مهدی بازرگان را به سبب تأملات فکری روشنفکرانه در عرصه دین و دینداری و دغدغههای احیاگرانه و اصلاحطلبانه از دین جزء پیشگامان جریان نواندیشی دینی در ایران میدانند. وی در زمینه قرآنپژوهی فعالیتهای متعددی را انجام داده است. در دوره معاصر تفسیر علمی از قرآن مورد توجه برخی از مفسران و پژوهشگران قرآن قرار گرفته و هرکدام سعی کردهاند براساس انتظارات، پیشفرضها و فهم خود از متن قرآن، تفسیری علمی از قرآن ارائه دهند که نمونه بارز این نوع تفسیر، فعالیتهای قرآنپژوهانه مهندس مهدی بازرگان است که از دهه ۲۰ و تا آخر عمر در سال ۷۳ به تفسیر و شرح آیات قرآن پرداخت.
خبرنگار ایکنا در اصفهان، درباره رویکرد تفسیری و قرآنپژوهی مهندس مهدی بازرگان، گفتوگویی با حمید احراری، قرآنپژوه و پژوهشگر دینی داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید. با این توضیح که دیدگاهها و موضوعات مورد اشاره در این گفتوگو فقط نقطهنظرات مصاحبهشوندگان گرامی است و ایکنا درصدد تأیید یا رد این مطالب نیست.
آنچه در این گفتوگو میخوانید:
در هر خوانشی از قرآن، نوعی تفسیر پدیدار میشود
معتبرترین تفسیر، تفسیر ادبی قرآن است
بازرگان معتقد بود دانش و پیامبری در افق به یک نقطه میرسند
به روش تفسیری فلسفی و عرفانی باور ندارم
قرآن روایت هستیشناسانه اخلاقی از جهان است
قرآن نمیخواهد جهان را فقط تفسیر کند، بلکه میخواهد آن را تغییر بدهد
ایمان حاصل ارتباط و کنش انسان نسبت به خدا است
انطباق امر دینی با علم، فلسفه، حقوق و فقه موجب نقض هدف رسالت و یا بعثت میشود
اسلام را نمیتوان از سیاست جدا کرد
بازرگان در چارچوب نظریه الهیات لیبرال میاندیشید
دغدغه بازرگان حفظ میراث فرهنگی دین بود
طالقانی متأثر از الهیات لیبرال و الهیات رهاییبخش بود
ایکنا ـ مرحوم بازرگان به چه نوع فهم و خوانشی از قرآن دست پیدا کرده بود؟
از منظر زبانشناسی فلسفی، هرگونه ترجمه، بازاندیشی و تفسیر به معنای مصطلح آن، نوعی تفسیر قلمداد میشود. بنابراین در هر خوانشی از قرآن، نوعی تفسیر پدیدار میشود، از این منظر، مهندس بازرگان یکی از مفسران قرآن در دوره معاصر است، ولی این سؤال مطرح میشود که پیشینه و زمینه پیدایی این نوع تفسیر خلقالساعه بوده و یا اینکه ایشان بنیانگذار نوعی گفتمان تفسیری بوده است؟ در جواب باید گفت نه اینطور نیست، اگرچه بازرگان نوآوریهایی داشته و مسائلی را برای نخستین بار در ایران طرح کرده و آثار اجتماعی گستردهای داشته که بعداً به آن اشاره خواهم کرد، ولی این گفتمان دارای پیشینهای در غرب و جهان اسلام بوده است.
در قرن نوزدهم میلادی، در هند، ایران و حتی در مصر و به صورت همزمان نوعی سنت تفسیری شکل گرفت. سر سید احمدخان هندی که اواخر قرن نوزدهم درگذشت، کتابی به نام «تحریر فی اصول التفسیر» دارد که در آن نقدی به تفسیرهای گذشته وارد کرده و با نقد آثار تفسیری گذشته، ایده جدیدی مطرح میکند و میگوید: این صلابت کوهها، روانی آبها، رویش گیاهان، درخشش برق در آسمان و آنچه در کائنات آمده است، براساس قوانین علمی هستند و حتی نام ملائکه را با این پدیدههای علمی توجیه میکند و بعد مصادیق اصطلاحاتی مانند شیطان و نظایر آن را صورتی عقلانی و علمی میبخشد و میگوید شیطان غیرانسی وجود ندارد، جن را انکار میکند و ... . چنین اتفاقی در مصر نیز به صورت همزمان رخ میدهد، بهگونهای که حتی شیخ طنطاوی جوهری، صاحب «الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم»، تحتتأثیر ارتباطی که بین مصر و اروپا بوده است، کتاب جدیدی مینویسد و افقهای تازهای میگشاید و از رشتههای مختلف مانند طب، هندسه، حساب، اخترشناسی و ... برای تفسیر قرآن کمک میگیرد. وی نام کتاب خود را «الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم» گذاشته و در معرفی آن مینویسد: «المشتمل علی عجائب بدائع المکونات و غرائب الایات الباهرات...». وی در این کتاب به دستاوردهای علم گیاهشناسی میپردازد و به آیه 14 سوره نبأ اشاره میکند که میفرماید: «وَأَنْزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا». علاوه بر این، درباره ستارهشناسی به آیاتی از قرآن کریم اشاره میکند.
مهندس بازرگان در شرایطی که همزمان جریان مارکسیسم در ایران شکل گرفته بود، به توجیه اندیشه دینی پرداخت. اگر آثار علامه طباطبایی(ره) را مورد بررسی قرار دهید، در آنجا نیز چنین رویکرد توجیهی از دین را مشاهده میکنید
این نوع سنت تفسیری در ایران، نخستین بار در دوره قاجار طرح شده است. در نیمه دوم دوره قاجار و در جریان جنگهای ایران و روس، بحران فکری گستردهای در ایران شکل میگیرد و در اوایل نیمه قرن چهاردهم قمری، تحولاتی رقم میخورد و تا زمان حیات سید ابوالحسن موسی اصفهانی که یکی از مراجع معتبر شیعه بود، تداوم مییابد. ایشان شاگردانی داشت که دو جریان فکری را به موازات یکدیگر پیش بردند. یک جریان عرفانی که به مکتب آیتالله خمینی(ره) منتهی شد و جریان دوم، نوعی رویکرد علمگرایی بود که به شریعت سنگلجی منتهی شد. اهمیت شریعت سنگلجی در این است که رویههای سید احمدخان هندی و شیخ طنطاوی را در ایران مطرح و ترویج کرد.
مهندس بازرگان در شرایطی که همزمان جریان مارکسیسم در ایران شکل گرفته بود، به توجیه اندیشه دینی پرداخت. اگر آثار علامه طباطبایی(ره) را مورد بررسی قرار دهید، در آنجا نیز چنین رویکرد توجیهی از دین را مشاهده میکنید، مثلا در تفسیر آیه 17 سوره مریم، گفتمان توجیه علمی آیات قرآنی وجود دارد. این ناشی از دو عامل است؛ اول اینکه گفتمان علمگرایی که در غرب اعتباری کسب کرده بود، به شرق و خاورمیانه رسید و طبیعتاً جامعه ایرانی نیز تحتتأثیر آن قرار گرفت، همچنان که موج دموکراسیخواهی نیز چنین آثاری داشته است. جامعه در قبال امواج فکری واکنشهای مختلفی نشان میدهد؛ یکی واکنش پذیرش و درونی کردن و واکنش دیگر نفی و نقض آن موج است. در مواجهه با این مسئله، از بین دو شاگرد آیتالله اصفهانی، یکی به مکتب سنتگرایی و دیگری به مکتب علمگرایی سوق پیدا میکند. در واقع یک جریان طرفدار دموکراسی و جریان دیگر، مخالف دموکراسی میشود، مثلاً در دوره مشروطه علامه نایینی به توجیه دموکراسی و شیخ فضل الله به مخالفت و تکفیر آن میپردازد.
از نظر شناخت زمینه و زمانه میتوان گفت این پدیدهای بود که هر کسی غیر از بازرگان نیز میتوانست به آن بپردازد. بازرگان نظریهای مطرح کرد که در مراحل بعدی و به انحاء دیگری تکرار شد و آن هم نسبت پیامبری و دانشوری است. او معتقد بود دانش و پیامبری در افق به یک نقطه میرسند. عنوان «راه طی شده» یعنی پیامبران راهی طی کردهاند و دانشمندان آن را ادامه میدهند. چنین بحثی با تفاوتهایی در آثار اقبال لاهوری نیز وجود دارد. اقبال لاهوری نیز گفته است: خاتمیت پایان وحی و آغاز دوره عقلانیت است. بنابراین بازرگان به یک معنا دارای مکتب و روش تفسیری خاصی است که البته با علمگرایی نسبتاً سادهتری که در آثار برخی مفسران از جمله آیتالله مکارم شیرازی در دهه 40 و 50 دیده میشود، تفاوتهایی دارد؛ اگر به مقالات مجله مکتب اسلام توجه کنید، میبینید که در آنجا نیز سعی میشود، تفسیری از سازگاری علم با دین ارائه شود.
ایکنا ـ آیا میتوان عنوان مفسر را به مهندس بازرگان اطلاق کرد یا باید ایشان را فقط پژوهشگر قرآن دانست؟
در سؤال قبل توضیح دادم که ایشان یک مفسر قرآن بود، ولی درباره رویکرد پژوهشی او میتوان به نکته مهمی اشاره کرد و آن هم اینکه بازرگان در کتاب «سیر تحول در قرآن» به مسئلهای توجه کرده که اهمیت دارد و روش آن را میتوان، روش نسبتاً معتبری دانست. بازرگان با روش تحقیق آماری در واژهها و آیات قرآن، به این نتیجه رسیده که آیات کوتاه و بلند و آیات آهنگین و غیر آهنگین با زمان نزول آنها ارتباط دارند. به این ترتیب نوعی مدل شناسایی برای تاریخ تنزیل آیات و ترتیب نزول تاریخی آنها ارائه میدهد.
ازرگان نظریهای مطرح کرد که در مراحل بعدی و به انحاء دیگری تکرار شد و آن هم نسبت پیامبری و دانشوری است. او معتقد بود دانش و پیامبری در افق به یک نقطه میرسند. عنوان «راه طی شده» یعنی پیامبران راهی طی کردهاند و دانشمندان آن را ادامه میدهند. چنین بحثی با تفاوتهایی در آثار اقبال لاهوری نیز وجود دارد
این روش از نظر زبانشناسی نیز نکات آموزندهای دارد. تغییر شرایط و دوران، یعنی دوران پیامبری که از مکه به مدینه ادامه پیدا میکند، هم شامل نوعی تحول زبانی و هم شامل نوعی تحول «objective» است که متناسب با شرایط، موضوعات آن نیز دگرگون میشود و جنبه زبانی آن تغییر پیدا میکند. موسیقی کلمات در آیات مکی قرآن، دارای اهمیت هستند، حتی در برخی سورهها مثل سوره الرحمن، سجع مکرر در آیات و آهنگ و موسیقی آن برای هر شنونده مؤمن و حتی غیر مؤمن، حامل این نکته است که این موسیقی و معنای مرجع کلمات، نوعی ارتباط ساختاری با یکدیگر دارند.
این قبیل کارهای بازرگان به عنوان یک پژوهشگر قابل توجه است و برای یک قرآنپژوه دستاوردهای مهمی به شمار میرود. البته ایشان بررسیهای آماری دیگری انجام داده است که من از همه آنها دفاع نمیکنم، ولی معتقدم ایشان با ذهنی خلاق و باهوش و مبتنی بر علم روز، به بیان برخی نکات و ارتباطات در قرآن پرداخته که در مجموع قابل توجه است. حاصل مجموع آثاری که مرحوم بازرگان در زمینه قرآن داشت، به گفتمانی عمومی بدل شد و جریانهای فکری مختلفی را در ایران تحتتأثیر قرار داد. به همین دلیل فعالیتهای ایشان، یک پژوهش علمی ساده نیست، بلکه بازرگان روشی را پایهگذاری کرد که همچنان برای بسیاری معتبر است.
ایکنا ـ انتقادی که بعضاً از آثار مرحوم بازرگان دارند، این است که به دلیل اینکه او به دنبال نزدیک کردن علم و دین بود، در مواجهه با قرآن نگرش علمگرایانه و پوزیتیویستی داشت. شما چنین انتقادی را متوجه مرحوم بازرگان میدانید؟
پاسخ به این سؤال مستلزم مقدمهای است. بله، من به این روش تفسیری باور ندارم، چنانکه به روش تفسیری فلسفی و عرفانی باور ندارم. به باور من و براساس احصاء آیات قرآن که بیش از چهل سال است به صورت پیوسته و مستمر در این زمینه کار میکنم، قرآن روایت هستیشناسانه اخلاقی از جهان محسوب میشود که برونداد آن روایتی از نسبت ما و جهان برای نوعی زیست اخلاقی در این عالم است. اینکه روایت شده «بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاخلاق»، اگر هم به لحاظ تاریخی و سندشناسی قابل اثبات نباشد، ولی این عبارت میتواند توصیف خوبی از جایگاه قرآن باشد، چنانکه در آیه 117 سوره بقره میفرماید: «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَی أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ او آفریننده آسمانها و زمین است و چون اراده آفریدن چیزی کند، به محض آنکه گوید: موجود باش، موجود خواهد شد». اینجا بحث توصیف آسمان و زمین یا هفت آسمان که در آیات بعد آمده نیست. هفت آسمان باوری است که در تاریخ اندیشه بشری سابقهای بیش از سه هزار سال دارد. برخی در مورد این هفت آسمان کتاب نوشته و دلایل علمی برایش آوردهاند، ولی در اینجا بافت متن، بافتی منطبق با توصیف علمی نیست، منظور آسمان گستردهای است که بشر از هزاران سال قبل شبها با حیرت به آن نگاه میکرد و در چیستی آن روایتها ساخته بود. یا آنجا که میفرماید: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَی إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ؛ او خدایی است که همه موجودات زمین را برای شما خلق کرد و پس از آن به آسمان پرداخت و هفت آسمان را برافراشت و او به همه چیز داناست»، در اینجا بحث اخترشناسی و کیهانشناسی نیست.
به باور من و براساس احصاء آیات قرآن که بیش از چهل سال است به صورت پیوسته و مستمر در این زمینه کار میکنم، قرآن روایت هستیشناسانه اخلاقی از جهان محسوب میشود که برونداد آن روایتی از نسبت ما و جهان برای نوعی زیست اخلاقی در این عالم است
در آیات بعدی سیاق متن بازنمایی میشود: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً...؛ و آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفهای خواهم نهاد»، بلافاصله بحث يَسْفِكُ الدِّمَاءَ یعنی «خونریزی و فساد بشر در زمین و هبوط ناشی از گمراهی» مطرح میشود و در نهایت میگوید: «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَی وَالْيَتَامَی وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ؛ نیکی آن نیست که روی به سوی خاور و باختر کنید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا باور آرد و به روز واپسین و فرشتگان و به کتاب و پیغمبران و دارایی خود را در راه دوستی خدا بدهد به خویشان و یتیمان و تهیدستان و آوارگان و یاریخوهان و برای [رهایی] بردگان؛ و نماز به پای دارد و زکات بدهد و همانها که چون پیمان ببندند، وفا کنند و در حال تنگدستی و سختی و هنگام کارزار شکیبا باشند؛ آنها همان راستگویان و پارسایانند».
یعنی در نهایت صحبت از این است که انسان از دارایی خودش به نزدیکان، یتیمان، بیپناهان، در راه ماندگان، فرودستان و بردگان بدهد، به عهدش وفا کرده و در سختیها صبر کند. این آیه 177 سوره بقره در واقع برونداد آن روایت اخلاقی از هستی را بازنمایی میکند. قرآن نمیخواهد جهان را فقط تفسیر کند، بلکه میخواهد آن را تغییر هم بدهد و بگوید کدام سویه را برگزینید. در آخر میگوید: «قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ بگو: خدا راست گفت، پس از آیین ابراهیم پیروی کنید که از مشرکان نبود». حکایت این است که جهان آفریده شده، برای اینکه انسان با دیگران با عدل و انصاف رفتار و صدق و راستی پیشه کند و کردارش ظالمانه و فریبکارانه نباشد، یعنی خروجی دین اینهاست.
همین نقدی که به تفسیر علمی وارد میکنیم، به تفسیر فلسفی نیز وارد است. مگر قرآن کتاب فلسفی است؟ امروز علمگرایی معتبر است، زمانی هم فلسفهگرایی معتبر بود. بعد از اینکه متون فلسفی در قرن سوم و چهارم ترجمه میشود و اخوانالصفا آن جمعیت سری را ایجاد میکنند، آثاری را که از طریق متون سریانی ترجمه کرده بودند، در ذیل تفسیر آیات بیان میکنند. بنابراین اعلام کردند قرآن و عهدین تنزلات ظاهری حقایقاند و این الفاظ دارای تأویلاتی هستند که میخواستند با بیان فلسفی به این تأویلات برسند. آنها هبوط آدم را، هبوط از عالم ارواح به عالم ماده تفسیر کردند و «انْطَلِقُوا إِلَی ظِلٍّ ذِی ثَلَاثِ شُعَبٍ؛ سوی سایه سه شاخه روید»، اخوان الصفا این عبارات را به معنای ورود انسان به عالم ابعاد طول و عرض و ارتفاع تعبیر میکردند. این همان مکتبی است که فارابی، ابنسینا، خواجه نصیر و علامه طباطبایی از آن پیروی کردند، یعنی تفسیری براساس دستگاه منطق صوری در باب قرآن آغاز شد تا به ملاصدرا رسید که در «اسفار شواهد الربوبیه» و معاد و نیز در کتاب «تفسیر القرآن الکریم و اسرار الآیات»، رهیافتهای فلسفی خود را با قرآن مستند میکند.
معتبرترین تفسیر، تفسیر ادبی قرآن است، یعنی متکی بر وجوه زبانی آن، تا بتوانید افق مشترکی با قرآن بگشایید
تفسیر فقهی نیز به همان سرنوشتی گرفتار شد که تفسیر فلسفی داشت. تلاش فقیهان این بود که دستگاهی حقوقی براساس 500 آیه برای فهم هزاران آیه برگزینند و تعمیم دهند، نمونه آن کتاب «مقاتل» ابن سلیمان یا احمد بن عبدالله بحرانی در قرن هشتم است که قرآن را در خدمت یک دستگاه حقوقی قرار دادهاند.
این سؤال مطرح میشود که پس بدیل اینها چیست؟ من باور دارم که معتبرترین تفسیر، تفسیر ادبی قرآن است، یعنی متکی بر وجوه زبانی آن، تا بتوانید افق مشترکی با قرآن بگشایید. بنابراین به لحاظ روششناسی، به روش مرحوم بازرگان نقد دارم، ولی شرایط و دوران مهندس بازرگان را درک میکنم. مسئله اصلی بازرگان این بود که جامعه اسیر استبداد و عقبماندگی و گرفتاری و فقر و خرافه را با یاری گرفتن از علم، از چنگ این مسائل نجات داده و زندگی بهتری را برای مردم سامان دهد. بنابراین، نیت یا هدف وی خوب بود، چنانکه هدف بسیاری از نوگرایان دینی چنین بود، آنها میخواستند جوامع گرفتار و عقبمانده مسلمان را از این خفت و خواری خارج کنند و برای آنها زندگی همراه با احترام، آزادی و عدالت به ارمغان آورند. بنابراین کار آنها قابل درک است، ولی میتوان به روش آنها از این منظر که هدف اصلی قرآن مغفول مانده، نقد وارد کرد. مرحوم طالقانی نیز در چهار جلد از تفسیر پرتوی از قرآن کمابیش تحت تأثیر همین سبک تفسیری یا رویکرد مهندس بازرگان بود، ولی در جلد پنجم، در تفسیر سوره آلعمران از نظر روششناسی و نحوه تفسیر از آن روش فاصله میگیرد و به راه دیگری میرود.
ایکنا ـ اگر بخواهید به اندیشه و نگرش دینی بازرگان و حتی رویکرد قرآنپژوهی ایشان نگاهی انتقادی داشته باشید، چه انتقادهای دیگری را مطرح میکنید؟
نقدی را که قبلاً نسبت به روشهای تفسیر فلسفی، فقهی و عرفانی بیان کردم، از منظر دیگر اینطور میتوان مطرح کرد که اعتبار امر دینی در هر یک از این روشهای تفسیری، برون دینی است، یعنی چه از منظر فلسفه، علم و یا از منظر فقه بخواهیم تفسیر کنیم، برآیندش بلاموضوع کردن اصل رسالت و بعثت است. در این زمینه میتوان به تجربهای تاریخی استناد کرد و آن هم اینکه با گذشت زمان، کسانی که بر پایه اندیشه سازگاری علم و دین پیش رفتهاند، به تئوری «راه انبیا ـ راه بشر» رسیدند. مثلاً برخی معتقد بودند راه انبیا را علم ادامه میدهد، پس اگر ما امروز به علم رجوع کنیم، چه نیازی به دین خواهیم داشت؟ بعد میگفتند چون علم امری روزآمد است و یا وقتی فلسفه را معادل عقل در قرآن بدانیم، با رجوع به روشهای فلسفی معتبر چه نیازی به دین خواهد بود؟ درصورتی که اعتبار امر دینی از خود دین است، یعنی ناشی از نوعی هستیشناسی مؤمنانه است، در قرآن برای اثبات خدا استدلالی نیامده، بلکه برای توصیف خدا، در جایجای قرآن به پدیدههای جهان اشاره شده است. ایمان حاصل ارتباط و کنش انسان نسبت به خدا است و امر اخلاقی براساس آموزههای ادیان ابراهیمی، منشأ الهی دارد.
به لحاظ روششناسی، به روش مرحوم بازرگان نقد دارم، ولی شرایط و دوران مهندس بازرگان را درک میکنم. مسئله اصلی بازرگان این بود که جامعه اسیر استبداد و عقبماندگی و گرفتاری و فقر و خرافه را با یاری گرفتن از علم، از چنگ این مسائل نجات داده و زندگی بهتری را برای مردم سامان دهد
بنابراین میتوان گفت برای کسی که در جستجوی رهایی و نجات از عقبماندگی و بدبختی است، قابل درک خواهد بود که به مدرنیته متوسل شود و سعی کند از دستاوردهای جهان مدرن، برای بهزیستی خود یاری بگیرد، ولی انطباق امر دینی با علم، فلسفه، حقوق و فقه تبعاتی دارد که موجب نقض هدف رسالت و یا بعثت میشود. اگر با منطق صوری میتوان اخلاق را کشف کرد و «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْع» درست باشد و اینکه عقل هر آنچه را حکم کند، همان درست است و دیگر چه نیازی به دین است، در حالی که ادامه این روش نقض درونی دارد و آن، بلاموضوع کردن امر دینی یا هدف رسالت است. خاطرم هست که در سال 65 در انجمن حکمت و فلسفه، این بحث را با آیتالله سبحانی و عبدالکریم سروش داشتم. در آن جلسه من همین نقد را طرح کردم که اگر «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْع» درست باشد، چه نیازی به شرع خواهد بود؟
ایکنا ـ بازرگان چه تفسیر و قرائتی از دین و دینداری داشت؟
تفسیر و قرائت بازرگان از دین و دینداری را نمیتوان به صورت ایستا مورد بررسی قرار داد، زیرا ایشان در دوران حیاتش، سه نظریه متفاوت درباره نسبت دین و سیاست داشته است. او در دوره جوانی معتقد به جدایی دین از سیاست بود، زیرا در رسالهای که در جوانی با عنوان «بازی جوانان با سیاست» منتشر کرد، مرز بین دین و سیاست را به صورت دقیق مورد تعریف قرار داد که این تعریف و رویکرد در زندگی سیاسی او نیز بازتاب پیدا کرد. اما او پس از نوشتن کتاب «راه طی شده» و همزمان با گسترش جنبش ملی شدن نفت و نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی دوم تا سال 1339 و پس از آن و به ویژه در دورانی که در زندان قصر بود، دین را به مثابه دستگاهی ایدئولوژیک میدانست. در این دوران کتابی با عنوان «بعثت و ایدئولوژی» نوشت و تلاش کرد از قرآن و سنت، مسائل سیاسی و اجتماعی را استخراج کند.
عتبار امر دینی در هر یک از این روشهای تفسیری، برون دینی است، یعنی چه از منظر فلسفه، علم و یا از منظر فقه بخواهیم تفسیر کنیم، برآیندش بلاموضوع کردن اصل رسالت و بعثت است
اما در دوره سوم، یعنی پس از انقلاب به این جمعبندی رسید که انجام برخی کارهای اصلاحی و سیاسی دور از شأن خالق جهان است و تنزل دادن پیامبران در حد مارکس، گاندی و .... درست نیست. او در این دوره، معتقد است امور مربوط به سیاست، اقتصاد و حکومت باید مبتنی بر عقل و تجربه انسان طراحی و اداره شود. در واقع او در این دوره و در برابر نگاه ایدئولوژیکی که سالهای قبل داشت، دین را به احکام حرام و حلال شرعی محدود کرد. او خودش را دروازهبان حریم قلعه دین میدانست، ولی معتقد بود اشتباه و خطای حاکمان و مسئولان در عرصه سیاست، اقتصاد، مدیریت و حکومت نباید به پای دین نوشته شود، زیرا در چنین شرایطی اعتقاد مردم نسبت به قرآن و پیامبر(ص) ضعیف میشود. بنابراین تلاش میکرد از دیانت و میراث فرهنگی دین دفاع کند. بازرگان دینداری بود که ورود خود به عرصه سیاست را برای بهروزی جامعه و پرداختن به احکام حلال و حرام شریعت را برای حفظ ایمان مردم میدانست.
در نگاهی کلی به سیاق قرآن، ترسیم مرز میان سیاست و دین دشوار است. شاید بتوان امکان جدایی دین و دولت را تصور کرد، ولی جدایی اسلام و یهود از سیاست بسیار دشوار است. به باور من نمیتوان اسلام را از سیاست جدا کرد، تأکید میکنم شاید امکان جدایی دین و دولت امکانپذیر است، ولی جدایی اسلام از اجتماع و امر عمومی امکانپذیر نیست. وقتی صحبت از عدالت، انصاف، جهاد و امور عمومی میشود، اینها عین سیاست است. سیاست از نظر ارسطو، هانا آرنت و یورگن هابرماس همان امر عمومی است. این مرزها را میتوانند در عالم ذهن ایجاد یا در رسانهها تبلیغ کنند، ولی در عالم واقع حتی مسیحیت نیز تا امروز از سیاست فاصله نگرفته است، احزاب دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی در جهان چه میکنند!؟
ایکنا ـ همانطور که میدانید، مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی سالهای سال با هم دوستان صمیمی بودند. فکر میکنید کدام یک بر دیگری بیشترین تأثیر را داشته و این تأثیر در نوع نگرش قرآنی کدام یک بازتاب بیشتری داشته است؟
آیتالله طالقانی در طول حیات خود، دو دوره و دو گونه روش تفسیری و اندیشه را تجربه کرد؛ دوره نخست آن را میتوان در چاچوب الهیات لیبرال و دوره دوم آن را در ذیل الهیات رهاییبخش تحلیل کرد. الهیات لیبرال را نباید با لیبرالیسم سیاسی همسنگ دانست. الهیات لیبرال ریشه در تحولات دوران مدرن دارد، یعنی پس از آغاز دوره روشنگری، برخی از مؤمنان مسیحی سعی کردند، ایمان مسیحی را در چارچوب دانش و عقلانیت مدرن ارائه دهند و آموزههای دینی را با دستاوردهای علم و عقلانیت مدرن سازگار کنند، این گرایش در قرن نوزدهم و در جوامع اسلامی نیز آغاز شد. یعنی یک قرن بعد، شاهد مفسران مسلمانی نظیر سر سید احمد خان، طنطاوی و شریعت سنگلجی هستیم که مشرب الهیات لیبرال را ترویج میکنند.
آیتالله طالقانی در طول حیات خود، دو دوره و دو گونه روش تفسیری و اندیشه را تجربه کرد؛ دوره نخست آن را میتوان در چاچوب الهیات لیبرال و دوره دوم آن را در ذیل الهیات رهاییبخش تحلیل کرد. الهیات لیبرال را نباید با لیبرالیسم سیاسی همسنگ دانست
ویژگی دوم الهیات لیبرال، تأکید بر آزادی فردی است. در این رویکرد، دستگاه سلسله مراتبی کلیسا و اختیارات روحانیت سنتی به چالش کشیده میشود. این نوع رویکرد را میتوان در جلد اول تفسیر پرتوی از قرآن آیتالله طالقانی نیز مشاهده کرد، همچنان که در آثار لئو اشتراوس و شلایر ماخر در اروپا چنین رویکردی نیز وجود داشته است.
وجه بعدی الهیات لیبرال، خرافهزدایی و تمرکز بر وجه اخلاقی دین به جای بُعد فقهی آن است. چنین رویکردی در آثار طالقانی و بازرگان به چشم میخورد، ولی در دوره دوم، به نوعی آیتالله طالقانی به مکتب الهیات رادیکال و رهاییبخش میرسد، شاید این تغییر تحتتأثیر اندیشههای دکتر شریعتی باشد، زیرا شریعتی اومانیسم چپ را ترویج و سعی میکرد آن را بر شالوده عرفان خراسان، اندیشه خداپرستان سوسیالیست و به تعبیر دقیقتر الاهیات رادیکال پایهگذاری کند. بنابراین، در اینجا به لحاظ اجتماعی، با نوعی سوسیال دموکراسی دینی مواجه هستیم؛ البته سوسیالیسم نه به معنای سوسیالیسم دولتی و سنت مارکسی آن؛ بلکه طبق روایت اروپایی سوسیالیسم. ریشه این نوع رویکرد شاید به لحاظ تبارشناسی در دهه بیست و اوایل دهه سی به کارها و فعالیتهای محمد نخشب بازمیگردد.
بنابراین آیتالله طالقانی در دوره دوم، در جایجای تفسیر پرتوی از قرآن از جمله در تفسیر سوره آلعمران، به مثنوی مولانا و یا به تفسیر ملاصدرای شیرازی اشاره میکند و کمتر درصدد توجیه علمی قرآن برمیآید و بیشتر از منابعی مثل مفاتیحالغیب و تفسیرهای ادبی مثل زمخشری و مجمعالبیان استفاده میکند و به نوعی سودای اصلی او رهایی (emancipation) است. در این مکتب، بردگی موضوع کنش اجتماعی محسوب میشود. شریعتی و طالقانی در این دوره به نقد مدرنیته توجه میکنند. به بیان دیگر، آیتالله طالقانی در دوره دوم منتقد سلطه (پیشامدرن و مدرن) است و در آثار وی، مفاهیم مرتبط با اندیشه رهایی و اومانیسم چپ دیده میشود.
بنابراین طالقانی و بازرگان در دهه بیست، سی و حتی دهه چهل، سعی کردند بین علم و دین و بین دستاوردهای عقل مدرن و دین پلی ایجاد کنند، خرافهزدایی کرده و بر آزادی وجدان و اندیشه بشری تمرکز کنند. البته آیتالله طالقانی در دوره دوم، موضوع رهایی را مورد توجه قرار میدهد، ولی مرحوم بازرگان تا آخرین سالهای حیاتش، در چارچوب نظریه الهیات لیبرال میاندیشید.
انتهای پیام