
تعامل
فلسفه اسلامی با دیگر ادیان یک موضوع غنی و چندبعدی است که به بررسی روابط فکری، فرهنگی و تاریخی میان اسلام و ادیان دیگر میپردازد. این تعامل نه تنها به غنای فلسفه و علم در جهان اسلامی کمک کرده، بلکه به تبادل اندیشهها و تجربیات روحانی میان پیروان ادیان مختلف نیز منجر شده است. فلاسفه اسلامی در
قرون وسطی به شدت تحت تأثیر فلسفه یونانی قرار گرفت، فلاسفهای چون ابن سینا و فارابی تلاش کردند تا افکار ارسطو و افلاطون را با مبانی اسلامی ترکیب کنند که این تعامل، به ایجاد نظامهای فلسفی جدیدی انجامید که در آنها مفاهیمی چون وجود، عقل و حقیقت به شیوهای نوین بررسی میشد.
در طول تاریخ، فلاسفه و متفکران مسلمان به بررسی آموزههای یهودیت و مسیحیت پرداختهاند. این تعامل نه تنها منجر به شناخت عمیقتر از مبانی دینی یکدیگر شد، بلکه بهطور خاص در زمینههای اخلاق، معرفتشناسی و الهیات به بحث و تبادل نظر انجامید. عرفا و صوفیان اسلامی نظیر مولانا و ابن عربی، بهدنبال جستوجوی حقیقت و تجربههای معنوی مشترک بودند و این رویکرد به آنها اجازه داد تا با تعالیم دیگر ادیان، بهویژه مسیحیت و هندوئیسم، ارتباط برقرار کنند و مفاهیمی چون عشق الهی و وحدت وجود را بهصورت جهانی تبیین کنند.
فلاسفه اسلامی، در کنار تأثیرپذیری، به نقد آموزههای دیگر ادیان نیز پرداخته و سعی کردند تا تناقضات و نقاط قوت آنها را بررسی کنند. این نقدها معمولاً از موضعی فلسفی و منطقی بود و به ایجاد تفکر انتقادی در جهان اسلام کمک کرد و این در حالی است که تبادل علمی میان مسلمانان و دیگر فرهنگها، بهویژه در دوران طلایی اسلام، به پیشرفتهای قابل توجهی در علوم مختلف انجامید. مراکزی مانند دانشگاههای اسلامی در اندلس و بغداد، محل تجمع دانشمندان و فلاسفه از ادیان مختلف بودند که به اشتراکگذاری دانش و ایدهها میپرداختند.
در دنیای امروز، بحثهای بینادینی و دیالوگهای بینفرهنگی به شکل جدیدی ادامه دارد. با توجه به چالشهای جهانی مانند تروریسم، نابرابری و بحرانهای زیستمحیطی، گفتوگو و همکاری میان ادیان بهمنظور ترویج صلح و همزیستی مسالمتآمیز اهمیت بیشتری یافته است. از اینرو تعامل فلسفه اسلامی با دیگر ادیان، نه تنها به غنای فکری و فرهنگی جهان اسلام کمک کرده، بلکه زمینهساز گفتوگوهای سازنده و تبادل ایدهها در سطح جهانی شده است. این تعامل میتواند به درک عمیقتری از انسانیت و حقیقت مشترک میان ادیان مختلف منجر شود و به همزیستی مسالمتآمیز کمک کند. نظر به اهمیت موضوع خبرنگار ایکنای خراسانرضوی، گفتوگویی با موضوع «تعامل فلسفه اسلامی و دیگر ادیان» با حجتالاسلام سید محمدحسین دعایی، مسئول قرارگاه مکتب توحید و استاد حوزه و دانشگاه انجام داده است که در ادامه میخوانیم؛
ایکنا_ فلسفه اسلامی چه اصولی برای گفتوگو با ادیان دیگر دارد؟
اولین نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که اساساً ما بهعنوان پیروان دین اسلام، بدون بهرهگیری از فلسفه اسلامی، نمیتوانیم در گفتوگوهای بینالمللی و بینالادیانی، بهشکل موفق و اثربخش ظاهر بشویم، چراکه فلسفه اسلامی، بهمثابه یک دستگاه اصیل نرمافزاری و یک پارادایم قویم فکری، حامل اندیشه و ادبیات فراگیر انسانی یا به تعبیر دیگر، ذهنیت و زبان مشترک جهانی است و فقط با استفاده از چنین دستگاه و پارادایمی است که میتوان وارد گفتوگوهای بروندینی شد و به نتایج مشترک رسید.
اما در پاسخ به این سؤال باید گفت فلسفه اسلامی، با تأکید بر روش برهانی یا همان عقلانیت جهانشمول فطری، با تکیه بر قواعد بنیادینی مثل «الحقّ لا یضادّ الحقّ بل یوافقه و یشهد له» و البته با تمرکز بر مسئلههای فراگیری شبیه معرفتشناسی، هستیشناسی، خداشناسی، انسانشناسی، دینشناسی، پیامبرشناسی، معادشناسی و ... که دغدغه مشترک همه ادیان، بلکه همه جوامع انسانی است، زمینههای لازم برای تعامل فکری و فرهنگی با دیگر ادیان را فراهم میکند.
اول اینکه فلسفه اسلامی، آرمانی جز حقیقتجویی و حقیقتیابی ندارد. به قول علامه طباطبائی در ابتدای کتاب «بدایة الحکمة»، غایت دانش فلسفه عبارت است از: «معرفة الموجودات علی وجه کلی و تمییزها مما لیس بموجود حقیقی.» طبق این بیان، اساساً فیلسوف در پی کشف حقیقت است و روشن است که دانشی با این هدفگذاری، میتواند در گفتوگو با دیگر ادیان، حضور فعال و اثربخشی داشته باشد، زیرا چنین گفتوگویی، صرفاً با معیار قراردادن حقیقت و پرهیز از ارجاع به پیشفرضهای دروندینی شکل پیدا کرده و تداوم مییابد.
دوم اینکه فلسفه اسلامی بر وحدت حق تأکید داشته و مرزبندی مشخصی با پلورالیزم دارد، اما کثرت مظاهر حق را پذیرفته و از اینکه بتوان جلوههایی از حق مطلق را در دیگر ادیان یافت دفاع میکند و طبیعی است که صرفاً با چنین نگرشی میتوان باب گفتوگوهای واقعی با دیگر ادیان را گشود.
سوماً فلسفه اسلامی چون اساس حق را واحد میداند، بر این معنا تأکید میکند که هیچیک از جلوات واقعی حق، ولو آنکه در دو سنت دینی متفاوت باشند، با هم سر ناسازگاری ندارند، بلکه یکدیگر را تأیید یا حتی در مواردی تکمیل میکنند و مشخص است که با تکیه بر این قاعده، میتوان گفتوگوهای صادقانه و جذابی را با دیگر ادیان سامان داد.
چهارماً فلسفه اسلامی در حوزه معرفتشناسی، از تکثر ابزارهای انسانی برای کشف حقیقت دفاع کرده و با تأکید بر شمول و قبول عقل در میان همه آحاد بشر از یکسو و یقینآور بودن آن از سوی دیگر، خود را ملتزم به استفاده از «روش برهانی» میداند. بهعلاوه آنکه اساساً یک فیلسوف، اهل کلانگری و جامعبینی است، زیرا به تعبیر علامه طباطبائی در همان کتاب بدایة الحکمة، موضوع فلسفه، «الموجود بما هو موجود» است و غایت آن، «معرفة الموجودات علی وجه کلی» است و به همین خاطر دغدغهها و مسئلههای فلسفی، جهانشمول بوده و اختصاص به تاریخ، جغرافیا یا دین خاصی ندارند و واضح است که دانشی با این مشخصات، میتواند نقش مؤثر، بلکه منحصری در گفتوگو با دیگر ادیان داشته باشد، زیرا صرفاً با تکیه بر مشترکات روشی و محتوایی است که میتوان وارد مباحثات بروندینی شد.
و دیگر اینکه فلسفه اسلامی، بهخاطر بهرهمندی از ویژگیهایی که در چهار نکته قبلی که بیان شد، تراز بالایی از سعه صدر اخلاقی را در فیلسوف به وجود آورده و آمادگیهای روانشناختی لازم برای تعاملات فکری و فرهنگی را برای او به ارمغان میآورد. بهعبارت دیگر، طبیعت دانش فلسفه، فیلسوف را بهسمت تلاش برای درک عمیق مخاطب و حفظ احترام او سوق داده و از این طریق میتواند به شکلگیری و نتیجهبخشی گفتوگو با دیگر ادیان کمک کند.
در این میان، توجه به دو نکته دیگر هم ضروری است، نکته اول اینکه ما وقتی به سیره ائمه اطهار(ع)، خصوصاً وجود مبارک عالم آلمحمد، حضرت رضا(ع) مراجعه میکنیم میبینیم که اتفاقاً آنها هم در وقت تعامل با پیروان دیگر ادیان، در کنار معجزه که ابزار ویژهای برای هدایتگری است، از روش عام عقلانی و استدلالهای برهانی استفاده میکردهاند و این واقعیت بهخوبی نشان میدهد در گفتوگوهای بروندینی، چارهای جز بهرهگیری از محتوا و ادبیات فلسفی نیست. نکته دوم اینکه در بین عالمان دینی هم معمولاً فیلسوفان و حکمای الهی، تلاش و تأثیر بیشتری در حوزه گفتوگوهای بینالادیانی داشتند که این نیز نشانگر قابلیتها و فعلیتهای ویژه فلسفه در این زمینه است. زحمات و تجربیات علامه طباطبائی رضوانالله علیه یکی از بهترین نمونهها در این فضاست.
ایکنا_ چگونه اندیشمندان مسلمان، نظیر ابنسینا یا ملاصدرا، به موضوعات مشترک فلسفی با ادیان دیگر پرداختهاند؟
طبیعت فلسفه اسلامی، چه در بخش روش و چه در بخش محتوا، زمینه لازم برای ورود به فضای گفتوگو با دیگر ادیان که جز از طریق تکیه بر مشترکات ممکن نیست را فراهم میآورد. بر همین اساس، فیلسوفان مسلمان مانند ابنسینا و ملاصدرا، با بهرهگیری از توانمندیهای فلسفی خود، هم به موضوعات فلسفی مشترک با ادیان دیگر، بهویژه در حوزه الهیات و متافیزیک پرداخته و هم ادبیات اشتراکی لازم برای تعامل با آنها را سامان دادهاند.
بهطور مشخص، ابنسینا با بهرهگیری از میراث فلسفی یونان و با تلاش برای تحلیل عقلانی مفاهیم دینی، یک الهیات عقلگرا را سامان داد، الهیاتی که بر مفاهیم مشترک بین همه ادیان، مثل خدا، انسان، وحی و معاد تمرکز داشت و به همین دلیل مورد توجه و اقبال اندیشمندان مسیحی و یهودی قرار گرفت و توانست بستر لازم برای تعاملات بینالادیانی را فراهم آورد. برای نمونه، موسی بن میمون، فیلسوف یهودی و آموزگار تورات، در آثار مختلف خود، از جمله کتاب «دلالة الحائرین»، دقیقاً همان رویکرد ابنسینا را دنبال کرد و کوشید تا ظواهر عهد عتیق را با قواعد فلسفی توضیح دهد، یا برای نمونه توماس آکویناس، فیلسوف و الهیدان مسیحی با تأثیرپذیری از ابنسینا تلاش کرد تا با استفاده از سازمان اندیشه ارسطو، عقلانیت الهیات مسیحی را تبیین کند.
ملاصدرا هم در همین مسیر قدمهای مؤثری برداشت. او با ارتقای پارادایم فلسفی جهان اسلام به حکمت متعالیه که ترکیبی است از برهان، قرآن و عرفان، توانست بین عقل و وحی یا فلسفه و کلام آشتی برقرار کرده و نسخه جدیدی از الهیات فلسفی را ارائه دهد. این نسخه که بر مفاهیمی مثل اصالت وجود، تشکیک در وجود و حرکت جوهری استوار بود، نه تنها عرصه گفتوگو با الهیدانهای مسیحی و یهودی را گسترش داد، بلکه راه تعامل با عرفای مسیحی و یهودی و حتی معنویتگرایان غیرموحد را هم هموار کرد. بهعلاوه آنکه ملاصدرا با تحلیلهای عمیق خود از روح، رابطه نفس و بدن، مراتب ادراک و معاد جسمانی، به پرسشهای مطرح در همه ادیان پاسخ داد و از این طریق، زمینه گفتوگو با پیروان آنها را فراهم آورد.
ایکنا _ تأثیر ترجمه متون یونانی بر شکلگیری فلسفه اسلامی چیست؟
این سؤال، مهم است؛ زیرا پرداختن به آن، علاوه بر اینکه میتواند به ما در اطلاع از تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تکون آن کمک کند، زمینه پاسخگویی به یکی از مهمترین و پرتکرارترین شبهات و اتهامات مخالفان فلسفه اسلامی که عبارت از عینیت فلسفه یونانی و فلسفه اسلامی است را فراهم میآورد.
توضیح مطلب اینکه نهضت ترجمه یکی از مهمترین رویدادهای علمی و فرهنگی مربوط به قرن دوم، سوم و چهارم هجری است که با حمایت خلفای عباسی رقم خورد. در این رویداد، تعداد قابلتوجهی از آثار متعلق به تمدن یونان، ایران و هند باستان، در دانشهایی مانند منطق، طب، ریاضیات، نجوم و فلسفه، به زبان عربی ترجمه شده و از این طریق به جهان اسلام راه یافتند.
این جنبش، از سه جهت، نقش بنیادینی در شکلگیری و شکوفایی فلسفه اسلامی داشت: اول اینکه زمینه توجه مسلمانان به دانش منطق یا همان روش تفکر و استدلال را فراهم آورد و از این طریق به دقیقسازی تفکرات فلسفی در جهان اسلام کمک کرد، دوم اینکه مسلمانان را با مباحث متافیزیکی و الهیاتی مطرح در تمدنهای دیگر آشنا کرد و انگیزه آنان برای ورود جدیتر به مباحث عقلی و استدلالی را افزایش داد و دیگر اینکه بستر لازم برای شکلگیری گفتوگوهای دروندینی و میانتمدنی را ایجاد کرد و علاوه بر ایجاد یک نشاط علمی در جهان اسلام، راه را برای جهانیشدن اندیشههای اسلامی هموار ساخت. مسلمانان، این آثار را نه فقط ترجمه، بلکه علاوه بر آن، تحلیل، نقد و بومیسازی هم کردند. بهعبارت دیگر، این ترجمهها تنها مواد اولیهای بودند برای بنای یک دستگاه جدید و مستقل فلسفی که بتواند در خدمت تبیین آموزههای دینی قرار بگیرد. بنابراین میتوان تأثیر ترجمهها در شکلگیری فلسفه اسلامی را از سنخ تأثیر ماده در صنعت دانست، نه از جنس تأثیر علت فاعلی.
برای تبیین بیشتر و بهتر این مطلب مهم، توجه به این نکات، ضروری است. نکته اول اینکه یکی از مهمترین و کهنترین مکاتب فلسفی مطرح در تاریخ و جغرافیای غرب، مکتب فلسفی یونان است؛ مکتبی که حاصل آرا و افکار بزرگانی همچون سقراط، افلاطون و ارسطو بوده و میتوان آن را سرچشمه علمی، فرهنگی و تمدنی مغربزمین دانست؛ بهگونهای که طی قرون متمادی ـ حتی بعد از پیدایش مسیحیت ـ اندیشه اکثر اندیشمندان غربی ـ حتی اهالی کلیسا ـ در سایه نظام فکری و معرفتی یونان باستان شکل گرفته است. نکته دوم اینکه تحلیل دقیق و جامع مکتب یونان باستان، حاکی از الهیبودن آن است. به بیان دیگر، هماهنگی تعالیم مطرح در فلسفه یونان با آموزههای اسلامی، بهگونهای است که جز با اعتقاد به الهیبودن آن، قابل توجیه نیست و از همین روست که بسیاری از اندیشمندان مسلمان بر خلاف آنچه در تاریخ فلسفه غرب مطرح بوده و از سوی برخی از ناآگاهان تکرار شده است، بر حقانیت حکمای یونان تأکید داشته و از اموری همچون زندگی در شرایط تقیه، برخورداری از زبان رمزی، استبعادهای عوامانه مردم و وارثان و شارحان منحرف، بهعنوان عوامل ناشناختهماندن آنها یاد کردهاند. برای نمونه ابوریحان بیرونی با تأکید بر موحد بودن سقراط، او را شهید راه توحید میداند. شیخ اشراق، با معرفی افلاطون بهعنوان امام الحکمة، رئیس الحکمة و صاحب الاید و النور، از افرادی همچون انباذقلس و فیثاغورث تمجید میکند. قطبالدین شیرازی نیز در شرح خود بر کلام شیخ اشراق، به تمجید از حکمای یونان میپردازد. سید بن طاووس، نبوت حکمای یونان را محتمل دانسته و بر علم، حکمت و فهم ایشان صحه مینهد. ملاصدرا با تأکید بر الهیبودن انباذقلس، فیثاغورث، سقراط، افلاطون و ارسطو، به توصیف حالات و خصوصیات آنها پرداخته و از کمالات آنها سخن میگوید.
علامه طباطبائی، افلاطون را اهل مجاهدات باطنی، صاحب مکاشفات معنوی و برخوردار از معارف الاهیه میداند. علامه طهرانی با تأکید بر الهیبودن حکمای یونان و توحیدیبودن حکمت یونانی، به شرح کمالات آنان میپردازد. آیتالله حسنزاده آملی با تکیه بر روایات، به تمجید از مقام ارسطو» میپردازد. آیتالله جوادی آملی نیز افلاطون را حکیم موحدی میداند که هم از شهود قلبی بهره دارد و هم از برهان عقلی. او همچنین با اشاره به سخن ابوریحان بیرونی در کتاب «تحقیق ماللهند»، از یونان بهعنوان معبر فلسفه و نه مبدأ آن یاد کرده و تفکر توحیدی سقراط، افلاطون و ارسطو را نتیجه بهرهمندی از معارف ابراهیمی میداند، البته باید توجه داشت حقانیت تعالیم مطرح در مکتب یونان باستان، هرگز بهمعنای بهرهمندی آنها از کمالات اختصاصی شریعت محمدی نیست.
نکته دیگر اینکه بر خلاف تصور برخی از خاماندیشان سطحینگر، هرگز نمیتوان و نباید به بهانه پشتیبانی خلفای عباسی از نهضت ترجمه و تأسیس بیتالحکمه توسط آنان، اساس فلسفه یونان و بهتبع آن، فلسفه اسلامی را زیر سؤال برد؛ زیرا هیچ دلیل محکمی دال بر انگیزه سوء حکام عباسی برای تأسیس بیتالحکمه در دست نیست. یعنی میتوان آنرا نه حرکتی برای مخالفت با جریان امامت، بلکه یک تدبیر و اقدام طبیعی در مسیر حکمرانی بهشمار آورد. البته میتوان شواهدی بر حسن فعلی این رویداد هم اقامه کرد. به قول مرحوم آیتالله شهید مطهری، اینکه از ائمه اطهار(ع) حتی به اندازه یک حدیث، مطلبی در نقد بیتالحکمه و مخالفت با نهضت ترجمه نقل نشده است، میتواند دلیلی باشد بر شایستگی و بایستگی اصل این حرکت. بهعلاوه آنکه طبق گزارشهای تاریخی، از جمله گزارش مرحوم سید محسن امین در اعیانالشیعه، برخی از مسئولان و مدیران ارشد بیتالحکمه ـ مثل نوبختیان ـ از عالمان شیعه بوده و با اهلبیت عصمت و طهارت(ع) در ارتباط بودهاند. در این میان نباید دچار مغالطه خلط انگیزه و انگیخته شد، یعنی حتی اگر یقین داشته باشیم که عباسیان از راهاندازی نهضت ترجمه و تأسیس بیتالحکمه انگیزه سوئی داشتهاند، نمیتوان با استناد به این انگیزه، خروجی کار یا همان انگیخته را هم سوء دانست، زیرا سوء انگیزه، به تنهایی دلیل بر سوء فعل نیست، بنابراین بر اصل انتقال میراث حکمی یونان از طریق نهضت ترجمه به جهان اسلام هم نمیتوان خدشهای وارد کرد، البته ترجمه متون فلسفی یونان باستان، به شکلگیری و شکوفایی فلسفه اسلامی کمک کرد، اما بین این دو، تفاوتهای فراوانی وجود دارد.
ایکنا _ تفاوتها بین متون فلسفی یونان باستان و فلسفه اسلامی چیست؟
ابتدا پیش از آغاز نهضت ترجمه نیز بهخاطر مشی استدلالی قرآن و عترت و توصیههای این دو به اندیشهورزی، بنمایههای تفکر عقلی، در جهان اسلام ـ خصوصاً جامعه شیعی ـ وجود داشت و اینگونه نبود که همهچیز با ورود آثار یونانی آغاز شود. دوماً: فلسفه اسلامی در مقابل فلسفه یونان، یک موجود صرفاً پذیرا نبوده است و به همین خاطر هرگز نمیتوان به اینهمانی آنها حکم کرد. طبق توضیح آیتالله شهید مطهری در یکی از مقالات فلسفی خود، مجموع مسائل فلسفه اسلامی را در مقایسه با مسائل فلسفه یونان، میتوان به چهار قسم تقسیم کرد: قسم اول: مسائلی که بدون هرگونه تغییر و تکمیل، از فلسفه یونان وارد فلسفه اسلام شدهاند، مثل: مسائل منطق صوری، مقولات عشر و علل اربعه. قسم دوم: مسائلی که در فلسفهٔ اسلامی تنقیح و تکمیلشدهاند، مثل امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب و اتحاد عاقل و معقول. قسم سوم: مسائلی که در فلسفه اسلامی هویت جدیدی پیدا کرده و کاملاً دگرگون شدهاند، مانند مُثُل افلاطونی، رابطه خدا با عالم و صِرف الوجود و قسم چهارم: مسائلی که اساساً در فلسفه اسلامی ابداع شدهاند، مثل اصالة الوجود، امتناع اعاده معدوم، جَعل، مناط احتیاج به علت، معقولات ثانیه، حدوث و قدم، حرکت جوهری، تجرد برزخی، جسمانیه الحدوث و تقسیمهای علم، تا آنجا که تعداد مسائل فلسفه، از حدود 200 مسئله در فلسفه یونان به حدود 700 مسئله در فلسفه اسلامی رسیده است.
بهعلاوه اینکه فیلسوفان مسلمان، در ساختار و سازمان دانش فلسفه و چیدمان مسائل فلسفی هم تغییرات مهم و متعددی ایجاد کردند. برای نمونه مباحث مربوط به حرکت و نفس را ارسطو در بخش طبیعیات آورده است، اما در فلسفه اسلامی، این مباحث هویت جدیدی پیداکرده و به فلسفه اولی منتقل شدهاند.
البته به این نکته هم باید توجه داشت که «فلسفه مشاء» شباهتهای بسیاری به فلسفه یونانی دارد و آنچه درباره تفاوتهای بنیادین فلسفه اسلامی با میراث فلسفی یونان گفتیم، عمدتاً مربوط به حکمت متعالیه است. بهعبارت دیگر، هرچند برخی از اصطلاحات یا چارچوب بعضی از بحثها در حکمت متعالیه نیز شبیه فلسفه یونان است، اما اصول مباحث فلسفی، شامل هستیشناسی، خداشناسی، انسانشناسی و معادشناسی، در حکمت متعالیه تحول اساسی پیدا کردهاند، تحولی که ناشی از ارتباط وثیق این پارادایم فلسفی با آموزههای قرآن و عترت است.
به قول امام بزرگوار رضوانالله علیه هر کس رجوع کند به معارفی که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفی که در دین حنیف اسلام و نزد حکما بزرگ اسلامی و عرفا شامخ این ملت است، درست تصدیق میکند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبی ختمی و اهلبیت او علیهمالسلام است که از سرچشمه نور قرآن استفاده و استضائه نمودهاند. آنوقت میفهمد حکمت و عرفان اسلامی از یونان نیست، بلکه اصلاً شباهت به آن ندارد.
خلاصه آنکه نه فلسفه یونان، باطل محض است، نه ترجمه متون یونانی ـ فی حد ذاته ـ کار غلطی بوده است و نه اساساً فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است. البته با همه این احوال، نقش ترجمه میراث فلسفی یونان باستان در شکلگیری و شکوفایی فلسفه اسلامی را هم نمیتوان انکار کرد.
انتهای پیام