یک اربعین برای نبرد عاشورایی 72 غواص
کد خبر: 3844903
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۴

یک اربعین برای نبرد عاشورایی 72 غواص

گروه فرهنگی ـ کتاب «خس بی‌سر و پا» یکی دیگر از آثار نویسنده نام آشنای استان، حمید حسام است.

یک اربعین برای نبرد عاشورایی 72 غواصبه گزارش ایکنا از همدان، کتاب «خس بی‌سر و پا» یکی دیگر از آثار نویسنده نام آشنای استان، حمید حسام است.
این کتاب در حوزه هنری استان همدان آماده و توسط انتشارات سوره مهر در 228 صفحه به چاپ رسیده است، در بخشی از این کتاب، 40 عکس با موضوع پیاده روی اربعین سال 1436 هجری قمری از زاویه دوربین دو تن از عکاسان استان همدان گنجانده شده است.
در این سفرنامه وقایع از چند منظر نگاشته شده است، اشاره به حماسه حسینی، یادآوری خاطرات دفاع مقدس و شهیدان آن در طول مسیر با دیدن مناطق عملیاتی و روبه‌رو شدن با کسانی که حرف و سرگذشت‌شان یادآور آن دوران است و اکنون‌نگاری راوی از حرکت خود به سوی کربلا.
از زاویه‌ای دیگر، این سفرنامه در رفت‌وآمد راوی بین بیرون و درون او نوشته شده است، او که اهل مطالعه و قلم و رزمنده سال‌های دفاع مقدس است، در سفرنامه اربعین از هر چه دیده، نوشته است، اما همان دیده‌ها راهی هم به گذشته و درون او گشوده‌اند و به موازات خاطراتی را در ذهنش زنده کرده‌اند که آنها هم روی کاغذ آمده‌اند.
نمونه‌ای از نوشته چنین است: «سرحال می‌شوم و به راه می‌افتم. با دفتر و قلمی که این روزها خیلی مونسم بوده‌اند، می‌نویسم. چشم می‌گردانم و سوژه‌های بکر و بدیعی را که کم نیستند، شکار می‌کنم. اول چشمم به یک طلبه عراقی می‌افتد که شاید دوازده، سیزده سال بیشتر ندارد. عبا و عمامه بر تنِ او گریه می‌کنند. میان عبا گم شده و همین قامت او را دیدنی کرده است. درست مثل بسیجی‌های نوجوان خودمان که هم‌قد سلاح‌شان بودند. دیرزمانی است که سلاح‌ها در کنار ارتفاع بلند معرفت نوجوان و جوان‌های شیعه، کوتاه آمده‌اند؛ از همان صبح عاشورا که قاسم‌بن‌الحسن(ع) وقتی به میدان رفت نوک شمشیرش روی زمین می‌کشید و یا آن زمان که حضرت علی‌اکبر(ع) عمامه جدش رسول خدا را روی سر گذاشت و عازم قتلگاه شد.
با طلبه نوجوان که اهل نجف است، عکس یادگاری می‌گیرم، خداحافظی می‌کنم و می‌رسم به کاروانی از اعراب که مثل کاروان اسرا دست‌هایشان را با طناب به هم بسته‌اند، جلودارشان چند مرد پیر و میان‌سال است و پشت سرشان قریب بیست زن. حلقه‌ای ایجاد کرده‌اند که وسط‌شان خالی است. آن وسط، اطفال با لباس‌های مندرس و کفش‌های ساده و بیشتر دمپایی در حرکت‌اند. پیرمردی به عربی اشعاری رجزگونه می‌خواند و بقیه بر سر و سینه می‌زنند.
دیدن این صحنه که چیزی شبیه تعزیه‌خوانی‌های خودمان است، حرکت روندگان را کُند می‌کند و اشک‌ها را جاری و من با دیدن این طناب که دست‌به‌دست کاروانیان گره خورده است، به شب عملیات کربلای چهار در خرمشهر می‌روم. «هنگامی که ستون 72 غواص لشکر انصارالحسین(ع) برای اینکه از امواج وحشی اروند عبور کنند، هر کدام دست‌شان را داخل یک حلقه طناب کردند و وقتی زنجیر 72 غواص به میانه راه اروند رسیدند، لوله تیربارهای دشمن روی آب خوابید و انگشت‌های بعثیان روی ماشه رفت.
دیدن این صحنه از این سوی آب، آتش به جان‌مان می‌زد و غواص‌ها نه راه پس داشتند و نه راه پیش. آنها راه جلو را انتخاب کردند و سرهای‌شان را به خدا سپردند و به خط مستحکم دشمن در ساحل جزیره ام‌الرصاص زدند. آنچه آن شب گذشت، یک نبرد عاشورایی برای 72 غواص بود که یک اربعین، یعنی چهل شبانه‌روز تمرین برای رسیدن به این شب را طی کرده بودند.»
به خودم می‌آیم. فریاد غریبانه و یا زینب(س) روندگان، هنگام دیدن کاروان شبیه اسرا؛ از سال‌های جنگ، اروند و غواص‌ها دورم می‌کند و پشت سر کاروانِ دربند، حرکت می‌کنم و ذکر «یا زینب(س)» می‌گیرم و کم‌کم چشمانم بارانی می‌شود. کتابچه «زیارت اربعین» را باز می‌کنم و می‌خوانم. این زیارت اربعین خواندن در ظهر اربعین، در نزدیکی کربلا، لذتی به جانم می‌ریزد غیر قابل توصیف.» (صص 123 – 125)
انتهای پیام

captcha