به گزارش خبرنگار ایکنا؛ یازدهم ذیقعده، عید بزرگ خاندان رسالت و امامت و دوستداران حضرت امام رضا(ع) است، روزی که شاعران و مادحان اهل بیت(ع) در وصف آفتاب خراسان کلمات را به خدمت میگیرند و سرودههای خود را به آن حضرت تقدیم میکنند. در این نوشتار نوسرودههای تعدادی از شاعران را بازخوانی میکنیم.
افشین علا
یا ضامن آه و آهو مضمون ناب غزلها
شور تو آهنگ اشعار مضراب ضرب المثلها
صیاد وقتی تو باشی از دام رستن نشاید
مدهوش فهمت مفاهیم، صیدت غزال غزلها
پابوست ای خفته در توس مهریه نوعروسان
دیدارت ای جان شیرین آغاز ماه عسلها
با آرزوهای بسیار سوی تو آرند زوار
بسیار پیران که بر دوش بس کودکان در بغلها
گیرند تا مشهدت را یک بار دیگر در آغوش
در بستر مرگ خواهند، افتد به تأخیر اجلها
تنها تو شاهی در این ملک دلهای ما پایتختت
سلطان، تویی گرچه تاریخ بسیار بیند بدلها
عهدی که بستیم با تو زان صبحدم در نشابور
باقی است تا صبح محشر عهدی مصون از خللها
با ما مدارا کنای شاه وقتی میآییم، از راه
تنها به آمال بنگر! شرمندهایم از عملها
میلاد حسنی
مثل عشاقی که هر ساعت دم از «او» میزنند
در حرم آیینهها بانگ هوالهو میزنند
روی یوسفها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو میزنند
بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو میزنند
در صف میزان، کبوترهای مشهد میرسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو میزنند
فرشبافان در پی کسب ضمانت نامهات
نقشه قالیچهها را طرح آهو میزنند
وه چه تصویریست هر شب آبشاران بهشت
روبروی حوض گوهرشاد زانو میزنند
هر سحر کوه گناهان را که میریزد زمین
خادمانت از حیاط صحن جارو میزنند
خسته از درهای بسته دستهای ناامید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو میزنند
اطهره رضایی
نه از رواق مینویسم و نه از نقارهها
نه شب نمای گنبد و نه شوکت منارهها
نه از مجاور و مسافر و حرمندیدهها
نه آنکه میرود پیاده و نه از سوارهها
کبوترانه میخورم قسم به چشم آهوان
که میگریزم از شهود راز استعارهها
که بینهایت است راز بینظیر مهر تو
هزار آینه در آینه در این نظارهها
به هفت خط هر هنر، تجلی شگفت توست
نوشته بر کتیبهها، نشسته بر نگارهها
به این نشانهها چگونه میتوان تو را سرود؟
توای حقیقت فراتر از همه اشارهها!
رضاترین رضای وادی «رضا» تویی و بس
و آشناترین ستاره در شب ستارهها
چگونه وصف مهربانیات کنند شاعران؟
هنوز ماندهاند ناتوان پس از هزارهها
ساجده جبارپور
دلی در کولهبارم بود چندین بار گم کردم
رعیتزادهام، خود را در این دربار گم کردم
شکستم در دل آیینهها، تصویر درهم ریخت
غرورم را خودم را در دل دیوار گم کردم
امیننامههای آن و این بودم، تو را دیدم
تمام دردها را لحظه دیدار گم کردم
منم از شهر باران! غیر باران نیست سوغاتم
چه سوغاتی که آن را بین راه انگار گم کردم
نشستم گریه کردم، حاجتم را خواستم، اما
تو را بعد از اذان در گرمی بازار گم کردم
منم من زائری مجنون که هربار آمدم بیرون
تو را همراه با آن چادر گلدار گم کردم
محمدمهدی سیار
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
«لا تقربوا الصلوة...» مخوان و به هم مزن
این مستی به هم زده نظم صفوف را
نقارهها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را
میترسم از صفای حرم باخبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را
این واژهها کماند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را
روح القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشمهای امام رئوف را
نغمه مستشار نظامی
بیتاب بوی ناب حرم هستم.
دستم دخیل پنجره فولاد است
مادر بزرگ نیستی، اما باز.
دل تنگیام به یاد تو افتادهست
دنبال چشمهای تو میگردم
در صورت تمامی زائرها
دنبال خاطرات ترک خورده.
زیر عبور تُردِ مسافرها
یک چادر سفید گلی دارم.
یک دختر سه ساله بیتابم
این گنبد طلا چه قدر دور است.
سرتاسر مسیر نمیخوابم
این گنبد طلا که پدر با بغض.
میگفت: (قبر ضامن آهوهاست)
میگفت: بیمه حرمش هستی.
چون بهتر از تمامی داروهاست
یک چادر سفید گلی بر سر.
بیتاب و گیج در بغل مادر
عطر گلاب، گریه، دعا، قرآن.
حس میکنم نمیشنوم دیگر
حس میکنم نمیشنوم دیگر.
جز یک صدا، صدای دعا از دور
چشمم به گنبد تو که میافتد.
پُر میشود فضای حرم از نور
حس میکنم کسی که دعا میخواند.
یک زائر غریب و مسافر بود
انگار یک نفر به دلم میگفت:
آینده تو بود که شاعر بود
آیندهای که دفتر شعرش را.
نذر کبوتران حرم کرده ست
آینده است و آینهام هرچند.
از گریه چشمهاش ورم کرده ست!
آیندهام سراغ کسی میگشت.
در صورت تمام مسافرها
یک پیرزن که دست مرا ول کرد.
در ازدحام دائم زائرها!
یک پیرزن که چادر گلدارش.
بین کبوتران حرم گم شد
یا با کبوتران حرم پر زد.
یا این که چند دانه گندم شد!
حسن لطفی
ما همه هیچیم و دنیا هیچ، اما او که هست
ما همه لائیم، اما مدِّ الاهو که هست
نیستیم، اما چه غم «یا ضامن آهو» که هست
***
اهل هو اهل خدا اهل رضا وقتی شدیم
عین و شین و قاف عشقیم عین خوشبختی شدیم
***
رفت ابراهیم در آتش نه تنها، با علی
رفت موسی سمتِ دریا زد به دریا با علی
رفت تا معراج حق تا قرب، اما با علی
***
گفت رفتم آمدم در یک نَفَس با مرتضی
لافتی الاعلی لا عشق الا مرتضی
***
میتپد قلبم اگر، تقصیر راهِ مشهد است
میرسد وقتی صدا: این ایستگاه مشهد است
مثل اینکه جانِ من در بارگاه مشهد است
***
آهن آیا میشود عاشق بله بَد میشود
هر قطاری که قطار راه مشهد میشود
***
مثل آن معلول که امروز با پا آمده
مثل آن مادر که با آن طفل زیبا آمده
خوشبحالم مادرم امسال با ما آمده
***
مادرم بر رویِ ویلچر آمد اینجا گریه کرد
باید اینجا سجده کرد و باید اینجا گریه کرد
***
مثل لالی که زبانش با تو آخر باز شد
مثل آن کوری که چشمش رو به این در باز شد
مثل آن لاتی که در اینجا کبوترباز شد
***
آمدم با صد گِره رویِ گِره. بازَم کنی
مثل قفلم بسته بر این پنجره بازم کنی
***
عارفی میگفت اینجا اهلِ باطن میشود
هرکه یک شب دورِ سقاخانه ساکن میشود
کار ناممکن فقط پیشِ تو ممکن میشود
***
در حرم گوشه به گوشه نور مینوشم فقط
مستم و پایِ ضریح انگور مینوشم فقط
***
«آمدمای شاه» را خواندم پناهم میدهی
پشت این باب الجوادم باز راهم میدهی
سیر میخواهم بگِیرم تکیه گاهم میدهی
***
تکیه دادم بر درو گفتم کهای جانِ نجف
من از ایوانِ شما رفتم به ایوانِ نجف
***
یک طرف یک کربلایی گفت: یا عطشان حسین
یک طرف یک آذری... جانیم سنَ قربان حسین
مادرت میگفت بینِ این دوای عریان حسین
***
پیشِ تو آنقدر نالیدم نفهمیدم چه شد
در حرم یک کربلا دیدم نفهمیدم چه شد
عبدالمجید فرائی
عشق رضای فاطمه، مرا رها نمیکند
از در پرمحبتش، دمی جدا نمیکند
دل شده دیوانه او، روی به مشهد آورد
آینه جمال حق، هیچ خطا نمیکند
عاشق دلشکسته را، کسی صلا نمیزند
هیچ کسی به جز رضا، جود و عطا نمیکند
بنده پاکباخته، رو به کسی نمیبرد
به شهر طوس جز رضا، غمی دوا نمیکند
عاشق بینوا بیا، چنگ به دامنش بزن
هر که بریده از خدا، رضا رضا نمیکند
شیعه معتقد چرا، ضجه به شب نمیزند؟
روی به مشهد رضا، خدا خدا نمیکند
معرفتی میطلبد، خاکنشین در او
پیروی او حقیقتاً، رنگ و ریا نمیکند
ز درد و رنج دوستان، چرا نشستهای خموش
مکتب شیعه پس چرا؟ شور به پا نمیکند
آتش جور ظالمان، زبانه میکشد هنوز
خصم زبون و فتنهگر، دمی حیا نمیکند
امام راستین ما، مدد رسان اگر شود
دشمن دین احمدی، دگر بقا نمیکند
جان به فدای او کند، فرائی از صمیم دل
عاشق کوی آشنا، چون و چرا نمیکند
انتهای پیام