در مرحله نخست، بهویژه در دوران ترجمه (قرن سوم و چهارم هجری)، فیلسوفانی چون فارابی و ابنسینا تحت تأثیر عمیق فلسفه یونانی، بهویژه آثار ارسطو و نوافلاطونیان، قرار گرفتند. این مکاتب فلسفی به ابزاری تحلیلی برای فهم عمیقتر متون مقدس اسلامی تبدیل شدند. هرچند هدف اصلی، تبیین توحید و نبوت از منظر عقلی بود، اما این فرآیند ناگزیر به مواجهه با مفاهیم متافیزیکی ادیان دیگر، بهویژه یهودیت و مسیحیت (که بخش قابلتوجهی از میراث فلسفی آنها نیز یونانی بود) منجر شد. در این دوران، تلاش بر این بود که با استفاده از زبان مشترک عقلانی، نقاط اشتراک برجسته شوند.
در مرحله دوم، گفتوگو شکل انتقادی به خود گرفت. متفکرانی چون ملاصدرا با توسعه حکمت متعالیه، تلاش کردند اصولی را بنا نهند که هم با براهین عقلی سازگار باشد و هم آموزههای وحیانی اسلام را به شکلی نوین تبیین کند. این کار بهطور ضمنی شامل ارزیابی و گاهی نقد دیدگاههای مطرحشده در کلام و فلسفه غیراسلامی بود. تعامل با ادیان دیگر، فلسفه اسلامی را از یک سیستم بسته خارج کرد و باعث شد دایره مباحث کلامی و هستیشناختی آن گسترش یابد، بهطوری که هرگاه مفاهیم مشترکی چون عدل، معاد یا صفات الهی مطرح میشد، مکاتب دیگر بهعنوان مرجع مقایسه و بسط استدلالها مورد توجه قرار میگرفتند. این تعامل، غنای فلسفی اسلامی را در فهم انسانشناسی و الهیات بینادیانی تثبیت کرده است.
خبرنگار ایکنای خراسانرضوی در اینباره گفتوگویی با حجتالاسلام سیدمحمدحسین دعائی، استاد حوزه و دانشگاه و مسئول قرارگاه مکتب توحید، انجام داده است که در ادامه میخوانیم؛
اساساً بدون بهرهگیری از فلسفه و رویکرد فلسفی، نمیتوان به فضای گفتوگوهای بینالمللی و بینالادیانی وارد شد. بنابراین باید نسبت به سهم فلسفه در این گفتوگوها حساس بود و برای ارتقای آن تلاش کرد. علاوه بر این، اگر جهان معاصر، جهان عقلانیتمحوری و معنویتگرایی است که هست و اگر فلسفه اسلامی، فلسفهای عقلانیتمحور و معنویتگراست که هست، حتماً باید نسبت به میزان حضور فلسفه اسلامی در گفتوگوهای جهانی دغدغهمند بود.
به عبارت دیگر، در میدان گفتوگو با دنیای امروز که طعم تلخ دویدن در پی سراب عقلانیتها و معنویتهای کاذب را چشیده و به بنبستهای معنوی و معرفتی رسیده است، بهرهمندی از مکتب فلسفی اسلام، یک نقطه قوت مهم و فرصت کاملاً استثنائی است. ما میتوانیم با تقویت سهم فلسفه اسلامی در تعاملات بینالمللی، سخن جدید و جذابی برای انسان پوچگرا، نسبیاندیش، خداناباور و حتی شیطانپرست غربی و شرقی داشته باشیم و از این طریق به گسترش الهیات اسلامی در جهان کمک کنیم.
اما افسوس که بهخاطر کوتاهی در بهکارگیری ظرفیتها و فعالسازی توانمندیها از یک سو و تنگنظریها و سنگاندازیهای برخی دوستان جاهل از سوی دیگر، در وضعیت موجود، فلسفه اسلامی سهم شایسته و بایستهای در تعاملات بینالمللی و بینالادیانی ما ندارد. یعنی علیرغم همه تلاشها و اتفاقات خوب تاکنون، هنوز تا وضعیت مطلوب فاصله فراوانی داریم.
ما باید بتوانیم با افزایش سهم فلسفه اسلامی در گفتوگوهای بروندینی، سطح این گفتوگوها را از حوزه مسائل الهیاتی به حوزه مسائل معرفتشناختی، وجودشناختی، انسانشناختی، جامعهشناختی و ارزششناختی ارتقا دهیم.
ادیان شرق آسیا مانند هندوئیسم، بودیسم، تائوئیسم، کنفوسیونیسم، سینتوئیسم و شینتوئیسم از نظر مبانی معرفتشناختی و هستیشناختی تفاوتهای بنیادینی با اسلام دارند. برای نمونه، در این ادیان وجود شخصی خدا انکار شده و بهجای معاد، بر مفهوم کارما و تناسخ تأکید شده و بهجای تکیه بر توحید و عبودیت، بر فضائل انسانی و هارمونی اجتماعی تمرکز میشود. همچنین هدف نهایی در بسیاری از فلسفههای شرقی، نیروانا، به معنای خاموشی نفس یا موکشا به معنای رستگاری از دور باطل حیات است؛ حال آنکه هدف نهایی در اسلام، چیزی جز قرب الهی و لقاءالله نیست. علاوه بر این، رویکرد منادیان این ادیان، بیشتر شهودی و عرفانی تا عقلانی و برهانی است.
این تفاوتهای پارادایمی، در کنار فقدان مفاهیم و ادبیات مشترک، شکلگیری گفتوگو میان این دو جریان فکری و فرهنگی را دشوار میسازد. اما در عین حال نباید ناامید بود و شکل دادن به این گفتوگوها را ناممکن دانست. زیرا در کنار این تفاوتها، نقاط مشترکی نیز میان مکتب فلسفی اسلام و ادیان شرق آسیا وجود دارد. برای نمونه، مسئله وحدت وجود و شهود عرفانی از جمله موضوعاتی است که در هر دو جریان مطرح شده و میتوان با محور قرار دادن آنها، آغاز یک گفتوگو را ممکن ساخت.
در گفتوگو با ادیان شرقی، عمدتاً باید بر تجربه وجدانی حقیقت تکیه کرد، نه تعریف کلامی آن. همچنین از آنجا که اسلام و بودیسم هر دو بر مسئولیت اخلاقی انسان و ضرورت توجه به پیامد اعمال او در نظام هستی تأکید دارند، این موضوع میتواند نقطه شروعی برای گفتوگو باشد.
متأسفانه بهخاطر کوتاهیها و مانعتراشیها، بخش وسیعی از ظرفیتهای فلسفه اسلامی در عرصه گفتگوهای بروندینی معطل مانده است و مهمترین اقدام، فعالسازی این ظرفیتهاست. اقدامات مهمی میتوان انجام داد. فطرت و عقلانیت، زبان مشترک میان همه انسانهاست؛ همان زبانی که جز در فضای فلسفهورزی بروز ندارد. بر این اساس، میتوان با مبنا قرار دادن زبان مشترک فلسفی در گفتوگوهای بینالادیانی، به ایجاد درک بهتر کمک کرد.
با تأکید بر مشترکات فطری و عقلی، میتوان از بنیادگراییهای کور و تعصبهای جاهلانه فاصله گرفت و به فضای صلح و همزیستی مسالمتآمیز نزدیک شد. همچنین با تمرکز بر ارزشهای فراگیر انسانی، مانند عدالت، صداقت و محبت که در حکمت اسلامی نیز جایگاه ویژه دارند میتوان از چالشهای الهیاتی موجود عبور کرد و زمینه همافزایی میان ادیان را فراهم آورد.
اولویت دادن به فلسفه عرفانی و عرفان فلسفی مانند آنچه در آثار ملاصدرا و ابنعربی دیده میشود، نیز از راهبردهای مهم برای بهبود گفتوگوهای بینالادیانی است. ایجاد کرسیهای فلسفه تطبیقی در مراکز حوزوی و دانشگاهی و تربیت متفکران و اندیشمندان میانرشتهای، میتواند زمینه لازم برای نقشآفرینی حکمت اسلامی در مقیاس جهانی را فراهم کند. تمرکز بر مسئلههای مشترک و برگزاری همایشهای مسئلهمحور نیز میتواند به ایجاد درک متقابل میان ادیان مختلف کمک کند.
ترویج گفتمان عقلانیت توحیدی در سطح جهان یکی دیگر از اقدامات ضروری است. معرفی هرچه بیشتر فلسفه اسلامی و فیلسوفان مسلمان، از طریق ترجمه متون کلیدی، سادهسازی مباحث پیچیده فلسفی برای مخاطب عام، بهویژه کودکان، و تقویت ارتباطهای آکادمیک با نهادهای بینالمللی، لازم است. همچنین باید خلأهای فلسفه اسلامی در مقایسه با فلسفه غرب با تأمین امتدادهای اجتماعی و کاربردیسازی آموزههای فلسفی پر شود.
دو نکته مهم در این مسیر شایان ذکر است. برای حرکت به سمت گفتوگوهای تراز بینالادیانی، باید به ریشههای مشترک مکاتب فلسفی و الهیاتی کهن توجه داشت. برای نمونه تحلیل دادههای مرتبط با دو مکتب هند باستان و یونان باستان، نشانگر تشابه نگاه آنها به آموزه معرفت نفس با نگاه مکتب اسلام است؛ تشابهی که در سخنان افرادی مانند شنکره و بوناونتوره نیز دیده میشود و میتوان آن را قرینهای محکم بر الهیبودن و حقانیت دانست. هماهنگی تعالیم مطرح در این دو مکتب با آموزههای اسلامی، تنها با اعتقاد به الهی بودن آنها قابل توجیه است و به همین دلیل بسیاری از اندیشمندان مسلمان بر حقانیت صاحبان اوپانیشادها و حکمای یونان تأکید کردهاند.
در مسیر گفتوگو با دیگر ادیان، باید برای فعالسازی ظرفیتهای نهفته در میراث فکری و فلسفی مرحوم علامه طباطبایی، سرمایهگذاری ویژه داشت. در مکتب این متفکر گرانقدر، امکانهای ویژهای برای حرکت به سمت تعاملات جهانی دیده میشود.
برای نمونه، علامه طباطبایی(ره) معتقدند مطالعه احوال و آثار جوامع، مکاتب، ادیان و مذاهب گوناگون، از قبائل آفریقایی، ساحران و جادوگران تا برهمنها، بوداییها، صابئیها، مانویها، مجوسیها، یهودیها، مسیحیها و مسلمانها، نشان میدهد که با وجود اختلافات فراوان، اصل اعتقاد به خواص غیرمادی نفس، توصیه به ترک لذائذ مادی و تلاش برای تحصیل معرفت نفس در میان همه آنها مرسوم بوده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت همه مکاتب و مذاهب، هدفی جز زمینهسازی برای اشتغال انسان به نفس خود ندارند، چه پیروان آنها به این هدف توجه داشته باشند و چه نداشته باشند.
بر این مبنا که سعادت و شقاوت بر اساس انقیاد و عناد است و ملاک خوشبختی چیزی جز سلامت قلب و صفای نفس نیست، صرفاً کمال سعادت را در انحصار مُنتحل به دین حق میدانند و از امکان رسیدن به مطلق سعادت برای غیر او سخن میگویند. این مبنا میتواند به شکلگیری تساهلهای مجاز و احترامهای متقابل بینادیانی کمک کند. همچنین با دقت در تعاملات علامه طباطبایی با پروفسور هانری کربن فرانسوی، میتوان به یک الگوی عینی و عملیاتی برای گفتوگوهای بینالادیانی دست یافت.
امید است با فعالسازی همه ظرفیتهای عقلی و نقلی موجود در دین اسلام، به جهانیشدن آن و جلب حداکثر توجهات ذهنی و قلبی کمک شود و از این طریق، یکی از مهمترین مقدمات لازم برای ظهور حضرت ولیعصر(عج) فراهم آید.
انتهای پیام