«صدای پای ارتجاع» یک خطر همیشگی است + فیلم
کد خبر: 4106150
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار : ۰۵ دی ۱۴۰۱ - ۰۴:۵۱
محمدحسن زورق در گفت‌وگو با ایکنا:

«صدای پای ارتجاع» یک خطر همیشگی است + فیلم

نویسنده کتاب «شهر گمشده» معتقد است؛ ارتجاع یعنی بازگشت به اصالت طبیعت، لذت و قدرت اما با پوشش‌های دینی و از دست رفتن حقیقت دین. جایی که مظاهر دینی بیش و پیش از حقیقت آن حرکت می‌کند، ارتجاع در حال ارتزاق است. در حقیقت «صدای پای ارتجاع» در جوامع دینی یک خطر همیشگی است.

«صدای پای ارتجاع» یک خطر همیشگی استایام فاطمیه فرصت مغتنمی برای پرداخت به ابعاد مختلف زندگی بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) است. به طور روشن این پرداخت در سایه کلام بزرگانی که درباره حضرت آثار پژوهشی و مکتوب دارند، ممکن خواهد بود. به این منظور در این مجال به گفت‌وگو با محمدحسن زورق، استاد دانشگاه، پژوهشگر، نویسنده و شاعر نشسته‌ایم. زورق برای اهل قلم،‌ دین و رسانه نامی آشناست. او که نخستین دفتر شعرش را با نام «بگذارید که انسان باشم» در سال 1355 به چاپ رسانده است تا امروز بیش از 20 اثر دینی، فرهنگی و رسانه‌ای را در قالب کتاب به جامعه انسانی تقدیم کرده است. به باور بسیاری از پژوهشگران دینی، در میان آثار زورق، کتاب «شهر گمشده» که نخستین بار با عنوان «فاطمه چه گفت؟ مدینه چه شد؟» در سال 1381 با مقدمه شورانگیز و مبسوط علامه محمدرضا حکیمی از سوی انتشارات سروش چاپ شد، درخشان‌ترین اثر اوست. اثری که به شکل تاریخی به تحلیلی بر وقایع و رخدادهای صدر اسلام پرداخته است. این کتاب که در آستانه چاپ هشتم است، همچنان یکی از پرفروش و پراستنادترین کتب در زمینه آشنایی با سیره نورانی و اندیشه‌های حضرت فاطمه (س) است. زورق در این گفت‌وگو از فلسفه و انگیزه نوشتن «شهر گمشده» گفت. همچنین موضوع انحراف و ارتجاع در دین به عنوان یکی از خطرات همیشگی در پوشش‌های دینی و راه‌های مقابله با آن از مطالبی بود که در این گفت‌وگوی یک ساعته بدان پرداخت.

بخش نخست این گفت‌وگو را با هم می‌خوانیم:

ایکنا _ کتاب «شهر گمشده» پس از 20 سال از چاپ نخستین همچنان محل بحث و بررسی اهل دین است، برای آغاز بحث لطفا از انگیزه‌ و فلسفه نگارش آن و دلایل اقبال این کتاب نزد مخاطبان محترم بفرمایید.

استحضار دارید که من دوران جنگ تحمیلی معاون سیاسی صدا و سیما بودم، از مرداد 1360 تا رحلت حضرت امام(ره) در صدا و سیما خدمت می‌کردم. سؤالی که در ذهن من شکل گرفته بود این بود که چرا مسلمانان در چنین وضعیتی قرار گرفته‌اند؟ چه اتفاقی برای مسلمانان افتاده که دچار این وضعیت غم‌انگیز شده‌اند؟

به این نتیجه رسیدم که ما تا تاریخ را به درستی نشناسیم و نفهمیم که پیش از ما چه اتفاقاتی رخ داده و در نتیجه ما در این وضعیت قرار گرفته‌ایم،‌ نمی‌توانیم بفهمیم که در آینده چه باید بکنیم و چه مسیر را باید طی کنیم.

مسلماً پیغمبر اسلام(ص) که ظهور فرمودند هدفشان ایجاد یک جهان و جامعه جدید بود و بعثتشان برای ایجاد یک تحول بنیادین در تاریخ بشر بوده است. طبیعتاً باید مسلمانان جهان بیشتر از بقیه مردم جهان از نتایج بعثت بهره‌مند می‌شدند، ولی وضعیتی که مسلمانان جهان در آن قرار گرفته‌اند حکایت از آن ندارد از نتایج بعثت نبوی بهره‌مند شوند، البته این مسئله هست که هر کسی که در زندگی فردی خود به اندازه‌ای که به دستورات پیغمبر(ص) عمل کرده در دنیای دیگر از نتایج تلاش‌های خود بهره‌مند خواهد بود.

ولی کوشش پیغمبر(ص) برای ایجاد جامعه‌ای تراز قرآن کجا رفت؟ چرا چنین جامعه‌ای ساخته نشد؟ پیغمبر(ص) می‌خواستند یک جامعه بدون تبعیض به وجود بیاورند، یک جهان بدون اسیر، یک جهان بدون فقیر، یک زمین بدون کویر به وجود بیاورند. چرا این اتفاق نیفتاد؟

بی تردید یک انحرافی صورت گرفته است. به نظرم رسید که باید در مورد ریشه‌ها و نقطه آغازین این انحراف بررسی و کاووش کرد. سال 1367 بود اگر اشتباه نکنم یک کتابی از من به نام «کدام بیت الاحزان» منتشر شد. این کتاب، اول به صورت پاورقی در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد و بعد به صورت کتاب به همت انتشارات سروش (چون آن زمان من معاون سیاسی صدا و سیما بودم و در این کتاب مطالبی بود که ممکن بود از نظر به اصطلاح مسائل دیپلماتیک مقداری محل سؤال باشد) بهتر دیدم که نام مؤلف در این کتاب را ذکر نکنیم، ولی خوب تاثیرات زیادی در شبه قاره هند گذاشت. نامه‌های بسیاری به روزنامه جمهوری اسلامی نوشته شد، مخصوصا از پاکستان و در شمال آفریقا ترجمه عربی این کتاب ظاهرا منتشر شده بود که من ترجمه عربی آن را دریافت نکردم. ولی از روی موضع‌گیری که رهبر کشور لیبی، قذافی علیه این کتاب کرده بود، متوجه شدم که این کتاب به زبان عربی در شمال آفریقا منتشر شده و سؤال اساسی که در آن کتاب مطرح شده بود این است که ما باید ببینیم که چه اتفاقی در تاریخ افتاده و برای اینکه درک کنیم نحوه تحولی که در تاریخ افتاده، باید ببینیم اولین معترض به انحراف کیست و الزاما باید آن کسی که به عنوان معترض می‌شناسیم، نزدیک‌ترین رابطه را با محور انقلاب پیغمبر(ص) داشته باشد. محور انقلاب پیغمبر(ص) خود پیغمبر بودند و نزدیک‌ترین کس به ایشان از نظر به اصطلاح موقعیت ذهنی و عینی حضرت فاطمه(س) بودند.

ما باید صدای اعتراض فاطمه(س) را بشنویم. کتاب «کدام بیت الاحزان» را به این انگیزه نوشتم ولی آن کتاب مرا قانع نکرد که احساس کنم حق مطلب ادا شده است. تصمیم گرفتم کتاب دیگری بنویسیم. فیش‌برداری‌های کتاب «شهر گمشده» یا اسم اولیه‌اش «فاطمه(س) چه گفت مدینه چه شد». (در جریان سفر حج این اسم را انتخاب کردم بالاخره ما مدینه اول بودیم در شهر مدینه بیشترین دغدغه‌مان این بود که این مظلومیتی که برای اهل بیت(ع) به وجود آمد چرا به وجود آمد و در مکه که بودم فکر می‌کردم که با چه عنوانی باید وارد این بحث شد، این دو پرسش در ذهن من وجود داشت، یکی اینکه حضرت فاطمه(س) چه گفتند و چرا گفتند و مدینه بعد از پیغمبر(ص) دچار چه سرنوشتی شد؟ این بود که وقتی آمدم اسم کتاب را انتخاب کردم «فاطمه(س) چه گفت مدینه چه شد»).

«صدای پای ارتجاع» یک خطر همیشگی است

فیش‌برداری‌های زیادی از سال 1374 شروع شد. در سال 1378 من به خاطر یک مسئله پزشکی به انگلستان رفته بودم و مسئول دفتر صدا و سیما در انگلستان شده بودم. نگارش این کتاب را در آنجا شروع کردم. در سال 1379 نگارش این اثر پایان یافت. در سفری که به تهران داشتم به انتشارات سروش که آن زمان برادر عزیزمان جناب آقای اشعری، مدیرعامل آن نشر بودند،‌ مراجعه کردم. دست‌نوشته‌های خود را که تایپ هم کرده بودم، خدمت ایشان ارائه کردم و از ایشان خواستم که این نوشته‌ها را خدمت استاد علامه محمدرضا حکیمی (خدا مقامشان را بلندتر از هرچه که هست قرار دهد) تقدیم کنند، ایشان مطالعه بفرمایند و نظر بدهند. علت این درخواست هم این بود که می‌خواستم ایشان به عنوان صاحب‌نظر و اندیشمند در حوزه دین، حتما کتاب را پیش از انتشار دیده باشند. من به لندن برگشت، در لندن بودم که نامه مفصلی از استاد حکیمی دریافت کردم، متن نوشته‌های ایشان باید در کتابخانه من باشد، ولی در مقدمه‌ای که برای این کتاب نوشتم گوشه‌های از آن نوشته است. ایشان خیلی  از این کتاب استقبال ‌کردند و از من خواستند که به جدیت تلاش کنم که تدوین نهایی صورت گیرد و این کتاب چاپ شود.

خوشبختانه انتشارات سروش کتاب را چاپ کرد. به هر حال دو بار کتاب در انتشارات سروش چاپ شد. بعد که به ایران آمدم در سال 1381 در جشنواره کتاب سال «ولایت» که به همت وزارت ارشاد و حوزه علمیه قم برگزار می‌شد، این کتاب به عنوان یکی از آثار برگزیده معرفی شد. آثار دیگری از علمای گرانقدری آنجا مطرح شد و این اثر هم یکی از آثار انتخاب شده برای آن جشنواره بود.

بعد من کتاب را از انتشارات سروش گرفتم، آقای اشعری هم به دفتر نشر فرهنگ اسلامی تشریف آورده بودند به دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتقل کردم که دو بار در سروش چاپ شد و 5 بار در دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ و اکنون هم چاپ هشتم آن در دست اقدام است.

ایکنا _ با مروری بر سیر نویسندگی‌تان درمی‌یابیم بیشترین آثار مکتوب شما به پرداخت زندگی و سیره معصومین(ع) اختصاص دارد، برای آشنایی بیشتر مخاطبان این گفت‌وگو از آثار دیگری که درباره حضرت فاطمه زهرا(س) نوشته‌اید، بفرمایید.

مکمل این کتاب، کتابی دیگر به نام «نخستین رویارویی‌های اسلام و سکولاریزم» شد که در 1100 صفحه و از سوی انتشارات هرمس چاپ شد. این کتاب از ولادت حضرت رسول(ص) به عنوان پدر گرانقدر حضرت فاطمه(س) آغاز شده و به شهادت حضرت فاطمه(س) خاتمه یافته است.  با وجود اینکه کتاب حجیمی است تاکنون دو بار و در دو هزار نسخه منتشر شده است و ناشر دیگر به اصطلاح از کتاب را ندارد. پس از دو کتاب، دو سخنرانی در تبریز در دانشگاه‌های تبریز و پیام نور داشتم. متن آن سخنرانی‌ها هم به اصطلاح منظم شد و انتشارات سوره مهر با عنوان «فاطمیة حضرت فاطمه(س)» منتشر شد. آخرین کتابی که در مورد حضرت فاطمه(س) نوشتم کتابی است با عنوان «چگونه حضرت فاطمه(س) را می‌توان شناخت؟» که انتشارات علم این کتاب را منتشر کرده است. در این کتاب روش شناخت سیره حضرت در شش فصل توضیح داده شده است.

ایکنا _ در خلال سخنانتان به تغییر نام کتاب «فاطمه(س) چه گفت و مدینه چه شد؟» به «شهر گمشده» اشاره کردید. دلیل این تغییر و این انتخاب چه بود؟

عنوان اولیه کتاب همانطور که گفتید این بود «فاطمه(س) چه گفت؟ مدینه چه شد؟»، بعضی از دوستان می‌گفتند که این عنوان طولانی و مفصل است و بهتر آنکه عنوانش مختصرتر شود، این بود که برای چاپ سوم عنوان «شهر گمشده» را انتخاب کردم. این اصطلاح «شهر گمشده» هم از آخرین پاراگراف این کتاب گرفته شده است. آخرین پاراگراف این است: «زیرا آن قبر گمشده تمثیل مدینه؛ شهر گمشده و اسلام بر باد خیانت رفته است»، شهر گمشده در حقیقت از آخرین عبارت این کتاب گرفته شده است. الان هم روی جلد آن هر دو عنوان وجود دارد. عنوان اصلی «شهر گمشده» و عنوان فرعی «فاطمه(س) چه گفت؟ مدینه چه شد؟»

ایکنا _ علامه حکیمی در مقدمه کتاب شهر گمشده نکات ارزنده‌ای را بیان کرده‌اند. در آن مجال به موضوع امت‌سازی و بحث حکومت قرآنی تأکید فراوان داشته‌اند. لطفا کمی درباره دلیل این تأکید بفرمایید.

حقیقت این است که ما امروز نیاز داریم در مسیر امت‌سازی حرکت کنیم. سال 90 کتابی به نام «اسلام و سکولاریزیم از آغاز تا امروز» نوشتم که دفتر نشر فرهنگ اسلامی آن را چاپ کرد. در آن کتاب نشان دادیم که دو دسته عوامل طوعی و کرهی جهان را برای انقلاب نهایی که ظهور حضرت مهدی(عج) آماده می‌کند. در حقیقت در زمان ظهور حضرت مهدی(عج) یک جامعه جهانی تراز قرآن شکل می‌گیرد. در رابطه با حکومت اسلامی که این حکومت چیست نیز کتاب دیگری نوشته‌ام با عنوان «امامت و جهان امروز» که انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است. در آن کتاب ابعاد و ویژگی‌ها و خصوصیات نظام سیاسی امامت توضیح داده شده است. همچنین، نظام سیاسی امامت با سایر نظامات سیاسی مثل سلطنت مطلقه، سلطنت مشروطه، جمهوری مقایسه شده و نشان داده شده که نظام سیاسی امامت چرا بالاتر و برتر از آن نظامات سیاسی است. همچنین نشان داده شده که ایجاد نظام سیاسی امامت یک فریضه شرعی است که لازمه آن آگاهی و آزادی مردم است. مردم باید آگاه شوند و باید خودشان آزادانه به عنوان یک تکلیف شرعی که در مقابل خداوند دارند و برای تغییر سرنوشت خودشان نظام سیاسی امامت ایجاد کنند. بنابراین در مورد آنچه که علامه حکیمی در مورد امت‌سازی فرمودند و حکومت اسلامی من در این دو کتاب به تفصیل صحبت کرده‌ام.

ایکنا _ در بحث قبلی به موضوع انحراف که سبب می‌شود جامعه به شناخت سلیم از سیره اهل بیت(ع) دست نیابد، سخن گفتید. همچنین در آخرین فصل کتاب «شهر گمشده» به موضوعی با نام «صدای پای ارتجاع» اشاره کرده‌اید که به نظر با مسئله انحراف در قرابت است. لطفا درباره چگونگی پیدایی ارتجاع بفرمایید.

در کتاب «نخستین رویارویی‌های اسلام و سکولاریزم» به تفصیل این مسئله را بررسی کرده‌ام. در این مجال تا حدی که در ظرف یک مصاحبه قابل بیان است خدمت شما عرض می‌کنم. انسان‌ها دو چشم دارند: یک چشم سَر و یک چشم سِر. یک چشم صورت و یک چشم دل، چشم سر با چشم صورت همین حواس پنجگانه هست بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و حسی لامسه برای ما به وسیله چشم سر با طبیعت ارتباط برقرار می‌کنیم، هر 5 حس در سر انسان قرار دارد به این دلیل می‌گویم چشم سر هم بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، هم حس لامسه در سَر انسان قرار دارد. حس لامسه گسترش پیدا می‌کند به دیگر اندام‌ها ولی آن 4 حس در داریم، چشم سر یک چشم دیگری داریم که به آن چشم سِر می‌گویم یا چشم دل، آن چشمی هست که ما با آن بدون واسطه حواس پنجگانه می‌توانیم معلوماتی را به دست بیاوریم، مثل آگاهی خود ما از خود ما، خودمان به وسیله حواس پنجگانه کشف نکردیم، یعنی جلوی آیینه برویم، نگاه کنید بعد بفرمایید که هست یا خودمان را بو کنیم که هستیم یا به صدای خودمان گوش بدهیم که بفهمیم که هستیم. کسانی که نابینا هستند می‌دانند که هستند، کسانی که ناشنوا هستند می‌دانند که هستند، کسانی که قدرت بویایی خودشان را از دست می‌دهند باز می‌دانند که هستند. در دوران کرونا انسان‌های بسیاری حس بویایی خود را از دست دادند ولی دچار بحران هویت نشدند. شناخت دل، شناخت سِر یا شناخت قلبی شناخت خود است، همه انسان‌ها در کره زمین این سطح از شناخت قلبی را داشتند. همه در حد شناخت خود از این شناخت قلبی بهره‌مند هستند. سقف شناخت خداست. همه دیگر به این سطح می‌رسند. حضرت علی(ع) می‌فرمایند: من خدایی که آن را نبینم نمی‌پرستم، آن را با چشم سر ندیدیم چون خدا با چشم سر قابل دیدن نیست، چشم سر ما یک چشم ضعیف است، چشم محدودی است، ما همه چیز را با چشم سر نمی‌توانیم ببینیم. حضرت علی(ع) خدا را با چشم دل دیدند. در منطق و فلسفه بحث‌های وجود داریم، علم حضوری، علم حصولی وارد این قضایا نمی‌شویم، هم چشم سَر و هم چشم سِر اشتباه می‌کند. یعنی هم شناخت عینی ما ممکن است گرفتار اشتباه شود و هم شناخت قلبی. مثلا شما یک خط‌کش را در آب می‌کنید چشم شما به شما می‌گوید این خط‌کش شکسته است، ولی خط‌کش نشکسته است، در حقیقت چشم انسان دروغ می‌گوید، عقل است که می‌گوید نمی‌شود این خط‌کش در آب شکسته باشد و در بیرون آب سالم باشد، این تناقض است، جمع ضدین است، بعد کشف می‌کند که این قانون «شکست نور» در آب است. شناخت قلبی هم همین‌طور است. بعضی از وقت‌ها گرفتار توهماتی می‌شویم و فکر می‌کنیم که توانسته‌ایم با فراطبیعت رابطه برقرار کنیم. ما خودمان همان بخش فراطبیعت هستیم. خودمان به عنوان وجودمان نه به عنوان موجودی‌مان. موجودیمان از جسمان شروع می‌شود، کسی که یک چشمش را از دست می‌دهد از موجودیش کم می‌شود نه از وجودش، نه از شخصیتش، گرفتار یک توهماتی می‌شویم خیال می‌کنیم شناخت قلبی است، بعد عقل می‌آید، قضاوت می‌کند، می‌گوید نه این شناخت قلبی نیست، بلکه یک توهم است. انسان‌هایی که از شناخت قلبی نیرومندی برخوردار نیستند همه چیز را می‌خواهند محسوس کنند و جز محسوسات چیزی برای آنها اهمیت ندارد، برای این انسان‌های کاسته شده سه تا اصل وجود دارد اصالت طبیعت، اصالت لذت، اصالت قدرت اصالت طبیعت. به‌خاطر اینکه طبیعت محسوس است؛ سرما، گرما، تابستان، زمستان. ما به واسطه حواس پنج‌گانه‌مان با طبیعت خواهی - نخواهی ارتباط برقرار می‌کنیم و طبیعت را درک می‌کنیم و این برای همه انسان‌هاست. اصالت لذت تنها سهمی که ما از طبیعت داریم، همان لذت است خوابیدن لذت دارد، استراحت کردن لذت دارد، غذا خوردن لذت دارد و... برای هر اندازه لذت بردن باید قدرت داشت.

«صدای پای ارتجاع» یک خطر همیشگی است

اگر انسان نیرو نداشته باشد یک لیوان آب را بلند کند، آب نمی‌تواند بخورد. سه اصل برای انسا‌ن‌هایی که محصور هستند در دایره محسوسات وجود دارد که شامل اصالت طبیعت، اصالت لذت، اصالت قدرت است. پیغمبران آمده‌اند که ما را از چاه طبیعت خارج کنند و ما را با فراطبیعت آشنا کنند. همه کوشش‌های پیغمبران از ابتدای تاریخ تا امروز برای این بوده، یک اقلیتی هم به اصطلاح موفق می‌شدند که خودشان را به این فراز برسانند، پیغمبران فقط راهنمایی کردند. ما خودمان باید بکوشیم، خودمان را باید از چاه طبیعت خارج کنیم، تلاش پیغمبر حضرت آخرالزمان(عج) حضرت رسول(ص) برای همین بود. منتهای مراتب دوران حضرت رسول(ص) را به دو دوره می‌توان تقسیم کرد، دوره‌ای که پیغمبر پیغمبر بودند و پیامبری می‌کردند، ولی قدرتی نداشتند یعنی از ابتدای بعثت تا فتح مکه. دوره دوم دوره‌ای است که مسلمانان قدرت پیدا کردند و خیلی‌ها مجذوب قدرت اسلام شدند نه حقیقت اسلام و به شعائر اسلامی تظاهر کردند. در همین کتاب من منحنی «نوآوری و گرایش» را توضیح داده‌ام که چگونه پذیرندگان ثانویه می‌آیند، پذیرندگان اولیه را حذف می‌کنند. خیلی هم دم از شعارهای تحول می‌زنند ولی اعتقادی هم به آن ندارند! اگر انقلاب مارکسیستی باشد سبیلشان از بقیه کُلف‌تر می‌شود، اگر انقلاب اسلامی باشد ریششان بلندتر می‌شود! ولی در هر دو گروه - هم آن مارکسیست‌ها و هم این کسانی که حالت داعشی، طالبانی دارند - دین مظاهر برجسته این نوع قدرت‌طلبی را در داعش و طالبان و گروهان شبیه به آن جبهه النصره می‌بینیم، این گروه‌ها خیلی به مظاهر متمسک می‌شوند تا از این طریق به فرصت برسند. ارتجاع یعنی این! ارتجاع یعنی بازگشت به اصالت طبیعت، اصالت لذت، اصالت قدرت اما با پوشش‌های دینی و حقیقت دین دیگر از دست برود.

شما نگاه کنید مثلا پیغمبر(ص) چگونه زندگی می‌کردند؟ در تمام 10 سالی که پیغمبر در مدینه بودند، دود از خانه پیغمبر بلند نشد. یعنی غذا نپختند! مثل فقرای مدینه زندگی کردند تا زندگی در کام بینوایان شیرین شود. اما در عصر خلفا، غذای پادشاه و غذای خلیفه چگونه بود؟ جایی شنیدم که گفتند با روغن پسته برایشان غذا می‌پختند! حالا روغن‌های حیوانی هم نه با روغن پسته شما ببینید چقدر پسته را باید از کشورهایی مثل ایران منتقل کنند به دمشق و آنجا روغن آن را بگیرند و غذای خلیفه با روغن پسته پخته شود! این کسی که می‌گوید من خلیفه رسول الله(ص) هستم، شیوه زندگی‌ او، منظومه اعتقادات عملی‌اش و.. تفاوت‌های اساسی با پیامبر دارد. آنچه در این کتاب با عنوان «بازگشت صدای پای ارتجاع» خواندید، یک خطر همیشگی است.

اکنون که نگاه می‌کنیم می‌بینیم در زمان جنگ درآمد ارزی ایران یک دهم امروز هم نبود، ولی کنار سطل زباله ما اشغال جمع کن نداشتیم! الان درآمد ارزی ما خیلی زیاد شده، ولی کلی بینوا را کنار سطل‌های زباله می‌بینیم. می‌آییم به سیره زندگی حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری نگاه می‌کنیم می‌بینیم این‌ افراد خیلی ساده زندگی می‌کنند و گرفتار تجمل و دنیاطلبی نشده‌اند. می‌آییم به سیره بعضی از نخبگان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اشرافیت الان در جامعه وجود دارد؛ می‌روند در طبقه 20 ماشینشان را آنجا می‌برند آنجا استخر هم دارند؛ چقدر باید بزرگ باشد که استخر اختصاصی هم داشته باشد؟ نمی‌دانم من شنیده‌ام این چیزها وجود دارد و نمی‌دانم واقعیت دارد یا نه! یک چنین جاهایی را من تا حالا ندیدم چون اصلاً کسی را نمی‌شناسم که با آن مراوده داشته باشم و اینطوری زندگی کنند. ولی اگر این باشد یعنی ارتجاع و بازگشت به زندگی همان خلفا! به جای بازگشت به زندگی پیغمبر(ص) و معصومین(ع)؛ منظور از ارتجاع این است.

ایکنا _ برای مبارزه و مقابله با ارتجاع در جامعه اسلامی چه باید کرد؟

جنگ با ارتجاع از سنگر خود باید آغاز شود، نمی‌شود من خدمت شما عرض کنم که ما گرفتار ارتجاع ممکن بشویم، ولی خودم حاضر نباشم به شیوه معصومین(ع) یا به شیوه شاگردان معصومین(ع) زندگی کنم. شما نگاه کنید ببینید پیغمبر اسلام چطوری زندگی می‌کردند، حضرت علی(ع) چطوری زندگی می‌کردند، حضرت علی(ع) وقتی وارد کوفه شدند دارالاماره وجود داشت که الان بقایای آن در کوفه هست و حضرت علی(ع) هم فرمانروای یک قلمرویی شده بودند که یک سر آن سلسله جبال هیمالیا بود آن روز و روزگار و سر دیگر آن در مصر به عنوان دروازه قاره آفریقا. حضرت علی(ع) چکار کردند؟ رفتند در کاروانسرا، همان جایی که همه کاروان‌ها می‌آمدند. در دارالاماره نرفتند، الان خانه حضرت علی(ع) در کوفه وجود دارد، هر وقت کربلا رفتید ملاحظه کنید خانه حضرت علی(ع) را نمی‌توانید با تخت جمشید، شهر ممنوعه، کاخ واتیکان، کاخ سفید، کاخ کرملین مقایسه کنید. ولی چه کسی دارد به تاریخ پیام می‌دهد علی ابن ابیطالب(ع). چه کسی در تاریخ فراموش شده. با تنفس مصنوعی داریوش را زنده نگاه می‌دارند، با تنفس مصنوعی دارند برای آن تبلیغ می‌کنند.

«صدای پای ارتجاع» یک خطر همیشگی است

آقای ویل دورانت در کتاب «تاریخ تمدن» در جلد اول اشراف زاده تمدن ترجمه کتیبه بیستون را آورده، برای داریوش است، نوشته که فلانی را گرفتند، چشمش را درآوردم، گوشش را کندم، بینی‌اش را بریدم، زبانش را حلقش درآوردم، سه روز در قصرم گذاشتم که مردم بیایند ببینند و بعد هم کشتمش! معلوم است که داریوش نمی‌تواند در تاریخ پیام‌آور باشد و معلوم است که علی(ع) با همان سادگی‌اش می‌تواند برای تاریخ پیام داشته باشد.

در کتاب شهر گمشده توضیح دادم که حضرت فاطمه(س) عروس می‌شوند، می‌خواهند خانه داماد بروند، طبیعتاً دخترها خیلی حساس هستند سر اینکه شب عروسی در چشم داماد خیلی زیبا جلوه کنند. یک دست لباس حضرت رسول(ص) خریده بودند برای حضرت فاطمه(س) برای عروسیشان؛ موقعی که می‌خواهند حرکت کنند، زنی به اصطلاح سائل می‌آید و می‌گوید که من لباس احتیاج دارم، هزار دلیل می‌توان اقامه کرد برای اینکه حضرت فاطمه(س) نباید این کار را می‌کرد، بالاخره عروس هست، شب اول است، کسان دیگری هستند، حالا اگر خودش هم می‌خواهد لباس بدهد، لباس کهنه‌اش را بدهد، حضرت زهرا(س) لباس نو را از تن خودشان درآوردند و به سائل دادند و لباس کهنه‌ای که قبلاً در تنشان بود را پوشیدند! اینجا نوشتم علی وار به خانه علی رفتم.

اینکه حضرت فاطمه(س) امروز زنده است و دیگران از بین رفته‌اند به همین دلیل است. این همه ملکه در تاریخ وجود داشته، اینها پیامی برای تاریخ ندارند ولی پیام حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و معصومین(ع) برای تاریخ تمام نمی‌شود، ادامه پیدا کرده است.تا به حال چندین هزار جلد کتاب در این زمینه به زبان‌های مختلف نوشته شده، این کتاب هم یکی از آن کتاب‌هاست، هزاران جلد کتاب هم در آینده نوشته خواهد شد و دلیل این نوشتن‌ها زنده بودن پیام معصومین (ع)‌ است.

جنگ با ارتجاع

گفتید که چگونه باید با ارتجاع جنگید؟ اولین سنگر خودمانیم. اگر ما مرد این میدان نیستیم دیگر ادعا نباید کنیم، من خودم عرضه‌‌اش را ندارم که دستورات اهل بیت(ع) را عمل کنم پس دیگر نباید یقه دوستمان را بگیریم که چرا شما عمل نمی‌کنید! به همان دلیل که من عمل نمی‌کنم.

سنگر دوم خانواده است، ما باید تلاش کنیم که خانواده‌ خود را طوری تربیت کنیم که طبق این معیارها زندگی کند.

سنگر سوم کشور است. ما باید تلاش کنیم کشورمان را براساس این معیارها بسازیم. روز قیامت از ما سؤال خواهند کرد که چرا به این آقا رأی دادی؟ و چرا به آن آقا رأی ندادی؟ چرا به این خانم رأی دادی و چرا به آن خانم رأی ندادی؟ اینکه من برای فلان شهر هستم و آن برای فلان شهر است به این دلیل رأی دادم، این حجت خداپسند نیست! ممکن است همشهری انسان باشد فرد خلافکاری باشد! اگر توانستیم این سه سنگر را فتح کنیم؛ اول خودمان را براساس این الگو بسازیم، دوم خانواد‌ه‌ خود را براساس این الگو بسازیم، سوم کشورمان را براساس این الگو بسازیم، آن وقت باید به فکر جهان باشیم، جهان اسلام می‌‌شود، قدم چهارم و قدم پنجم هم بقیه جهان، خیلی راه طولانی است، ولی در این مسیر باید حرکت کرد.

یک ضرب‌المثل انگلیسی می‌گوید؛ این مهم نیست که شما کی و کجا زندگی می‌کنید، مهم این است که در چه جهتی حرکت می‌کنید. گاهی اوقات باید جهت حرکتمان را ایجاد جامعه جهانی تراز قرآن باشد.

ایکنا _ خیلی ممنون از توضیحاتتان. به نظر شما جامعه ما در کدام قدم از این پنج گام ایستاده است و وضعیتمان در داستان مقابله با ارتجاع و انحراف از حقیقت دینی چگونه است؟

جامعه ما جامعه یک‌دستی نیست. بعضی‌ها ممکن است به آسانی در سنگر اول و دوم پیروز شوند. شما وقتی زندگی شهید سلیمانی را نگاه می‌کنید، می‌بینید یک روستازاده است، روستایی اگر اسمش را اشتباه نکنم به نام باغ ملک در نزدیکی کرمان، میلیون‌ها روستازاده در ایران داریم، ولی شهید سلیمانی اول تصمیم گرفت که اسلام را در خود پیاده کند، یعنی به او می‌گویند بیا کاندیدای ریاست جمهوری شو! می‌گوید آن کار متقاضی زیاد دارد! دفاع از مردم مظلوم عراق و سوریه در مقابل تروریسم داوطلب کم دارد! آنجا یک کسی کاندیدا می‌شود، یعنی هوا و هوس را در خود کشته و در عوض انگیزه الهی را در خود زنده کرده است.

«صدای پای ارتجاع» یک خطر همیشگی است

امثال شهید حججی، یک جوان بسیجی، هیچ کاری نکرد جز جانفشانی! ولی تأثیر اجتماعی زیادی داشت. ما یک کسانی را داریم در این مسیر جلو رفته‌اند و به آن قله‌ها رسیده‌اند. کسانی هم داریم که خیلی سقوط کرده‌اند. امروز یک انسان‌هایی در جامعه داریم که هیچ چیزی برای آنها ارزشی نیست! نه دین، نه اعتقاد می‌فهمند و نه هیچ چیز دیگر! فقط تابع هوا و هوس‌های روزانه‌شان هستند. این هر دو تا اقلیت هستند، هم آن کسانی که کاملاً در مسیر خدا می‌خواهند حرکت کنند و هم کسانی که پشت پا زده‌اند به همه ارزش‌ها و فروتر از حیوانات شده‌اند. حیوانات امکان به اصطلاح عروج و صعود را ندارند و تابع غرایزشان هستند.

غیر از این دو سر طیف، اکثریتِ بینابینی هم وجود دارد. این اکثریت بیشتر فعلا در طرف کسانی هستند به خودآگاهی رسیده‌اند، یک جمعی در انقلاب نشان داده شده که در جنگ نشان داده شده در این جنگ اخیر که جنگ اقتصادی نشان داده شده ببینید که اکثریت مردم دارند بالاخره فشارهای روانی و اقتصادی را تحمل می‌کنند.

باید بدانیم انقلاب ما گرفتار هشت جنگ شد که کوچک‌ترین جنگش جنگ تحمیلی بود که هشت سال طول کشید. اولین جنگی که کشور ما گرفتار آن شد «جنگ تروریستی» است، شما می‌بینید که هنوز انقلاب پیروز نشده آیت‌الله سیدمصطفی خمینی(ره) شهید می‌شود، امام موسی صدر، دکتر مطهری، دکتر مفتح، آیت‌الله دستغیب شهید می‌شوند. سال 1360 هر کسی که حزب اللهی هست و می‌توانند شهیدش می‌کنند. 17 هزار نفر شهید می‌شوند و این روند تا امروز همچنان ادامه پیدا کرده است.

جنگ دوم «جنگ روانی» است. از لحظه آغاز انقلاب اسلامی جنگ روانی علیه انقلاب شروع شد. اگر یک ناظری از خارج از ایران می‌آمد در این شهرهای ایران می‌چرخید فکر می‌کرد تمام مردم ایران مارکسیست شده‌اند. علت استفاده از مارکسیست هم این بود که غرب چون رژیم قبل غربگرا بود و مردم از آن ناراحت بودند و عصبانی بودند و غرب می‌دانست که با شعار‌های لیبرالیستی نمی‌تواند جلو بیاید با شعار مارکسیستی می‌آمد که در ظاهر دم از عدالت می‌زدند و ضمنش منکر خدا و ماوراء الطبیعه بودند. 99 درصد مردم به جمهوری اسلامی رأی دادند، 99 درصد دیوارنوشته‌ها مارکسیستی بود و جنگ روانی هم تا امروز هم ادامه پیدا کرده و می‌بینید قیمت دلار ثابت نمی‌ماند! یک بخش آن همین بخش روانی است، در سال یک بار حقوق شما افزایش پیدا می‌کند و یک بار خوشحال می‌شوید ولی روزی ده بار خرید می‌کنید، می‌بینید قیمت همه چیز بالا رفته است و 10 بار ناراحت می‌شوید! جنگ روانی یعنی عدم تعادل شادی و عصبانیت در یک جامعه!

جنگ سوم «جنگ سیاسی» است و جنگ چهارم «جنگ اقتصادی» است. جنگ پنجم «جنگ ساختاری» است. کودتا کردند، کودتاه نوژه، تعارض درون نظام به وجود آوردند، مثل این تعارضات جناحی که همیشه بوده است. جنگ ششم «جنگ فرهنگی» و جنگ هفتم «جنگ اجتماعی». با این وجود جنگ تحمیلی یا هشتمین جنگ کوچک‌ترین و کمترین جنگی بود که مردم ایران پس از پیروز انقلاب اسلامی تجربه کرده‌اند و همانطور که می‌بینیم همچنان مردم در حال مقاومت هستند.

ادامه دارد...

گفت‌وگو از معصومه صبور

انتهای پیام
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۱۰/۰۵ - ۰۸:۰۴
0
1
به عنوان یک پژوهشگر عرصه دین از مطالعه برخی گفت‌وگوهای ایکنا واقعا کیف میکنم. جزاکم الله خیرا
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۱۰/۰۵ - ۰۸:۰۵
0
1
احسنت. کیف کردم از این بیان
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۱۰/۰۵ - ۰۸:۴۸
0
1
گفت و گوی جالب و تأثیرگذاری بود امیدواریم تداوم داشته باشد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۱۰/۰۵ - ۰۹:۲۳
0
1
ما گرفتاران ارتجاعیم
captcha