به گزارش ایکنا از اصفهان، رشید کاکاوند، شاعر، ترانهسرا و مدرس دانشگاه در دومین نشست «زیباییشناسی در ادبیات فارسی» که عصر روز گذشته، 25 تیرماه در مرکز آفرینشهای ادبی قلمستان برگزار شد، به درونمایههای شعر حافظ اشاره کرد و گفت: در اکثر غزلهای این شاعر میتوان گرایشهای اجتماعی او را یافت و از این نظر، میتوان حافظ را از دیگر شعرای بزرگ تاریخ ادبیات فارسی جدا کرد و ممتاز دانست. گلایه از ریاکاری و زاهدانی که حرفشان با عملشان یکی نیست، در دیوان دیگر شاعران هم آمده، ولی چه اتفاقی میافتد که این موضوع به مؤلفه اصلی شعر حافظ تبدیل میشود؟ در واقع، اعتراض به زهد آمیخته با ریا در شعر حافظ بهدلیل بسامد و تکرار زیادش به سبک وی تبدیل شده است.
وی به توضیح معنای سفیدخوانی در ادبیات پرداخت و بیان کرد: سفیدخوانی یعنی توجه به مواردی که در متن حالت پنهان دارد و شاعر به صراحت آن را بیان نکرده است. در واقع، جستوجوی احساس و اندیشه پنهان شده در متن همان سفیدخوانی محسوب میشود. به تعبیر دکتر سیروس شمیسا، ادبیات آن چیزی است که گفته نشده است. سفیدخوانی آثار حافظ به ما میآموزد که وی در روزگاری به سر میبرده که دغدغه اصلیاش، آسیبی بوده که جامعه از ریا و تظاهر میدیده و دکتر قاسم غنی با برداشت از شعر حافظ، تاریخ عصر وی را نوشته است.
این مدرس دانشگاه افزود: با نگاه به این تاریخ درمییابیم که در شیراز قرن هشتم هجری قمری، تحولی پر سر و صدا در حکومت اتفاق میافتد. امیری از کرمان به نام مبارزالدین محمد حمله کرده و حکومت شیراز را بهدست میگیرد. این فرد بسیار ریاکار و زاهدنما بود. برای اینکه او را بهتر بشناسیم، میتوانیم به کلیات عبید زاکانی مراجعه کنیم. گربه در داستان موش و گربه، همین امیر مبارزالدین محمد است که ریاکاری و تظاهر به خداشناسی میکند، برای اینکه موشها را نابود کند. با حضور این شخص در شیراز، افراد و مدیران او نیز بر شهر حاکم میشوند.
وی با اشاره به روایت «الناس علی دین ملوکهم»، گفت: وقتی حکومتی ریاکار باشد، خود به خود ریاکاری به روال رایج آن شهر و منطقه تبدیل میشود. بنابراین، حافظ که ساکن شیراز و شاعری ممتاز با دغدغه هنری است، افراد زیادی را میشناسد که با نسبشان آشناست و حالا بهگونهای رفتار میکنند که با کردارهای گذشته آنها منطبق نیست، افرادی که ادعای خداشناسی و معرفت الهی میکنند و به قول حافظ، «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند». این مفاهیم در شعر حافظ فراوان یافت میشود، مثلاً «می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/ چون نیک بنگری همه تزویر میکنند». این سؤال پیش میآید که چرا حافظ به شیخ و مفتی و قاضی و محتسب و ناصح و قاضی و صوفی که شخصیتهای مثبت اجتماعی هستند، ناسزای شعری میگوید و به هیچ کدام اعتماد ندارد؟ در شعر وی، فراوان هستند افرادی که مریدان زیادی دارند و انتظار میرود انسانهای پاک و درستی باشند، ولی شبانه به میخانه میروند. حافظ خود را اینگونه توجیه میکند که وقتی شیخ ما شبها پنهانی به میخانه میرود، شما از من چه انتظاری دارید؟ در غزلی میگوید: «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید»، این یعنی مرید باید بدون چون و چرا پیرو شیخ خود باشد. اگر من بهعنوان مرید تصمیمگیرنده نیستم، پس چرا از من طلبکار هستید؟ این همان نکته رندانهای است که حافظ با آن پاسخ محتسبها را میدهد.
کاکاوند اضافه کرد: شیرازیها میان خودشان به طنز، امیر مبارزالدین محمد را محتسب مینامیدند. محتسب نیز اصطلاحی بود که از ریشه حساب میآمد و به مأمور رسمی امر به معروف و نهی از منکر گفته میشد. امر به معروف و نهی از منکر نیز مانند امروز فقط به حجاب محدود نبود و بسیاری از موارد مانند گرانفروشی و اوضاع بهداشت مردم را نیز شامل میشد. حال تصور کنید که فرد شماره یک مسائل انتظامی در شهر نزد حافظ چه جایگاهی داشته است: «ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز/ مست است و در حق او کس این گمان ندارد».
وی تصریح کرد: قهرمانان شعر حافظ طبیعتاً کسانی هستند که از نظر عرف عمومی مقابل این جمع قرار میگیرند. اگر زاهد و صوفی و محتسب و ناصح و قاضی و... یک طرف قرار بگیرند، خلافکاران، گناهکاران، مستها، رندها و... مقابل آنها هستند. مثلاً، واژه «رند» تا پیش از حافظ معنای خوبی نداشت و به کسی که فاقد جایگاه اجتماعی بود و غیرقانونی زندگی میکرد، گفته میشد، ولی همین رند قهرمان شعر حافظ است، چون افرادی که نقش مثبت دارند، همه تظاهر به مثبت بودن میکنند. آسیب این زاهدان ریاکار و متظاهران حاکم، ترویج همین ریاکاری در جامعه بوده است. حافظ به هر سمتی که نگاه میکند، میبیند بیسروپایی به نام شیخ راه افتاده است و تعداد زیادی بهعنوان مرید دنبال او هستند. در بیتی میگوید: «حافظ مرید جام می است». در روزگاری که همه دنبال زهدورزی و مریدبازی هستند، جستوجوی جام می چیز خوبی نیست. از طرفی، از واژه مرید استفاده میکند که بگوید جام می حکم شیخ مرا دارد. اگر اینگونه باشد، یعنی من میان شیوخ شهر، شراب را انتخاب کردهام. یعنی شراب را به همه شیوخ روزگارم ترجیح میدهم، چون همه آنها ریاکارند.
این پژوهشگر ادبیات فارسی تأکید کرد: راوی شعر حافظ بدون ترس به انتقال شعر خود میپردازد، با اینکه صحبت کردن راجع به این مسائل میتواند برای او خطرناک باشد. حافظ بدون لکنت میگوید: «حافظ مرید جام می است ای صبا برو/ وز بنده بندگی برسان شیخ جام را». یکی از نقشهای صبا، خبرچینی و انتقال اخبار و نقش دیگر آن در شعر، پیک است. شیخ جام در این بیت، اگر به معنای جام شراب باشد، صبا در معنای دوم بهکار رفته و سلام حافظ را به شیخ خود که همان جام شراب باشد، رسانده است، ولی شیخ جام میتواند شیخ احمد جامی باشد که الگوی زاهدان روزگار حافظ بود. در این صورت، معنای بیت این است که من هیچ شیخی را قبول ندارم و سلام مرا به شیخ احمد جامی برسانید. یعنی حافظ بهصورت کنایی به تمام شیوخ و مریدان آنها انتقاد میکند و در اینجا، صبا نیروی نفوذی و خبرچین حکومت است که در هر جمعی میتواند باشد.
وی تمجید حافظ از مستان و رندان را نوعی مبارزه سیاسی خواند و گفت: در جامعهای که شرابخواران ریا میکنند و شرابخواری را منع کردهاند، تو با شرابخواری یا تظاهر به شرابخواری، به مبارزه با ریاکاران میپردازی. این کاری است که حافظ در اکثر غزلهای خود انجام میدهد و از رندی و مستی تمجید میکند. صفت سومی که با قهرمان شدن رندی و مستی فراگیر میشود، عشق است. در روزگار حافظ، عشق ممنوع است و احساسی گناهآلود بهحساب میآید. در این شرایط، عاشق بودن کاری جسورانه است. مثلاً حافظ میگوید: «فاش میگویم و از گفته خود دلشادم/ بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم». از دل این عبارت میتوان دریافت که عاشقی کردن در زمان حافظ جرم محسوب میشده و این همان سفیدخوانی متن است.
کاکاوند با بیان اینکه عاشقان، مستان و رندان سه صنف به هم پیوسته همدرد در روزگار حافظ بودند، افزود: مست در شعر حافظ، شخصیتی انقلابی محسوب میشود، چون حاکمان زمان در آن شکل تمثیلی که حافظ بیان میکند، شرابخواری را ممنوع کرده و میخانهها را بستهاند: «بود آیا که در میکدهها بگشایند/ گره از کار فروبسته ما بگشایند/ در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند». معلوم میشود که در میخانه را میبندند و در خانه تزویر و ریا را باز میکنند. این ریاکاران هستند که میخانهها را بستهاند. یکی از دغدغههای راوی غزلهای حافظ این است که ریا گسترش پیدا کرده و مستی و ابزار آن ممنوع شده است: «حال خونیندلان که گوید باز/ وز فلک خونِ خُم که جوید باز».
وی اضافه کرد: خون جستن را امروز به شکل خونخواهی استفاده میکنیم. پس مصراع دوم به این معناست که چه کسی انتقام خون خم را که ریختند، میگیرد. خم همان خمره شراب است و برای ریختن خون آن باید خمره شراب را بشکنند. پس خمرهها را شکستهاند و یکسری افراد، خونیندل و آزردهاند. ضمن اینکه این خونیندل بودن با خونی که درون خمره است، تناسب تصویری دارد. این مستها هستند که خونیندلاند و کسی نیست که این حال آنها را بازگو کند. فلک هم به معنای مجموعه اجرام آسمانی است که طی یک سنت فکری، اختیار زمین در درست آنهاست، ولی در فرهنگ اجتماعی وقتی میگوییم فلک یا روزگار، منظور جمیع شرایطی است که گرفتار و مقهور آنها شدهایم. در زمان حافظ، فلک در مجموعه حاکم بر روزگار قرار میگیرد و حکم ناگزیر دارد. گاهی موضع انتقادی حافظ نسبت به حکومت، فرهنگ اجتماعی و شرایط ناگزیر، با واژه فلک یا هممعانی آن بیان میشده است.
این استاد دانشگاه تصریح کرد: در ادامه غزل آمده است: «شرمش از چشم مِیپرستان باد/ نرگس مست اگر بروید باز»، چرا نرگس باید شرم کند و نروید؟ چون چشم میپرستان دیگر مستی ندارد و فرصت مستی را گرفتهاند. نرگس به مستی مشهور است و عموماً میان چشم و نرگس شباهتی وجود دارد. در واقع، چشم مست طبیعت نرگس است و باید از این همه چشم خونریزی که آرزوی شراب خوردن دارند، شرم کند و درنیاید. مانند فردی که باید شرم کند و با لقمهای غذا از میان گرسنگان بگذرد. سفیدخوانی این شعر به ما میگوید که حافظ، سرزمینی را که در آن شرابخواری ممنوع است، نفرین میکند تا دیگر گل و گیاهی از خاک آن نروید. او از این نفرینها برای سرزمینی که چیزی در آن سر جایش نیست، زیاد دارد: «همای گو مفکن سایه شرف هرگز/ در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد»، یعنی الهی که این سرزمین هیچ وقت سعادتمند نشود، سرزمینی که در آن طوطی مقام پایینتری از زاغ دارد.
وی ادامه داد: همه آنچه بهعنوان سبک حافظ میشناسیم، در این بیت آمده است: «هر که چون لاله کاسهگردان شد/ زین جفا رخ به خون بشوید باز». منظور از جفا، همان است که در ابتدای غزل به آن اشاره کرده بود. لاله، ساقی طبیعت است، به سبب اینکه ساقه بلندی دارد و گلبرگهای آن شبیه پیاله شراب سرخ است و به دست بلندی میماند که پیاله دارد. کاسهگردانی پیاله شراب نیز کار ساقی است. جمع میپرستان مانند همه جمعهای معرفتی بهصورت حلقهای تشکیل میشده و دور مینشستند، ساقی از یک طرف شروع میکرده و یکییکی پیالهها را پر میکرده، پس لاله کاسهگردان است و هر کس مانند لاله یک بار در عمرش کاسهگردانی کرده باشد، از این ممنوعیت شراب خون گریه خواهد کرد.
کاکاوند تأکید کرد: کاسهگردانی ایهام دارد و به جز ساقیگری، معنای گدایی هم دارد. شریفترین و محبوبترین شخصیت شعر حافظ، ساقی است، چون شراب میرساند و شراب محبوبترین عنصر شعر حافظ مجسوب میشود. این ساقی گاهی اینقدر عزیز است که بیشتر اوقات با معشوق یکی میشود. ساقی، معشوق هم هست: «ساقی سیمساق من گر همه دُرد میدهد/ کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند». این عنصر عزیز و محبوب در شرایطی که از آن صحبت کردیم، شرافتش را از دست داده و به کاسهگردان کوچهها تبدیل شده است. هر قدر ریاکاری در سرزمینی گسترش پیدا کند، آدمحسابیها اوضاعشان خراب میشود. آن کسی که آدمحسابی نیست، با شرایط همراه میشود و به مقامی هم میرسد، ولی خردمند و دانشمند واقعی است که نمیتواند با ریا همراه شود و به همین دلیل، خانهنشین میشود.
وی بیان کرد: تمام این ابیات به بیتی میرسند که میخواهم راجع به آن صحبت کنم: «بس که در پرده چنگ گفت سخن/ بِبُرَش موی تا نَموید باز». چنگ نوعی ساز است، در پرده سخن گفتن ایهام دارد که پردههای ساز مورد نظر است، منظور هم پردههای دور دسته ساز بوده و هم پرده به معنای نغمه. پس چنگ در پرده سخن میگوید، یعنی نغمهگری میکند و از طرف دیگر، پنهانی سخن میگوید. یار شراب در فرهنگ تاریخی ما، ساز است، یعنی مجلس عیش با شراب و موسیقی کامل میشود: «ساقی به نور باده برافروز جام ما را/ مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما». اگر ساقینامه حافظ را بخوانید، ابیاتش یا با ساقی شروع میشود، یا مغنی(نوازنده).
این پژوهشگر ادبیات فارسی ادامه داد: وقتی شراب ممنوع است، مجلس عیش باید پنهانی برگزار شود. این است که چنگ در پرده سخن میگوید، یعنی مخفیانه. حافظ شادی پنهانی را دوست ندارد. شادی از آن دسته احساسات بشری بهشمار میرود که برونریز است و انسان شاد دوست دارد بلند بلند شادی کند. حال تصور کنید مجلس شادیای که از موسیقی و شراب درست شده، مخفیانه باشد. وقتی حافظ میسراید: «بس که در پرده...» در واقع، هم میخواهد بگوید کافی است و هم اینکه از این همه شادی پنهانی خسته شدم.
وی اضافه کرد: چنگ در میان همه سازها بیشترین تار را دارد و حافظ میگوید تارهای چنگ را ببرید تا دیگر این صدای غمانگیز را نشنوم. این صدایی که قاعدتاً شادیانگیز است، وقتی پنهانی میشود، در نظر حافظ غمانگیز است، چون واقعیت غمانگیزی را بیان میکند. «نَموید» از مصدر «موییدن» به معنای شیون کردن است، یعنی گریه همراه با ناله. در سنتهای تاریخی ما، مویه یا شیون در عزاداریها اتفاق میافتد. هنوز هم در بخشهای زیادی از سرزمین ما، این مویه کردن وجود دارد. حافظ که از مجلس شادی صحبت میکرد، پس شیون و مویه کردن در اینجا چه معنایی دارد؟
کاکاوند تصریح کرد: در اینجا، در به روی نکتهای پنهان از شعر حافظ باز میشود. انگار که شادیهایمان مانند عزاست. وقتی دلمان خوش نیست و شادیمان پنهان است، انگار عزاداریم. حافظ این تصویر را رها نمیکند. در سنت عزاداری ما، این زنان هستند که مویه میکنند. وقتی درجهای از رندی در مخاطب حافظ وجود داشته باشد، با نگاه به چند کلمه قبلتر، به «ببرش موی» برمیخوریم. با مقداری مطالعه متوجه میشویم که در سنت عزاداری ما، موی بانوی عزادار را میبریدند. انگار کمکم مجلس عزاداریمان کامل میشود. این نکته باعث میشود که از چنگ، معنای بیشتری از یک ساز داشته باشیم. این واژه در کنار مویه کردن و مو بریدن، چنگ زدن بر صورت را تداعی میکند. چنگ زدن نیز با عزاداری مرتبط است. در شعری که حافظ از شادی پنهان صحبت میکند، تصویر یک عزاداری بهصورت کامل توصیف میشود؛ چنگ میزنند، مو میبرند و مویه میکنند که اتفاقاً هر سه با بانوان مرتبط است.
وی ادامه داد: واژه دیگری که تصویر ما از این عزاداری را کامل میکند، «پرده» است. پرده هم یک بانو را برای ما به تصویر میکشد. در تاریخ ما، زن با پرده و مستوری تصویر شده است، چه بهصورت فردی که حجاب محسوب میشده و چه به شکل اجتماعی که زنان در پشت پرده زندگی میکردند. این نکته صرفاً به دوره اسلامی مربوط نیست و حتی پیش از اسلام و در دوران باستان نیز وجود داشته است. وقتی سیاوش کشته میشود، رستم برای انتقام به بارگاه کاووس میآید و به سمت سودابه میرود و برای رسیدن به او، پردههای زیادی را کنار میزند. پس متوجه میشویم که پشت پرده زندگی کردن، سنت باستانی ماست. خوب و بد آن را هم نباید قضاوت کرد، چون هر دوره شرایط و زمینههای فکری و تاریخی خود را دارد. با ذهنیت امروز، همه گذشتگان متهماند که یا بردهدار بوده و یا حقوق زنان را رعایت نکردهاند.
این شاعر و ترانهسرا به تداعی پرده در کنار سه تصویر قبلی پرداخت و گفت: مثل این است که حافظ در این بیت، فیلم کوتاهی از عزاداری برای ما پخش میکند. نکته جذاب شعر به این برمیگردد که در ظاهر، از ممنوعیت مجلس شادی میگوید، ولی در باطن فیلمی از عزاداری برای ما پخش میکند. به این نکته، موسیقی معنایی در شعر حافظ گفته میشود، یا به تعبیر دیگر، پیوند معنایی واژهها؛ این پیوند همیشه تضاد و مراعاتالنظیر نیست و شکل هنرمندانهتر آن در شعر حافظ اتفاق میافتد. در واقع، جهان دیگری تصوریر میشود که یا مکمل جهان شعر است، یا موازی با آن. از این نوع تصویرسازیهای فوقالعاده که در ایهام و زیرکیهای زبانی ریشه دارد، در شعر حافظ فراوان یافت میشود. البته این زیرکی، هوشمندانه نیست، بلکه دردی در وجود شخصی خلاق میجوشیده که نتیجه آن، این ابیات شده است. لفظ هنر را مانند یک فن نبینید. در هنر، هنرمند خودش را بیان میکند و حافظ ترکیبی از این رنجها و هوشیاریهاست. در واقع، حافظ یکی از هوشیارهای رنجور تاریخ ما محسوب میشود.
وی افزود: موضوعاتی که راوی در بیت «حافظ مرید جام می است ای صبا برو...» بیان میکند، همه بهگونهای است که میتواند برای او دردسرساز باشد؛ آن هم در روزگاری که ویژگیهای حاکم شهر را بیان کردیم. امیر مبارزالدین محمد، حاکمی وحشی بود که با تظاهر به اعقادات، مردم را آزار میداد. محدودیت شراب وجهی نمادین دارد و بیانگر تنگناهای اجتماعی است. اینجاست که روحیه و احساس ناپیدای متن، جهانی را برای ما توصیف میکند که با دانستن آن، شعر را بهتر میفهمیم. جهانی پرهراس و پرفشار که هر کسی جرئت نمیکند هر حرفی را بزند. حافظ اگر میخواسته این شعر را برای جمعی بخواند، حتماً صدایش میلرزیده، برای همین است که در موسیقی این شعر، آن لغزش، لرزان بودن و هراس را درک میکنیم.
کاکاوند اظهار کرد: در این بیت، دو صامت «م» و «ب» که هر دو، «لَبی» هستند و مانند هم تلفظ میشوند، واجآرایی دارند. دانشمندان علوم درمانی که به مسئله لکنت میپردازند، میگویند یکی از مجموعه صداهایی که لکنت در آنها اتفاق میافتد، صداهای لَبی است. حروف «م» و «ب» در این بیت، 9 بار تکرار شدهاند. این تکرار، لکنتی را که نشانه هیجان و ترس است، ناخودآگاه به ما منتقل میکند. در واقع، حافظ با صداهای زبان به فضاسازی دست زده است. این اعتراض که من هیچ کدام از شیوخ شهر را قبول ندارم، زمانی قهرمانانه است که شرایط سختی حاکم باشد و این سختی و شرایط پرفشار را میتوان از لرزش صدای گوینده متوجه شد. این نکته کاملاً سفیدخوانی است و هیچ صراحتی در آن وجود ندارد، ولی حافظ ناخودآگاه بهگونهای این شعر را تنظیم کرده است که میتوان هراس آن جمع از این گفتهها را دریافت کرد.
وی در پایان گفت: این نکات در شعر هیچ یک از شعرای دیگر ما نیست و این امتیاز بزرگ حافظ محسوب میشود. البته جای حسرت و اندوه دارد که ما هنوز با رنجهای بزرگترین شاعرمان که متعلق به شش تا هفت قرن پیش است، احساس همدردی میکنیم، نه صرفاً بابت عاطفهای که در شعرش وجود دارد، بلکه بابت تداعیهای مشترکی که با او داریم.
گزارش از مسعود احمدی
انتهای پیام