کرده است؛ هنگامی که «ابن عرفه» از حضرت پرسید: «ای فرزند رسول خدا! با چه انگیزهای وارد ماجرای ولایتعهدی شدی؟» امام پاسخ داد: «با همان انگیزهای که جدّم علی(ع) وادار به حضور در شورا شد.» و نیز امام با پذیرش این مسئولیت، چهره واقعی مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیّت و هدفهای وی، هرگونه شبهه و تردیدی را در مورد نیتهای شوم او برطرف نمود.
اینها که گفتیم هرگز دلیلی بر میل باطنی امام برای پذیرفتن ولایتعهدی نیست. همانگونه که حوادث بعدی اثبات کرد، امام(ع) میدانست که هرگز از دسیسههای مأمون و دار و دستهاش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبی درک میکرد که مأمون به هر وسیلهای که شده، برای نابودی وی تلاش و اقدام خواهد کرد. تازه اگر هم فرض میشد که مأمون هیچ نیت شومی در دل نداشت، با توجه به سن امام، امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مینمود. پس، این دلایل هیچ کدام برای توجیه پذیرش ولایت عهدی از سوی امام کافی نبود.
از آنجا که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولایتعهدی اختیاری ندارد و نمیتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدفهای خویش قرار دهد، زیانهای گرانباری پیکر امت اسلامی را تهدید میکند. از سویی، امام نمیتواند ساکت بنشیند و چهرهای موفق در برابر اقدامات دولتمردان نشان دهد. پس باید در برابر مشکلاتی که در آن زمان وجود دارد، برنامهای بریزد.
با کمترین توجه در تاریخ، روشن میشود که فرمانروایان اموی و عباسی تا چه حد از نظر عقیدتی و منش عملی، با مبانی دین اسلام تعارض و ستیز داشتند. همان اسلامی که با نامش بر مردم حکم میراندند. مردم نیز به موجب تسلط حکومت، «اسلام» را همان گونه میفهمیدند که اجرایش را در متن زندگی خویش مشاهده میکردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود که دیگر مقابله با آن، آسان نبود.
گروهی خودفروخته که فرمانروایان، آنها را «عالم» میخواندند، برای خشنودی حکومتها، مفاهیم و تعالیم اسلامی را به بازی میگرفتند تا بتوانند «دین» را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزاری، به نعمت و ثروتی برسند. این مزدوران حتی عقیده «جبر» را جزء عقاید اسلامی قرار دادند؛ عقیده فاسدی که بیمایگی آن بر همگان روشن است. این عقیده به این دلیل رواج داده شد تا حکمرانان بتوانند آسانتر به استثمار مردم بپردازند و هرکاری که میکنند، قضا و قدر الهی معرفی شود تا کسی جرئت اعتراض نداشته باشد. در زمان امام رضا(ع) از عمرِ این عقیده فاسد، یک قرن و نیم میگذشت؛ یعنی از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
عالمان خودفروخته دستگاه جور، قیام بر ضد سلاطین ستمگر را از گناهان بزرگ میشمردند و با همین دستاویز، از برخی عالمان بزرگ اسلامی سلب آبرو میکردند. این دسته از عالمان درباری «تحریم قیام و انقلاب» را از عقاید دینی میشمردند.
امام(ع) با سرگرم دیدن حکمرانان، فرصت کوتاهی به دست آورد تا وظیفه خود را برای آگاه کردن مردم ایفا نماید. این فرصت، همان فاصله زمانی بین در گذشت هارون الرشید و قتل امین بود، ولی شاید بتوان گفت که فرصت مزبور - البته به شکلی محدود - تا پایان عمر امام درسال 203 ق. نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود، نفوذ گستردهای بین مردم پیدا کرد و حتی نوشتههایش را در شرق و غرب کشور اسلامی منتشر میکردند.
امام رضا(ع) مواضع گوناگونی برای روبهرو شدن با توطئههای مأمون اتخاذ میکرد که مأمون انتظارش را نداشت. امام تا وقتی در مدینه بود، از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری کرد و آنقدر سرسختی نشان داد تا برای همه روشن شود که مأمون به هیچ قیمتی از او دست بردار نیست. حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کردهاند که دعوت امام از مدینه به مرو، به اختیار خود او نبوده است.
اتخاذ چنین موضع سرسختانهای بدین دلیل بود که حضرت به خوبی به توطئهها و هدفهای پنهان مأمون آگاهی دارد. تازه با این شیوه، امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
به رغم آنکه مأمون از امام خواسته بود از خانوادهاش هر که را میخواهد همراه خویش به مرو بیاورد، امام با خود هیچکس؛ حتی فرزندش امام جواد(ع) را هم به همراه نبرد. در حالیکه این سفر، سفرِ کوتاهی نبود. امام حتی میدانست از این سفر بازگشتی نخواهد داشت.
امام در نیشابور، در میان دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبالکننده، روایت «سلسلهالذهب» زیر را خواند: «حدثنی ابی موسی الکاظم، عن ابیه جعفرالصادق، عن ابیه محمدالباقر، عن ابیه علیّ زین العابدین، عن ابیه شهید کربلاء، عن ابیه علیّ المرتضی قال: حدّثنی حبیبی و قرّة عینی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال: حدّثنی جبریل علیهالسلام قال: سمعتُ رَبَّ العزّة یقول: کلمة لا اله الاّ الله حصنی فَمَنْ قالها دخل حصنی و مَنْ دخل حصنی امن من عذابی؛ پدرم موسی کاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زین العابدین، از پدرش شهید کربلا، از پدرش علی مرتضی نقل کرد که فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل(ع) گفت که: از پروردگار شنیدم که فرمود: کلمه «لا اله الاّ الله» (توحید) دژ من است، پس هرکس آن را بگوید، داخل دژ من شده است و هرکس به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان است.
منابع: کتب اعیان الشیعه، بحارالانوار و ensani.ir
انتهای پیام