کد خبر: 4284928
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۱
یادداشت

بررسی ۳ گزارش از علل شهادت امام جواد(ع)

امام جواد(ع) همانند سلف صالح خویش، با نقشه طاغوت‌‏ها و مستکبرانی که تاب دیدن امامانی آگاه و مصلح و خدادوست و خداشناس و محبوب میان انسان‏‌ها را نداشتند، به شهادت رسید.    

امام جواد(ع)محسن رجبی قدسی، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم مشهد طی یادداشتی که به‌مناسبت روز بیست‌ونهم ماه ذی‌القعده، سالروز شهادت حضرت امام محمدتقی(ع) در اختیار ایکنای خراسان رضوی قرار داده است، نوشت: درباره علت و عامل شهادت امام جواد(ع) سه گزارش مختلف در منابع به شرح زیر ثبت و ضبط شده است؛
 
گزارش اول: ام‌الفضل همسر امام
 
در اثبات الوصیّة منسوب به مسعودی (345 ق) آمده است: بعد از مأمون، در ماه شعبان 218 هجرى با معتصم برادر او (محمّد بن هارون) به‌عنوان خلیفه بيعت شد، وقتى ابوجعفر [امام جواد(ع)] به عراق آمد، معتصم و جعفر بن مأمون درباره كشتن وی مكر و حيله كردند، جعفر بن مأمون به ام الفضل كه خواهر پدر و مادرى او بود پيشنهاد قتل آن‏ حضرت را داد، زيرا جعفر می‏‌دانست كه امّ الفضل- به‌ جهت اينكه ابوجعفر [امام جواد(ع)] مادر ابوالحسن [امام هادی(ع)] را از او بيشتر دوست دارد- با ایشان ميانه خوبى ندارد، از طرفى ام‌الفضل فرزنددار نیز نمی‏‌شد. از این‌رو، ام‌الفضل حرف برادر خود را گوش كرد، زهرى را در انگور رازقى که امام جواد(ع) آن را دوست می‌داشت وارد كردند و وقتى امام(ع) از آن انگور خورد ام‌الفضل از عمل خود پشيمان شد، بناى گريه و زارى را نهاد، امام جواد به او فرمود: چرا گريه ميكنى! و اللّه خدا تو را به فقرى دچار می‏‌كند كه از آن نجات نخواهى يافت، به بلایى مبتلا می‏‌شوى كه مخفى و پوشيده نخواهد ماند. پس از شهادت امام، زخمى در بدترين مواضع بدنش پيدا شد که از آن چرک و خون جارى بود، كليه مال و ملک خود را براى آن زخم مصرف كرد تا بالاخره محتاج به‌ دستگيرى مردم شد. جعفر بن مأمون هم در حال مستى به چاه افتاد و جنازه او را از چاه خارج كردند (اثبات الوصیّة، 227).
 
نقد: بنا به این گزارش که متأسفانه در فضای فرهنگی جامعه شهرت پیدا کرده و آسیب‏‌زاست، بی‌‏توجهی یا کم‏‌توجهی امام جواد(ع) به همسرشان ام‌الفضل سبب حسادت و کینه او از امام شده است. اما نمی‏‌توان این گزارش را صحیح دانست؛ زیرا با تعالیم قرآن و آموزه‏‌های مکتب اهل بیت(ع) که امام جواد(ع) عالم و عامل به آنها بوده‏‌اند، در تعارض است. نخست آنکه همه امور خانواده با مشورت و رضایت اعضای خانواده به‌ویژه پدر و مادر سامان می‌‏یابد: «وَأْتَمِروا بَيْنَكُم بِمَعروفٍ» (نساء قصری/طلاق،6)؛ «وَاَمرُهُم شُورَىٰ بَينَهُم» (شوری،38)؛ «عَن تَراضٍ مِنهُما وَتَشاوُرٍ» (بقره،233). و دیگر اینکه با همسر گرچه همۀ رفتار و گفتار و باورهای او موردپسند شما نباشد، باید به نحو شایسته و نیکو رفتار کرد: «وَ عاشِروهُنَّ بِالمَعروفِ فَإِن كَرِهتُموهُنَّ فَعَسىٰ أَن تَكرَهوا شَيئًا وَيَجعَلَ اللّهُ فيهِ خَيرًا كَثيرًا» ‎﴿نساء١٩﴾. ‏و سوم آنکه مرد حق ندارد همۀ محبت و لطف و توجّه خود را به یکی از همسران عطا کند و دیگر همسر خویش را سرگردان و بلاتکلیف رها کند: «وَ لَن تَستَطيعوا أَن تَعدِلوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصتُمْ فَلا تَميلوا كُلَّ المَيلِ فَتَذَروها كَالمُعَلَّقَةِ  وَإِن تُصلِحوا وَتَتَّقوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ غَفورًا رَحِيمًا» ‎﴿نساء ١٢٩﴾‏.
 
گزارش دوم: معتصم عباسی با سعایت قاضی بغداد
 
عیّاشی ذیل آیه شریفۀ «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِّنَ اللَّهِ؛ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (مائده،38) آورده است: روزی ابن ابی داود (احمد بن ابی داوود، قاضی بغداد) از مجلس معتصم غمگین برگشت. علت غمگین بودنش را پرسیدند. گفت: امروز دزدی را آوردند که اقرار به دزدی کرده بود. خلیفه، امیرالمؤمنین معتصم علما و فقها را در مجلسی با حضور ابوجعفر محمد بن علی جمع کرد و پرسید دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟ من گفتم: از مچ دست. زیرا در آیه تیمّم، خداوند می‌گوید: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ.» عده‌ای از اهل مجلس با من موافقت کردند. و بعضی دیگر از فقها گفتند: باید دست را از مِرفَق (آرنج) برید، به دلیل آیه وضو: «وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ.»
 
خلیفه به ابوجعفر محمد بن علی بن موسی رو کرد و نظر ایشان را جویا شد. ابوجعفر گفت: یا امیرالمؤمنین فقها در این مورد سخن گفتند. خلیفه گفت: مرا با گفته ایشان کاری نیست آنچه تو می‌دانی بگو. حضرت فرمود: یا امیرالمؤمنین مرا از پاسخ به این سؤال معاف‌ دار. معتصم گفت: تو را به خداوند قسم می‌دهم به آنچه می‌دانی ما را آگاه کنی. حضرت فرمود: حال که مرا به خداوند قسم دادی، می‌گویم که حاضران در سنت خطا کردند. حد دزد آن است که چهار انگشت او بریده شود. معتصم گفت دلیل این حرف چیست؟ فرمود: به دلیل حدیث پیامبر(ص) که فرمود در سجده هفت عضو باید به زمین برسد: پیشانی، کف دستان، زانوها و انگشت پاها. اگر دست دزد را از مچ یا آرنج قطع کنی دیگر کف دست باقی نمی‌ماند که با آن سجده کند و خداوند تعالی می‌فرماید: «و انّ المساجد لله»؛ یعنی همین اعضای هفت‌گانه. «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» و آنچه از خداست قطع نمی‌‏شود. معتصم از استدلال امام اظهار شگفتی کرد و فرمان داد فقط انگشتان دست دزد را قطع کنند. 
 
ابن داود پس از پاسخ امام گفت: قیامتم برپا شد و آرزو کردم که‌ ای کاش زنده نبودم، او پس از سه روز نزد خلیفه رفت و گفت: همانا خیرخواهی خلیفه بر من واجب است. من چیزی می‌گویم که می‌دانم به سبب آن داخل آتش جهنّم می‌شوم. معتصم پرسید آن چیست؟ گفت: خلیفه به خاطر امری از امور دین، علما، وزراء، نویسندگان و لشکریان را جمع می‌کند و از آن‌ها جواب مسئله را می‌خواهد، آن‌ها جواب مسئله را می‌گویند، اما خلیفه از کسی جواب می‌پذیرد که نصفی از آن جماعت او را امام و پیشوای خود می‌دانند و خلیفه را غاصب حق او می‌شمارند. در این موقع، معتصم رنگش متغیر شد و متوجه تذکر ابن ابی داود شد و گفت: خدا تو را جزاء خیر دهد که مرا آگاه کردی.
 
روز چهارم خلیفه یکی از نویسندگان وزیر خود را طلبید و به او امر کرد که حضرت را دعوت کند و زهر در طعام ایشان کند. آن وزیر حضرت را دعوت کرد، حضرت نپذیرفت و فرمود می‌دانید که من در مجالس شما حاضر نمی‌شوم، گفت: دعوت از شما به خاطر این است که هم می‌خواهم خانه خویش به مقدم شما متبرک کنم و هم شما را اطعام نموده باشم، همچنین فلان وزیر آرزوی ملاقات شما را دارد و می‌خواهد که به صحبت شما مشرّف شود. امام به منزل آن وزیر تشریف آورد، چون طعام آوردند و حضرت تناول فرمود اثر زهر در گلوی خود حس کرد، پس بلند شد و اسب خود را طلبید. صاحب‌خانه خواست که امام بماند، حضرت فرمود: خارج شدن من از این خانه به نفع توست تا ماندن در اینجا، بعد از همان روز و شب رحلت کرد (تفسير عياشى، ‏1/319-320).
 
گزارش سوم: اُشناس غلام معتصم
 
ابن شهر آشوب نقل کرده است وقتی مردم با معتصم بیعت کردند، او درصدد تفقد از احوال امام جواد(ع) برآمد. پس به عبدالملک زیات والی مدینه نامه نوشت که آن حضرت را با‌ ام الفضل روانه بغداد کند، چون حضرت وارد بغداد شد به ظاهر به احترام حضرت پرداخت و تحفه‌ها برای آن حضرت و‌ ام الفضل فرستاد. معتصم شربت پرتقالی به‌وسیله غلام خود به نام اشناس برای امام فرستاد. اشناس به امام گفت: پیش از شما امیرالمؤمنین به احمد بن ابی داود و سعید بن خضیب و گروهی از بزرگان از این شربت نوشانیده و امر کرده شما هم آن را با آب یخ بنوشید. این را گفت و یخ را آماده کرد. امام فرمود: «در شب آن را می‌نوشم». اشناس گفت: باید خنک نوشیده شود و الآن یخ آن آب می‌شود و اصرار کرد و امام با علم به عمل آنان آن را نوشید (مناقب آل ابیطالب، 4/384).
 
بنابراین، گزارش دوم درست است و امام جواد(ع) همانند سلف صالح خویش، با نقشه طاغوت‌‏ها و مستکبرانی که تاب دیدن امامانی آگاه و مصلح و خدادوست و خداشناس و محبوب میان انسان‏ها را نداشتند، به شهادت رسید.
   
 
انتهای پیام
ملازم الحسینی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۴/۰۳/۰۶ - ۱۴:۵۲
0
1
بسیار عالی.سپاس وتشکر ازجناب آقای دکتر رجبی .
متاسفانه تا همین الان که بنده این سطور را می‌نویسم هیچ بزرگواری شیوه دوم وسوم شهادت امام را بازگو ننموده اند.

سپاس فراوان از استاد رجبی .
captcha