روایت قهرمانان آسمان از منظر همسران شهدا
کد خبر: 1345396
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۳۹۲ - ۰۸:۴۲

روایت قهرمانان آسمان از منظر همسران شهدا

گروه جهاد و حماسه: زندگی‌نامه و خاطرات همسران شهدا، مطالبی است که بنا به فرمایشات مقام معظم رهبری جزء گنجینه‌های دفاع مقدس است که باید استخراج شود، که در همین راستا روایتی از مجموعه کتاب‌های «آسمان» را مرور می‌کنیم.


مجموعه کتاب‌های «آسمان» که براساس مصاحبه با همسران شهدای نیروی هوایی نوشته شده و شامل خاطراتی زیبا از زندگی مشترک با شهدا است، مخاطبان را بیش از پیش با اخلاق و رفتار این الگوهای ماندگار آشنا می‌کند.



«بابایی به روایت همسر شهید» اولین اثر از این مجموعه است. در این کتاب از روزهای کودکی عباس بابایی تا تحصیل و انتخاب شغل خلبانی و اعزام به آمریکا برای تکمیل تحصیلات و آموزش، خاطراتی نقل شده است. همسر شهید، خاطرات زندگی مشترک‌شان تا شهادت ایشان در روز عید قربان در سال 1366 را روایت می‌کند.



کتاب دوم از مجموعه‌ آسمان به خاطرات شهید تیمسار سرلشگر خلبان جواد فکوری که فرمانده نیروی هوایی و وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران در دولت شهید رجایی بود، اختصاص دارد که از زبان همسر این شهید بازگو شده است.



جواد فکوری در هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، معاون پشتیبانی پایگاه دوم شکاری تبریز بود و بعد از پیروزی انقلاب به فرماندهی این پایگاه منصوب شد. به دنبال ناآرامی‌ها و شورش هواداران حزب خلق مسلمان در شهر تبریز که شامل گروهی از پرسنل پایگاه دوم می‌شد، فکوری به مدت ۴۸ ساعت به گروگان گرفته شد. با این حال و علیرغم محدودیت‌های موجود، این شهید موفق به سرکوب شورش و باز گرداندن نظم به پایگاه دوم شکاری و شهر تبریز شد.



فکوری به دنبال این موفقیت به تهران احضار و به فرماندهی پایگاه یکم شکاری مهرآباد منصوب شد. سمت بعدی او در نیروی هوایی، معاونت عملیات نیروی هوایی بود و بعد از یک ماه انجام وظیفه در این سمت، جانشین تیمسار سرلشکر باقری در سمت فرماندهی نیروی هوایی شد. در سال ۱۳۵۹، او و نیروی هوایی، بحران ناشی از کشف کودتای نقاب را از سر گذراندند؛ علیرغم پاکسازی‌های گسترده و سوءظن دولت انقلابی، سرهنگ فکوری موفق به احیای فعالیت روزمره و پروازهای عملیاتی نیروی هوایی شد.



به دنبال اولین انتخابات ریاست جمهوری و پس از تشکیل کابینه محمدعلی رجایی، این شهید با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد و به عضویت دولت درآمد. او جزء بزرگانی بود که پله به پله، نردبام ترقی را طی کرد و وقتی به جایگاه خلبانی و کسوت هدایت جنگنده‌های ایرانی رسید، کمال واقعی را با تمام وجود حس و لمس کرد.



همسر شهید فکوری می‌گوید: «این قدر در خانواده و فامیل ارتشی داشتیم که تا صحبت یک خواستگار ارتشی برای من شد،. مادربزرگم، دایی و عمه‌ام که در واقع به خاطر مرگ زودهنگام پدر و مادرم، سرپرستی و نظارت کلی بر زندگی من داشتند، ندای مخالفت سر دادند. موضوع مدتی مسکوت ماند تا وقتی که تحصیلات شهید فکوری در آمریکا تمام شد و این بار خودش به خواستگاری آمد. برای ازدواج خیلی بزرگ نشده بودم، ولی از او خوشم آمد، ‌خانواده هم وقتی رضایت مرا دیدند،‌ چاره‌ای جز موافقت نداشتند.



مهریه 50 هزار تومانی تعیین شد. سال 42 بود و مراسمی انجام گرفت و بعد از یک ماه نامزدی، من به خانه شهید فکوری رفتم. شش ماه بعد، زندگی سیال ما در فرودگاه مهرآباد سپری شد. سه سال هم در پایگاه شهید نوژه همدان،‌ سه سال در تهران، هشت سال در شیراز و ...، همین طور زندگی‌مان در جاهای مختلف می‌‌گذشت.



«یاسینی به روایت همسر شهید»؛ جلد سوم از مجموعه آسمان، خاطرات شهید علیرضا یاسینی را از زبان همسرش بازگو می‌کند. همسری که بعد از هشت سال جنگ طولانی و پردلهره، دوباره در کنار هم‌دمش قرار گرفته بود و می‌خواستند تا آخر دنیا با هم زندگی کنند. این کتاب، خاطراتی از رشادت‌های خلبان یاسینی را به تصویر کشیده و پایان همه فعالیت‌ها و از جان گذشتگی‌های یک مرد را روایت می‌کند.



«دوران به روایت همسر شهید»؛ جلد چهارم مجموعه آسمان خاطرات شهید عباس دوران را از زبان همسر ایشان بازگو می‌کند؛ دورانی که عاشق پرواز بود و با علم به اینکه مدت سربازی کوتاه است، خلبان شد که تا آخر عمر سرباز بماند؛ سربازی همیشه داوطلب برای خطرناک‌ترین مأموریت‌ها.



«ستاری به روایت همسر شهید»؛ کتاب «ستاری به روایت همسر شهید» از زبان حمیده پیاهور، همسر شهید ستاری درباره ۲۵ سال زندگی مشترک‌شان است و از زمانی آغاز می‌شود که منصور ستاری خواص، پسرعمه حمیده برای تحصیل در دبیرستان نظام به تهران می‌آید و ناچار روزهای آخر هفته به خانه آنها می‌‌رود و زمینه آشنایی بیشتر حمیده و منصور و در نهایت ازدواج آنها مهیا می‌شود.



داستان آغاز زندگی مشترک آنها و شرح زندگی مشترک‌شان از زبان حمیده در کتاب ادامه می‌یابد. منصور در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران کمتر به خانه می‌آید و با مسؤلیت‌های بیشتر او در نیروی هوایی ارتش، سختی زندگی با وجود سه فرزند برای حمیده بیشتر می‌شود، اما او همه را به دوش می‌کشد.



در قسمتی از کتاب آمده است: «منصور بچه را از بغلم گرفت. احساس سبکی کردم. سحر سرش را گذاشت روی سینه او و همان‌جا گریه بی‌وقفه‌اش قطع شد. من هم ساکت شدم. منصور دستش را گذاشت روی شانه‌ام. انگار نه انگار که این‌قدر تند رفته بودم. منصور هنوز آرام بود. گفت: «حمیده، می‌دونم که خیلی اذیت می‌شی. دلم می‌خواست می‌تونستی بیایی اون‌جا رو ببینی. چه‌‌طور بچه‌های دوازده سیزده ساله پرپر می‌شن. من یاد سورنا می‌افتم. ما باید اون‌جا باشیم که این‌ها امیدوار بشن.» شمرده شمرده گفت، آن‌قدر که آرام شدم، از ته دل



منصور ستاری در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در معرض سلاح‌های شیمیایی قرار می‌گیرد، اما عوارض آن سال‌ها بعد و پس از سکته‌اش در سال ۱۳۷۰ دیده می‌شود. او سرانجام در ۱۵ دی‌ماه سال ۱۳۷۳ و در بازگشت، هواپیمای فرماندهان نیروی هوایی کشور از اصفهان، در یک سانحه هوایی به شهادت رسید. اما روایت حمیده پیاهوری از زندگی مشترکش تا سر و سامان دادن دو فرزندش ادامه می‌یابد و کتاب با جملاتی در شرح فراق همسرش پایان می‌گیرد. همچنین در انتهای کتاب، ۱۰ عکس از شهید ستاری قرار گرفته است.



«روبروی عکسش می‌ایستم، انگار زمان هم با من می‌ایستد، هیچ نمی‌فهمم گذر ساعت‌ها را. چشم‌هایم را روی هم می‌گذارم و می‌روم به گذشته‌ها؛ آنجا که منصور فقط مال من بود. همیشه وقتی به خودم می‌آیم، صورتم خیس است. بعد از گذشت این همه سال هنوز اختیار این اشک‌ها دستم نیامده، یاد مادرم می‌افتم که قدیم‌ها می‌گفت: آدم‌ها وقتی برای هم گریه می‌کنند که یادشان می‌افتد چه کوتاهی‌های در حق هم کرده‌اند. ولی من هیچ وقت این احساس را نداشته‌ام. هیچ وقت فکر نکرده‌ام کاش منصور زنده بود و جور دیگری با او رفتار می‌کردم. کم و کسری برای هم نگذاشته بودیم. زن و شوهر معمولی که نه؛ همیشه دوست و همراز هم بودیم. گریه‌ام اما فقط برای معصومی و مظلومی منصور است که هیچ وقت در دنیا هیچ چیز را برای خودش نخواست.

captcha