به گزارش ایکنا از خوزستان، متن زیر یادداشتی از مصطفی آذرخشی، عضو هیئت علمی دانشگاه شهیدبهشتی تهران درباره حرکت امام حسین(ع) و مطابقت آن با خواست مردم و عهد الهی از عالمان است:
راقم این سطور در ایام غدیر، یادداشتی تحت عنوان «غدیر و استبداد ستیزی» تقدیم مخاطبان محترم کرد. در آن نوشتار، به این عبارت امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه اشاره شد که: «لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى» يعني «ما اهل بیت را حقّی است، اگر مردم آن را به ما بدهند، و اگرنه بر ترکِ شتران مینشینیم؛ گرچه سیرِ در شب به درازا بیانجامد.» این کلامِ شریف، بیانگر آن است که حق حاکمیت اهل بیت(ع) آنگاه اجرا خواهد شد که مردم بخواهند؛ در غیر این صورت، امامان مانند یکی از افراد جامعه زندگی میکند؛ گرچه سیر جامعه در این حالت، حرکتِ در تاریکی است.
این عبارت، دقیقاً مشابه همان وصیت پیامبر اکرم به امیرالمؤمنین علی است که فرمود: «ای علی! اگر مردم با رضا و رغبت، حکومتِ تو را پذیرفتند، امورشان را برعهده بگیر، وگرنه آنها را به خودشان واگذار»(بحارالانوار،ج30 ص14).
وقتی مسلمانان با کودتای سقیفه مواجه شدند و میدیدند که همراهی با علی(ع) هزینه جانی و مالی دارد، امام خانهنشین شد. باید توجه داشت که بدنه جامعه اسلامی، دوستدار اهل بیت بودند، اما به سبب عدم آمادگیهای معرفتی و اخلاقی، حاضر به پرداختنِ هزینههایِ این محبت نبودند.
اساساً وارد ساختن امیرالمؤمنين(ع) به شورای شش نفره عمر، پاسخی به انتظارات عمومیِ مردم بود. شاهد، آنکه بلافاصله بعد از قتل عثمان، این توقع مردمی خودش را نشان داد. گرچه مردم در عین علاقهمندی به امام، آمادگیهای لازم را نداشتند.
تعبیر جالب فرزدق در دیدار با امام حسین(ع) نیز ناظر بر همین موضوع است که درباره احساس مردم نسبت به ایشان عرض کرد: «قُلوبُهُمْ مَعَک وَ سُیوفُهُمْ عَلَیک» یعنی: «دلهایشان باتوست و شمشیرهایشان علیه تو!» کنایه از اینکه شما را دوست دارند، اما آمادگیهای لازم را برای همراهی با شما ندارند.
حرکتِ امام حسین(ع)، پیمانی بود که خداوند از حجج الهیه خویش گرفته که در صورت وجود یاران و بیعتِ مردمان، نباید نظارهگرِ خُردشدن مظلومان باشند. چنانکه امیرالمؤمنين(ع) در خطبه سوم نهج البلاغه فرمود: «لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماءِ أن لا يُقارُّوا على كِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ ، لأَلقَيتُ حَبلَها على غاربِهِا» یعنی: اگر حضور مردم نبود و با وجود یاران حجت بر من تمام نمیشد و خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگیِ ظالمان و گرسنگیِ مظلومان، نظاره گر نباشند، افسارِ خلافت را رها میکردم.
دقیقاً مانند همین عهد برای امام حسین(ع) نیز مطرح شد و حجت را بر ایشان تمام کرد. یاران و ناصرانی فراوان به ایشان اعلام وفاداری نمودند و بیعت کردند و از این رو آن حضرت مطابق پیمانِ خداوند نمیتوانست نظاره گرِ خرد شدنِ مظلومان باشد.
این عهد تا شنیدنِ خبر شهادت مسلم بن عقیل بر عهده آن حضرت بود. شاهد آنکه با شنیدن خبر شهادت مسلم، امام قصد مراجعت داشت که سپاه حر نگذاشت.
امام حسین(ع)، اخلاقاً نمیتوانستند پیش از عهدشکنی مردم به آنها بگویند که دروغ میگویید. (البته ظاهراً این آخرین اتمام حجّت ائمه با امّت بود و بعد از شهادت امام حسین(ع) تا ظهورِ مهدی(ع) این اجابت، از عهده امامان برداشته شد. از این رو امام صادق(ع) به دعوت ابومسلم خراسانی وقعی نگذاشت).
در نظر داشته باشیم که تمام امامان به استثناء حضرت حجّت(عج)، مأمور به ظاهر هستند، یعنی مطابق علم و آگاهیِ باطنیِ خودشان رفتار نمیکنند. از این رو امام حسین(ع)، رفتاری کاملاً عادی و منطقی با دعوت بزرگان عراق داشت. مسلمبن عقیل را فرستادند تا اوضاع را بسنجد و بیعت مردمان را بگیرد. بعد از بیعت گسترده مردم با نماینده امام، مسلم به امام حسین(ع) نامه نوشت و ایشان را به عراق دعوت کرد.
تمام حرکت حضرت رویِ موازینِ عقلی و اخلاقی بوده است. البته با آن توضیح که عرض شد، امام مجاز به داوری و عمل کردن بر اساس علم باطنیشان نبودند.
افزون بر آنچه عرض شد، مصالحِ ضمنیِ فراوانی در اقدام ایشان وجود داشت که به خوبی برآورده شد. به نظر بنده بزرگترینِ آنها «رسوایی اسلامِ باژگونه بنی امیّه» بود.
باری! آن عهد الهی، با شهادتِ سفیرِ امام از عهده ایشان برداشته شد؛ در نامه امام بعد از شهادت مسلم و هانی و عبدالله بن بقطر، به این موضوع اشاره شده است:
«بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ وَ قَدْ خَذَلَتْنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الانصراف فلينصرف، ليس عليه منا ذمام.»(تاریخ طبری، ج5 ص399).
صراحتاً در کلام امام(ع) آمده است که یارانی که سابقاً اعلام وفاداری کرده بودند، ایشان را تنها گذاشتهاند و امام بیعتِ خویش را از عهده همراهانش بر میدارد که بروند.
پس آن دعوت و آن عهد اینجا تمام شده است. اما چرا امام به حرکتِ خویش ادامه دادهاند؟ یکی به جهت اولیاء دم مسلم بن عقیل. عدهای از همراهانِ امام، به ایشان گفتند که بازگردیم، اما اولیاء دم مسلم به شدت ناراحت شدند که ما یا انتقام خون مسلم را میگیریم یا خودمان هم مانند او کشته میشویم. نکته دیگر آنکه بعضی از همراهان نیز میگفتند که شما اگر واردِ کوفه شوی اوضاع تغییر میکند و مردم سریعاً به شما میپیوندند.
امام به احترامِ اولیاء دم مسلم و آن همراهان به حرکتِ خویش ادامه دادند. در کتب تاریخی معتبرآمده است: «فقلنا: ننشدك الله في نفسك و اهل بيتك الا انصرفت من مكانك هذا، فانه ليس لك بالكوفه ناصر و لا شيعه، بل نتخوف ان تكون عليك! قال: فوثب عند ذلك بنو عقيل بن ابى طالب.»
قال ابو مخنف: «حدثنى عمر بن خالد، عن زيد بن على بن حسين، و عن داود بن على بن عبد الله بن عباس، ان بنى عقيل قالوا: لا و الله لا نبرح حتى ندرك ثارنا، او نذوق ما ذاق أخونا.
...فقال له بعض اصحابه: انك و الله ما أنت مثل مسلم بن عقيل، و لو قدمت الكوفه لكان الناس إليك اسرع.»
یعنی؛ گفتيم: تو را به جان خود و اهل بيتت قسمت میدهيم از همين جا که هستی برگرد؛ زيرا در کوفه نه ياری داری و نه طرفداری، بلکه بالاتر از اين، میترسيم کوفه بر ضد تو باشد! راوی میگويد: با اين سخن، فرزندان عقيل بن ابیطالب از جا جستند. ابومخنف میگويد: عمر بن خالد ... برايم گفت که فرزندان عقيل گفتند: خير، به خداوندی خدا دستبردار نيستيم: يا انتقاممان را میگيريم يا همان بلائی که بر سر برادرمان آمد، بر سر ما هم بيايد. يکی از اصحاب امام به ايشان گفت: والله تو مانند مسلم نيستی! اگر وارد کوفه شوی، مردم خيلی سريعتر [از مسلم] به سمتت میآيند.
به این تعبیر دقت کنید: «فوثب عند ذلک بنو عقیل بن ابی طالب» از طرفی امام با عهدشکنی کوفیان، تکلیفی بر ادامه مسیر ندارد. از سوی دیگر، تنها گذاشتنِ بنوعقیل، نوعی بیوفایی تلقی میشد. این احساس وجود داشت که مسلم جانِ خویش را در این مسیر فدا کرده و ما نباید نگرانِ جانِ خود باشیم.
امام هم فرمود: «لا خيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ؛ بعد از شهادت این یاران، خیری در زندگی نیست.» پس آغازِ حرکت امام حسین(ع) خواست و دعوت مردم عراق و بیعت آنها بود، وقتی روگردانی مردم آشکار شد، امام قصد مراجعت داشت. برای نمونه به این تعابیر حضرت، آنگاه که لشگر حر مانع ورود ایشان به کوفه شد، دقت بفرمایید: «اى مردم! اگر پرهيزكار باشيد و حق را براى صاحب حق بشناسيد، بيشتر مايه رضاى خداست. ما اهل بيت به كار خلافتِ شما، از اين مدعيان ناحق كه با شما رفتار ظالمانه دارند، شایستهتر هستیم. اگر ما را خوش نداريد و حق ما را نمىشناسيد و رأى شما جز آن است كه در نامه هاتان به من رسيده و فرستادگانتان به نزد من آوردهاند، از پيش شما باز مىگردم.» (ترجمه تاریخ طبری: ج7 ص 2989 و 2990).
این سخن با تمام آن اصولی که در ابتدای این یادداشت از نهجالبلاغه آوردیم (لنا حق فإن اُعطیناه و الا رکبنا اعجاز الابل و إن طال السرى) و نیز وصیّت پیامبر به علی(ع) هماهنگ است.
طبری در ادامه نوشته است که حر مانع بازگشت امام به حجاز شد و گفت من مامورم که از شما جدا نشوم، در عین حال جنگی هم با تو ندارم. این بود که امام راهِ قادسیه و عذیب را پیش گرفت و به کربلا رسید. نتیجه اینکه امام حسین(ع) در حرکت خود، بنابر خواستِ مردم و عهد الهی با عالمان اقدام کرد و به هدفِ مهمّی چون «رسواییِ اسلام باژگونه بنی امیه» نیز رسید.
انتهای پیام
التماس دعا