ابوریحان بیرونی در تعریفی که از «خیر» ارائه میدهد، معتقد است که «خیر» چیزی است که نیازی را تأمین کرده یا ضرری را دفع کند، وی عدل را تشبیه به مفاهیمی نظیر راستی و صداقت میکند و معتقد است که انسان طبعاً به چنین مفاهیمی گرایش دارد. این نگاه ابوریحان بیرونی به مسئله عدل نشان میدهد که او پیش از هرچیز برای عدالت نوعی جایگاه فطری قائل است که انسان فارغ از هر رنگ و زبانی به آن تمایل دارد. وی معتقد است که فرهنگهای مختلف را باید با توجه به چهارچوبها و ویژگیهای خاص آنها مورد بررسی قرار داد و مقایسه فرهنگهایی که بنیانهای متفاوتی دارند، غلط است.
در واقع او مفاهیم فرهنگی و اجتماعی را اموری میداند که به شرایط اجتماعی بستگی داشته و به تعبیری زمینهمند هستند، از سویی دیگر وی معتقد است که هر جامعهای ارزشهای خاص خود را دارد و بنابراین امور خیر و شر را باید بر مبنای فرهنگ هر جامعه مورد تأمل قرار داد، چراکه به جر پدیدههایی که مستقیماً با نیازهای انسان ارتباط دارند مانند آب و غذا که مستقیماً انسان را سیر میکنند یا لباس که مستقیماً انسان را از سرما محافظت میکند، سایر پدیدهها در ذات یا طبیعت خود، فاقد ارزش هستند و این انسان است که به آنها به صورت اعتباری و قراردادی ارزش میدهد، بنابراین عدالت بهعنوان یک مفهوم اجتماعی و فرهنگی دو جنبه عمومیت و نسبیت دارد.
جنبه عمومیت عدالت دربردارنده بایدها و نبایدهایی است که به تأمین نیازها یا دفع مضراتی اشاره دارد که برای همه افراد فارغ از هر نظام اعتقادی و فرهنگی موضوعیت دارد مانند خوراک، پوشاک و مسکن و جنبه نسبیت عدالت، به بایدها و نبایدهایی اشاره دارد که در هر نظام فرهنگی، متفاوت است، مانند حقوق شهروندی، نظام خانواده، آموزش و پرورش و نظایر آن. بنابراین نمیتوان برای تشخیص عدالت، اصول ثابت و واحدی برای همه جوامع در تمامی مقاطع در نظر گرفت، بلکه فهم ارزشهای فرهنگی و باورهای اجتماعی هر جامعه در تحدید و تشخیص عدالت در آن جامعه اهمیت کلیدی دارد.
ابوریحان بیرونی عدالت را امری نمیداند که به خودی خود در جامعه بهوجود بیاید و تثبیت شود، چراکه معتقد است از آنجا که انسانها دارای طبایع و غرایز متضادی هستند، همواره ممکن است در روابطشان با دیگران دچار حسد و طمع شوند و در نتیجه تمامی خصایل نیکو از جمله عدالت نیازمند قانونگذاری، مراقبت و نظارت هستند تا در جامعه نهادینه شده و ماندگار شوند.
رویکرد ابوریحان بیرونی نسبت به دولت یک رویکرد کارکردگرایانه است. او معتقد است دولت نهادی است که وجود آن برای حفظ نظم جامعه و برقراری عدالت لازم هست و همانطور که توضیح میدهد عدالت خود امری است که بدون وضع قانون و تعیین ملاک و مبنای عمل قابل تحقق نیست، همچنین معتقد است که هدف خلفا و حاکمان، یعنی در واقع هدف نظام سیاسی، برقراری عدالت در جامعه است.
به اعتقاد بیرونی، انسان نیاز به ابراز دارد و بدون ابراز دستش خالی است و همواره نیازمند چیزی است که از او در برابر بلایای مختلف محافظت کند و همچنین معتقد است که انسان از نیروهای متضادی تشکیل شده است که جز با اجبار و زور، این نیروها در کنارهم قرار نمیگیرند.
ابوریحان بیرونی وجود نظام سیاسی و حکومت مرکزی را برای حفظ جوامع بشری ضروری میداند و از سویی دیگر، رعایت عدالت در اداره جامعه را هم خواست خدا و هم ضرورت اجتنابناپذیری برای اداره حیات جامعه میداند. او اعتقاد دارد که سعادت انسان در همنشینی با افراد خوب بوده و معتقد است که ازدیاد تدریجی دوستان باعث قدرت یافتن انسان شده و میتواند زمینهساز ریاست و سیادت وی شود.
همچنین ابوریحان بیرونی معتقد است که وجود حواس پنجگانه در انسان، به خاطر پی بردن به وجود خدا، به عنوان صانع کل محلوقات، دیدن آثار حکمت خدا، شنیدن کلام خدا و اوامر و نواحی او است، بنابراین او بر دو منبع اصلی بهعنوان منابع قانونگذاری، سازماندهی و مدیریت امور فردی و اجتماعی تأکید میکند که همان عقل و تعالیم پیامبران هستند که هر دو در نهایت خود، منجر به استقرار نظامی عادلانه و نهادینهشدن عدل در جامعه میشوند.
منبع: ensani.ir