امام حسن مجتبی(ع) در نگاه دیگران‏
کد خبر: 3997389
تاریخ انتشار : ۲۳ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۲:۲۱

امام حسن مجتبی(ع) در نگاه دیگران‏

امام حسن مجتبى(ع) کودک بود که پیامبر بزرگوار اسلام از او به عظمت و بزرگى یاد مى‏‌کرد. به یقین این برخوردهاى محبت‌‏آمیز که هیچ‌گاه در زمان و محدوده خاصى ابراز نمى‏‌شد، نشان‌دهنده این بود که آن حضرت مى‏‌خواست نقاب از چهره امام حسن(ع) کنار زده و شخصیت والاى او را بیش از پیش، به مسلمانان معرفى کند.

امام حسن(ع) در نگاه دیگران‏به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، دامنه شخصیت بى‏‌مانند امام حسن مجتبى(ع) به اندازه‌ای وسیع و گسترده است که آثار و نشانه‏‌هاى آن در تمام کتاب‌‏هاى حدیث، تراجم، سیره، تاریخ و مناقب فراوان به چشم مى‏‌خورد.

تواضع، فروتنى، خداترسى، روابط حسنه، احترام متقابل و کمک به بینوایان از ابعاد برجسته زندگى آن سرور جوانان بهشتى است. آن بزرگوار بازویى علمى، قضایى و نیرویى بسیار کارآمد براى حکومت علوى و شخص امیرمؤمنان(ع) بوده است.

نگاه و علاقه برخی از اهل‌بیت(ع) و افراد دیگر به امام حسن(ع) در ذیل آمده است:

شیفتگى و علاقه بسیار پیامبر اکرم(ص) به امام حسن(ع) به اندازه‌‏اى بود که در زمان زندگانى ایشان، همه مردم جایگاه وارسته امام حسن(ع) را مى‏‌شناختند. پیامبر(ص) بسیار مى‏‌فرمود: «حسن از من و من از اویم. هرکس او را دوست بدارد، خدا دوستش خواهد داشت.» پیامبر(ص) همواره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بر دوش خود سوار مى‏‌کرد و مى‏‌فرمود: «به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسین) را گرامى مى‏‌دارم، زیرا خدا شما را گرامى داشته است» و نیز همواره مى‏‌فرمود: «حسن (ع) گل خوشبوى من است». همچنین مى‌‏فرمود: «پروردگارا! من او را دوست دارم، پس تو هم او را و هر که او را دوست دارد، دوست بدار.»

 ابراز محبت پیامبر(ص) نسبت به امام حسن(ع) تا جایى بود که همواره مردم او را در آغوش پیامبر مى‏‌دیدند. گاهى که پیامبر(ص) بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند با دیدن امام حسن(ع) سخنانشان را قطع مى‌‏کرد و از منبر به پایین مى‌‏آمد، سپس او را در آغوش مى‏‌گرفت و به او محبت و مهرورزى مى‏‌کرد. همواره او را مى‏‌بوسید و سه مرتبه این سخن را تکرار مى‏‌کرد: «خداوندا! من او را دوست دارم و هر که او را دوست بدارد نیز دوست خواهم داشت.»

این ابراز محبت تا جایى بود که گاه تعجب دیگران را بر مى‌‏انگیخت و از خود مى‏‌پرسیدند، چرا پیامبر(ص) این اندازه حسن(ع) و برادرش حسین(ع) را دوست مى‏‌دارد و این در حالى است که پیامبر(ص) جز حسن و حسین(ع)، نوه‏‌هاى دیگرى نیز داشتند، اما به آن‏ها این اندازه علاقه نشان نمى‌‏دادند! پیامبر(ص) در پاسخ پرسش‌کنندگان مى‏‌فرمود: «این دو (حسن و حسین(ع)) دو گل خوشبوى من در دنیا هستند». بارها در کوچه‏‌هاى مدینه پیامبر(ص) را مى‏‌دیدند که حسن(ع) را بر دوش راست و حسین(ع) را بر دوش چپ خود سوار کرده بود. ابوبکر حضرت را دید و گفت: «اى رسول خدا! بردن هر دوى آن‏ها براى شما دشوار است. یکى از آن‏ها را به من بدهید.» پیامبر(ص) فرمود: «هم مرکب آن‏ها مرکب خوبى است و هم خود این دو خوب سوارکارانى هستند. البته پدرشان از این دو بهتر و برتر است.»

سپس فرمود: «اى مسلمانان! آیا شما را به کسى که جدّ و جدّه‏‌اش بهترین مردم‌‏اند، سفارش بکنم!» گفتند: «آرى!» پیامبر(ص) فرمود: «حسن و حسین(ع) که جدشان آخرین پیامبران و جده‏‌شان حضرت خدیجه(س) دختر خویلد بانوى زنان بهشت است». دوباره فرمود: «بگویم چه کسى پدر و مادرش بهترین بندگان خدا هستند؟» گفتند: «بلى!» فرمود: «حسن و حسین(ع) که پدرشان على بن ابى طالب و مادرشان فاطمه(س) دختر پیامبر است». باز پرسید: «آیا شما را به کسى که عمه و عمویشان بهترین مردم هستند سفارش بکنم؟» گفتند: «بلى یا رسول الله!» فرمود: «حسن و حسین(ع) عمویشان جعفر بن ابى‏‌طالب و عمه‌شان ام هانى دختر ابى‏‌طالب است.» سپس پرسید: «آى مردم! آیا مى‏‌خواهید بدانید خاله و دایى چه کسانى از همه بهترند؟» عرض کردند: «بلى! فرمود: «حسن و حسین(ع) دایى‏‌شان قاسم پسر رسول خدا و خاله‌شان زینب دختر رسول خداست.»

نوشته‌‏اند روزى حضرت زهرا(س) مشغول پختن غذا بود که پیامبر(ص) به خانه ایشان آمد و با فاطمه(س) مشغول صحبت شد. على(ع) نیز در گوشه‌‏اى کنار حسین(ع) خوابیده بود. در این هنگام، حسن(ع) بیدار شد و به پیامبر(ص) گفت: «پدر! تشنه‏‌ام». حضرت او را در آغوش گرفت و کنار شترش که شیرده بود برد. سپس شیر آن را دوشید و خواست به او بنوشاند که حسین(ع) نیز بیدار شد و ابراز تشنگى کرد. پیامبر(ص) فرمود: «فرزندم! برادرت از تو بزرگ‏تر است و پیش از تو از من آب خواسته است. نخست به او شیر بنوشانم»، ولى حسین خردسال(ع) نیز، کودکانه درخواست آب کرد. در این حال، فاطمه(س) عرض کرد: «پدر! گویا حسن(ع) را بیش‏تر از حسین(ع) دوست مى‏‌دارید؟» پیامبر(ص) فرمود: «خیر! هر دوى آن‏ها نزد من یکسان‌اند، ولى اول حسن(ع) در خواست آب کرده است. دخترم! من و تو این دو و آن کسى که خوابیده (على(ع)) در بهشت در یک مرتبه و در یک جایگاه خواهیم بود.»

گاه پیش مى‏‌آمد که امام على(ع) دستور مى‏‌داد که امام حسن(ع) در حضور خود به قضاوت بپردازد. سپس با دیدن تیزهوشى و تیزبینى امام حسن(ع) در مسائل، وى را با پیامبران الهى(ع) مى‌‏سنجید و مى‏‌فرمود: «اى مردم! پسرم حسن مى‏‌داند همان چیزى را که خدا به سلیمان بن داود آموخته بود.»

پس از شهادت امام مجتبى(ع)، امام حسین(ع) هر شب جمعه بر مزار او مى‏‌رفت و این‌گونه با برادر سخن مى‏‌گفت: «چگونه سر و بدن خود را خوشبو کنم، در حالى که بدن تو در زیر خاک است. چگونه از دنیا بهره گیرم در حالى که هر آنچه به تو نزدیک است نزد من محبوب است. هر گاه کبوترى بانگ زند و باد شمال و جنوب به وزش در آید، بر تو خواهم گریست. تا وقتى بر درخت‌‏هاى حجاز شاخه‏‌اى جوانه مى‏‌زند چشمانم از اشک بر تو خشک نخواهد شد. گریه‌‏ام طولانى و اشکم جارى است که تو از من دورى و مزارت نزدیک و غریب. دیواره‏‌هاىی قبر تو را در برگرفته که هر کس زیر خاک است غریب است. او که رفته خوشحال و اینکه مانده غمگین است. غارت‌زده آن کسى نیست که دارایى‌‏اش را به تاراج برده‏اند، غارت زده کسى است که برادرش را زیر خاک پوشانده است.»

امام صادق(ع) درباره جایگاه امام مجتبى(ع) فرمود: «حسن بن على(ع) عابدترین و زاهدترین و برترین فرد روزگار خود بود. هنگامى که به حج مى‌‏رفت با پاى پیاده مى‏‌رفت و حتى بارها با پاى برهنه از مدینه به سوى مکه روانه مى‏‌شد. به هنگام یادِ مرگ و قبر و برانگیخته شدن در روز رستاخیز و به دست گرفتن نامه اعمال به سختى مى‏‌گریست. هر گاه سخن از گذشتن از صراط و عرضه اعمال به خداوند به بیان مى‏‌آمد، آن چنان ناله مى‌‏زد که همگان براى حال او نگران مى‏‌شدند. وقتى به نماز به پا مى‏‌خاست در برابر پروردگار مى‏‌ایستاد، تمام بدنش از ترس خدا مى‌‏لرزید. آن‌گاه که یاد بهشت و جهنم مى‏‌افتاد نگرانى عجیبى سراپایش را فرا مى‏‌گرفت و به سان انسان عقرب‌گزیده ناله مى‏‌کرد و به خود مى‌‏پیچید. از خدا بهشت را مى‏‌خواست و از جهنمش دورى مى‏‌گزید. اعمال و رفتار او به گونه‏‌اى بود که هر بیننده‌‏اى را به یاد خدا مى‌‏انداخت. سخنى راست، درست و شیوا داشت. هر گاه قرآن، مؤمنان را خطاب مى‏‌کرد که «یا اَیهّا الَذین آمنوا...» پاسخ مى‏‌گفت: «لَبیک اللّهم لَبیک.»

وى پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) بر مزار ایشان، حاضر مى‏‌شد و با اندوه مى‏‌گفت: «خداى تو را رحمت کند، اى ابامحمد! همان گونه که زندگانى‌‏ات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نیز به همان اندازه سنگین و کمرشکن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پربرکت بود. آن بدن که کفن او را در برگرفت. آرى! چگونه چنین نباشد که تو فرزند هدایت بودى و هم‌پیمان پرهیزکارى. در دامن اسلام پرورش یافته بودى و از سینه ایمان شیر نوشیده بودى. تو آن همه پیشینه درخشان و مراتب بزرگ را به نام خود رقم زدى... .»

هرگاه ابن عباس مى‏‌دید که امام حسن یا امام حسین(ع) مى‏‌خواهند بر مرکب خود سوار شوند، جلو مى‌‏رفت و رکاب ایشان را مى‏‌گرفت و پارچه روى مرکب و لباس امام را مى‏‌تکاند و آنان را بدرقه مى‏‌کرد. «مدارک بن زیاد» با دیدن این صحنه، او را سرزنش کرد، اما ابن عباس با تندى گفت: «اى نادان و بى‌خرد! هیچ مى‏‌دانى اینان کیستند؟! اینان فرزندان رسول خدایند! آیا این نعمت خدا نیست که بر من ارزانى شده است تا رکاب آن دو بزرگوار را بگیرم و بر مرکب سوارشان سازم و لباس‌شان را مرتب نمایم.»

انس ابن مالک نیز درباره امام حسن(ع) گفته است: «کسى به پیامبر (ص) شبیه‌‏تر از حسن بن على(ع) نبود.»

عایشه مى‏‌گفت: «هر کس مى‏‌خواهد رسول خدا(ص) را ببیند به این پسر نگاه کند». او مى‏‌گفت: «رسول خدا (ص) را مى‌‏دیدم که حسن(ع) را به سینه مى‏‌چسبانید و مى‌‏فرمود: «بار خدایا، این پسر من است. او را دوست دارم. تو نیز او را دوست بدار و هر کسى که او را دوست مى‏‌دارد، دوست خود بدار.»

ابوهریره مى‌‏گفت: «هر گاه حسن بن على(ع) را مى‏‌دیدم، اشک از دیدگانم سرازیر مى‏‌شد، زیرا روزى او را دیدم که مى‏‌دوید و خود را در دامان رسول خدا(ص) مى‌‏انداخت. در آن حال، رسول خدا او را در آغوش مى‌‏فشرد و در دهان حسن (ع) مى‏‌فرمود: خدایا من او را دوست دارم و نیز هر که او را دوست بدارد، دوست دارم.»

سعد مى‏‌گوید: «نزد رسول خدا بودم و حسن و حسین(ع) در پیش روى او بازى مى‏‌کردند. عرض کردم اى رسول خدا! آیا این دو را دوست مى‌دارى؟ فرمود: چگونه این دو را دوست نداشته باشم که این‏‌ها گل‌هاى خوشبوى من در دنیا هستند و من آن‏ها را مى‏‌بویم».

ابوبکر درباره امام حسن و امام حسین (ع) گفته است: «حسن و حسین(ع) را دیدم، در حالى که رسول خدا(ص) نماز مى‏‌خواند و آن دو بر پشت پیامبر(ص) سوار شده بودند. رسول خدا آن دو را با دست خود نگه داشت و آنان را به آهستگى بر زمین گذارد که برخیزند و آنان به راحتى بر زمین ایستادند. وقتى نمازش به پایان رسید، آن دو را در دامان خود نشانید و نوازش کرد و فرمود: «این دو پسر، دو گل خوش بوى من در این دنیایند.»

منبع: بحارالانوار، تحف العقول و ensani.ir

انتهای پیام
captcha