این روزهایی که محدودیت شرایط کرونایی باعث شده عده زیادی از عاشقان سیدوسالار شهیدان از پیادهروی اربعین جا بمانند، با نقل خاطرات اربعینهای پیشین دلخوش میکنیم و آرزومندانه روزهایی را از درگاه الهی طلب میکنیم که همه در کنار هم در اوج مهربانی و سلامت، فاصله نجف را تا کربلا برای زیارت اربعین، با پای پیاده طی کنیم.
چند سالی است که توفیق زیارت اربعین را پیدا نکردهام، اما از اربعینی که خاطراتش در ذهنم مانده مینویسم. سال 94 بود در اربعینی که اولین تجربه پیادهروی را داشتم، حال و هوای عجیبی حاکم بود، انگار در دنیایی دیگری بودم، آن حجم از مهربانی ایثار در خدمت به زائران را وقتی میدیدم روح و جانم تازه میشد.
این نه مختص به اربعین در یک سال و دو سال، بلکه سالیان سال است که در ایام اربعین میزبانی از زائران رسم دیرینه شده و هرکدام از میزبانان با هر مقداری که در توان دارند، در مسیر پیادهروی برای سبقت از یکدیگر در نهایت تلاش خود را در خدمت به زائران امام شهید، میکنند. فرقی ندارد زن و مرد، پیر و جوان و کودک همه و همه، گویی در یک مسابقه میخواهند گوی سبقت را از یکدیگر بگیرند.
پیرزنی با پخت نان تازه پذیرای زائران است، کودکی با یک ظرف آب کام تشنه زائران را تازه میکند و آن جوان خستگی را از تن زائران میزداید. آن یکی با واکس زدن گرد و غبار راه از کفش زائر پاک میکند و ...
اینجا همان بهشتی است که خدا وعده داده، سرشار از مهربانی و ایثار، سرشار از خدمت صادقانه و بیمنت. اینجا همه خدمتگذار زائران همان امامی هستند که برای زنده نگه داشتن این ارزشها قیام کرد و حال بعد از هزار و چند صد سال در اربعین، ارزشها ظهور و بروز کرده است.
مسیر پیادهروی با این حجم از مهر و ایثار کوتاه میشود و خستگی با دیدن این همه زیبایی جایی در تن ندارد، پس از طی طریق وقتی به کربلا میرسی، استقبال میزبانان را میبینی که زائران را با عشق به منازل خود دعوت میکنند تا در خدمت به زائران امام سهیم شوند.
پسر ابوحیدر در بدو ورودمان به کربلا ما را به منزلشان دعوت میکند و ما نیز میهمان خانه ابوحیدر شدیم، ابوحیدر گارگری ساده است که در منزل استیجاری در خیابان ستین زندگی میکند ما در این سفر 6 روز میهمان منزل ابوحیدر شدیم.
با ورود به منزل امحیدر ما را به سمت اتاقی راهنمایی کرد و پس از پذیرایی سایر بخشهای منزل را به ما نشان داد، خاطرم هست که ماشین لباسشویی را نشان داد و با همان لهجه عربی که فارسی هم دست و پا شکسته در بینش بود، منظور خود را رساند که اگر لباسی برای شستن دارید، وسیله فراهم است.
از آنجا که اولویت اسکان با بانوان بود، اهالی این منطقه منازل خود را در اختیار بانوان زائر قرار میدادند و برای آقایان نیز در پارکی که در حاشیه خیابان بود، خیمه برپا کرده بودند و در آن خیمه پذیرای زائران آقا بودند.
همه همسایهها دست به دست هم با یکدیگر برای میزبانی از زائران هرگونه خدمتی که از دستشان بر میآمد انجام میدادند. دیگ غذا هر روز در منزل یکی از همسایهها برپا میشد.
نوبت به من منزل ابوحیدر رسیدام، حیدر آن روز از بانوان فامیل خود برای کمک دعوت کرده و قرار بود بریانی بپزند. برای آمادهسازی مواد اولیه خواهران و دختران امحیدر در آشپزخانه نقلی منزلشان گرد هم آمده بودند، ساعتی را در کنار فامیل وابسته امحیدر گذرانیدم و به صحبت و خوش و بش مشغول شدیم، ما اندکی زبان عربی را متوجه میشدیم و آنان نیز اندکی زبان فارسی را متوجه میشدند و باقی منظور را هم با اشاره میرساندیم.
روزهای عجیبی بود. در کنار غریبهترین افراد که برای اولین بار میدیدمشان، آشناترین بودیم. مانند خوابی بود، اما واقعا نمیدانم چطور میتوان آن روزها را توصیف کرد، گویی دنیا وارونه شده بود، دنیایی که همه دنبال سبقت در مال اندوزی بودند، تبدیل شده بود به دنیایی که سبقت میگرفتند، تا اندوخته یکسال خود را به پای زائران بریزند.
در روزهای پایان میهمانی، وقتی که از امحیدر خداحافظی میکردیم، به او گفتم امیدوارم خدا به شما منزلی وسیع عطا کند، در پاسخ به من گفت: «انشاءالله منزلی در بهشت نصیب همه ما شود.» از این همه خلوص نیت و زیبایی کلام مبهوت شدم. به راستی این میزبانان فارغ از دنیای مادی هستند و آنچه از مزد خدمت خود برای زائران میبینند با معنویت پیوند خورده است.
آرزوی امحیدر زیارت مجدد حرم علی بن موسی الرضا(ع) است، میگوید یک بار در ماه شعبان به زیارت امام رضا(ع) آمده و دوست دارد در ماه شعبان بار دیگر به زیارت حرم رضوی مشرف شود.
یادداشت از زهرا اسماعیلی، خبرنگار ایکنای خراسان رضوی
انتهای پیام