در سالهای 60 یکی دو سال بود که به قم آمده بودیم. یک روز پرسانپرسان به منزل علامه حسنزاده رفتیم. در زدیم و خودشان دم در آمدند. چیزی هم به سر و کمر بسته بودند و گفتند چیه آقاجان، چه کاری دارید؟ این کلمه آقاجان هم تکیه کلامشان بود. عرض کردم که من میخواهم از محضر شما استفاده کنم. فرمودند آقاجان، شما از دور آب میبینید، نزدیک که بیایید سراب میبینید. در دل گفتم اگر شما سراب باشید وای به حال ما. گفتم بههرحال ما به شما نیازمند هستیم و حالا شاید هم این آب و سراب در ما اثر گذاشت و بعداً پنج جلد کتاب به نام آب و سراب نوشتیم که نقد عرفانهای کاذب است که جالبتوجه است. به من گفتند چه میخوانی؟ گفتم شرح لمعه. گفتند معقول چه خواندید؟ گفتم هیچ. گفتند باید معقول بخوانید و مثلاً نهایه یا شرح تجرید بخوانید. من گفتم میخوانم. به حجره آمدیم و تفألی هم به حافظ زدم و مضمونش این بود که باید صبر کرد.
از آن روز نوارهای درس نهایه الحکمه مرحوم مصباح را گوش دادیم و شرح تجرید مرحوم شعرانی را هم در یک سال خواندیم. سال بعد رفتم و گفتم آقا، سال قبل خدمت شما آمدم و حالا فلسفه هم خواندهام. عرض کردم نهایه و شرح تجرید را خواندهام. مکثی کردند و گفتند از فردا میتوانید به درس ما بیایید که در مسجد معصومیه درس شرح اشارات داریم و از فردای آن روز به درس اشارات ایشان رفتیم. سپس شنیدیم میخواهند فصوص را شرح کنند و خوشحال شدیم. از فردای آن روز به درس شرح فصوص آمدیم که از ساعت 8 تا 9 بود و یک ساعت بعد هم شرح اشارات بود.
درس شرح اشارات را زیاد میآمدند اما شرح فصوص را با پنج نفر شروع کردیم که از جمله آقای رمضانی و فرزند علامه حسنزاده بودند و بنده کوچکترین فرد بودم و در تاریخ سوم دیماه سال 1365 این درس شروع شد. پایان درس اشارات نیز در سال 1367 بود که دویست و سه جلسه شد. شرح فصوص هم در سال 1368 به اتمام رسید و چهارصد و هفتادودو جلسه طول کشید.
کتاب شرح فصوص را از مرحوم بیدار گرفتیم که 495 صفحه است و دیدم که استاد درس را از صفحه 30 آغاز کردند و بعد پرسیدم چرا اینطور است؟ آقای رمضانی گفتند پارسال این درس شروع شده بود و به دلایلی تعطیل شد و من خوشحال شدم که سال قبل تعطیل شد و ما عقب نیفتادیم. ازاینرو درس از صفحه 30 آغاز شد. این تاریخ شروع و ختم جلسات بود و آخرین دورهاش هم ما بودیم.
در آن زمان 24 سال سن داشتم و درس شرح فصوص را آقای رمضانی ضبط میکردند و بعداً به من پیشنهاد دادند که ضبط کنم. ما هم ضبط میکردیم و وقتی نوارها پُر میشد، به علامه تحویل میدادم و در اثنای کار بودیم که دفتر تبلیغات تصمیم گرفت این درس را ضبط کند. یک مدتی در حدود یک ماه درس ادامه داشت و یک مقدار شلوغ شد. یک روز استاد دید چند نفری نشستهاند و گفت آقایان شلوغش نکنید. یکی دو روز بعد نیامدند و گفتند نباید شلوغ باشد و گفتند از اینها آمار بردارید و به من گفتند شما این کار را انجام بده که من هم اسامی آقایان را نوشتم و به استاد دادم و گفتم اینها هستند. گفت پس دیگر بیش از اینها نشود. اما یک مقدار هم بیشتر شدند اما چون شایع شد که استاد ناراحت میشود بیشتر نیامدند و تا آخر شاید تعداد افراد به 30 نفر هم نرسید.
در این اثنا جنگ هم بود و یک یا دو ماهی درسها تعطیل شد و یادم هست که وقتی قرار شد درس تعطیل شود علامه گفتند صدام سیلی خواهد خورد. کسی که به کشور اهل بیت(ع) اینطور حمله کند و باعث شود این درسها تعطیل شود سیلی خواهد خورد و همانطور هم شد.
اما در باب خاطرات باید بگوم که یکی از خاطراتی که در ذهن من باقی مانده و مانند روز به خاطر دارم این است که ایشان برای درس شرح فصوصالحکم روی زمین و روی فرش مینشست. یک روز یک نفر پتویی را زیر ایشان گذاشت. استاد پتو را جمع کردند و روی فرش نشستند و این را هم بگویم که استاد برای درس شرح اشارات، روی صندلی مینشستند و جمعیت هم زیاد بود. اما در مورد زمین نشستن ایشان باید بگویم جملهای را فرمودند و آن هیبتی که داشتند و جملهای را که گفتند خیلی جالب است. فرمودند که حسرت نخورید که سنگ و گِل جمع نکردید، بگذارید دیگران این حسرت را بخورند. خوشحال باشید که جان و دل جمع کردید. بنده خیلی اوقات در مخمصههای مالی این هیبت استاد را به خاطر میآورم که این را میگفتند.
یک خاطره دیگر در باب حافظ است. استاد میفرمود ما که در خدمت علامه طباطبایی بودیم، روزی یک آقایی آمد و خطاب به علامه گفت که اشعار حافظ به یکدیگر ربط ندارد. علامه طباطبایی سرش را پایین انداخت و یک مکثی کرد و با لهجه آذریاش گفت: اول باید حافظ شد تا فهمید ارتباط دارد یا ندارد. آن طرف هم سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. این یعنی ارتباط هست اما شما نمیتوانید ارتباط برقرار کنید.
یکی از خاطرات دیگر این است که علامه حسنزاده میفرمود مرحوم سیدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی، یک روز به من فرمود: من از طریق علم جَفر و اعداد، سؤالی نوشتم و آن اینکه چطور میشود خدمت امام زمان(عج) شرفیاب شوم. این جواب آمد که به توجه تامِ الیالله. پاسخ هم منطقی بوده و آدمی که به الله توجه نداشته باشد نمیتواند به محضر خلیفهالله شرفیاب شود.
یک نکته دیگر اینکه میفرمودند عامه میپندارند که انسان به بهشت و جهنم میرود اما خاصه میگویند بهشت و جهنم در انسان است. بعد بنده دیدم همین را مثنوی به شعر درآورده که همه چیز از تو بالا میآید.
خاطره دیگر در باب احادیث برزخی است. علامه حسنزاده میگفت برخی از الهامات به انسان القا میشود و او به شکل حدیث آنها را تلقی میکند اما در جوامع روایی اینها نیامده است و چند نمونه را فرمودند و گفتند روزی استاد شیخ محمد غروری از من پرسید شما این روایت را دیدهاید که میگوید «الامام اصله دائم و نسله قائم؟» عرض کردم خیر. حدیث هم نیست و گویی برای ایشان هم الهام شده بود. استاد میگفت یک روز مرحوم فاضل تونی را در خواب دیدم که فرمود «معرفه الحکمه متن المعارف». این شبیه حرفهای امام علی(ع) است که «معرفهالنفس انفع المعارف». سپس میفرمود مرحوم علامه شعرانی میگفتند شنونده این مسائل، مسائل را آنطوری بیان کند که مردم هم به اشتباه نیفتند و با روایات معصومین(ع) خلط نشود. علامه طباطبایی میفرمود که اینها احادیث برزخیهاند که استاد حسنزاده این مطلب را در تاریخ یکم آبان سال 1368 بیان فرمودند.
اما در اینجا باید به دو مورد از مکاشفههای ایشان اشاره کنم؛ در درس میگفتند قرآن را سَرسَری نگیرید و چهبسا در هنگام خواندن قرآن، آنچه را میخوانید ببینید. من کسی را میشناسم که وقتی مشغول خواندن سوره واقعه بود تا وقتی رسید به جایی که «فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ»، هر آنچه میخواند را میدید. البته استاد نفرمود این فرد کیست اما گاهی اوقات استاد را تا منزل بدرقه میکردیم و در آن روز هم که با استاد بودم گفتم آقا بفرمایید آن فرد چه کسی بود؟ فرمودند آقاجان، من خودم بودم. یک روزی این را به مرحوم علامه جعفری گفتم که استاد حسنزاده چنین حالی داشتند و علامه جعفری با یک حالی گفتند «هیئنا له».
یک روز هم ایشان خاطرهای را در درس گفتند و آن هم در مورد سوره فاتحه بود. فرمودند اینکه امیرالمؤمنین فرمودند من نقطه تحت باء بسم الله الرحمن الرحیم هستم را غریب ندانید و پیش میآید که گاهی یک قرآن را در یک سوره فاتحه نشان میدهند و گاهی در بسمالله آن نشان میدهند و گاهی به یکی در باء بسمالله نشان میدهند و گفتند من خودم حالی در جوانی داشتم و چون آن حال برطرف شده میگویم و آن اینکه در جوانی، یک روز تمام قرآن را در سوره فاتحه نشانم دادند. بعد بنده در اینجا یاد این شعر افتادم که میگوید: «تویی آن نقطه بالای فاء فوق ایدیهم، که هنگام تنزل زیر بسمالله میآیی. یک شعر لطیف هم هست و آن اینکه «اگر چه نقطه ز با یافت رتبه امکان، ولی به نقطه شناسند عارفان با را».
یک خاطره دیگر اینکه؛ در تاریخ هشت خرداد سال 1368 در درس شرح فصوص، استاد این خاطره را گفتند که در مورد جن و فرق مختلف جنیان است. فرمودند یکی از اساتید ما از قول آقایی که تسخیر جن داشته نقل کردند که از یکی از جنها پرسیدم در میان شما فرق مختلف دینی چند فرقه است؟ گفت در میان ما کافر، مشرک، مسلمان و بیدین داریم و فرقهها همینها است و مسلمانان هم فقط شیعه دوازدهامامی هستند.
انتهای پیام