سمیرا خادم بانویی اصالتاً دانمارکی است که طی آشنایی با یک دانشجوی ایرانی مقیم دانمارک ازدواجشان براساس رسوم مشترک صورت میگیرد؛ مشروط بر اینکه دین سمیرا عوض نشود. پس از گذشت هفت سال از ازدواج و داشتن دو فرزند، این بانوی اهل دانمارک که از مسیحیان بود، مسلمان میشود.
سمیرا خادم این بانوی تازه مسلمان شده دانمارکی، در گفتوگو با ایکنا از خراسان رضوی اظهار کرد: همسرم برای درس خواندن به دانمارک آمده بود. بردار دوستم با همسرم دوست صمیمی بود که با معرفی آنها با هم آشنا شدیم. ما در کلیسا، خانه خدا، با هم آشنا شدیم چون پدر و مادر دوستم کشیش بودند. حدود ۲۰دقیقه با هم صحبت کردیم. از من پرسید ازدواج کردی؟ گفتم نه! گفت دوست داری ازدواج کنی؟ گفتم بستگی دارد با چه کسی، گفت مثلاً با من! با وجود اینکه ما در دانمارک خواستگاری نداریم، اما خواستگاری حدود ۲۰ دقیقه بیشتر طول نکشید و زندگی ما در یک جای قشنگ آغاز شد.
وی با بیان اینکه مهم این است که زندگی خوب باشد، بیان کرد: تنها شرط من برای ازدواج این بود که من مسلمان نمیشوم. عقد کردیم و زندگی خود را آغاز کردیم. همسرم روانشناس است، سعی کردیم خوبیهای فرهنگهایمان را روی هم بگذاریم و در کمال احترام به عقاید یکدیگر، زندگی کنیم. دو نفر با فرهنگهای متفاوت خیلی سخت است با هم زندگی کنند، اما در برخورد با مشکلات با هم صحبت میکردیم تا سوءتفاهم پیش نیاید و به یکدیگر احترام میگذاشتیم. قبل از ازدواج کارمند معمولی بودم، پس از مسلمان شدن شغلم کاملاً عوض شد.
خادم در ادامه درخصوص نحوه مسلمان شدنش گفت: همسرم با چند نفر از دوستانش یک حسینیه ساخته بود. یک مغازه دو طبقه اجاره کرده بودند، طبقه بالا برای آقایان و طبقه پایین برای بانوان بود. خیلی دوست نداشتم به حسینیه بروم، چرا که دانمارکیها خیلی بااحساس نیستند، بلکه منطقی هستند، برعکس ایرانیها که بسیار بااحساس هستند و خیلی گریه میکنند، برای من گریه کردن بسیار سخت بود.
این بانوی تازه مسلمان شده اهل دانمارک تصریح کرد: گاهی البته به احترام همسرم به حسینیه میآمدم. یک روز همسرم گفت ما امشب مراسم داریم، برایم از حضرت فاطمه زهرا(س) گفت. توضیح داد که ایشان مادر شیعیان هستند و درباره جایگاه و دلیل شهادتشان برایم گفت. در ابتدا تمایلی به رفتن نداشتم، اما خیلی اصرار کرد و من قبول کردم. به احترام او روسری سر کردم و در مراسم نشستم. برنامه آغاز و چراغها خاموش شد. نوری را دیدم، احساس میکردم روحم هم به پرواز درآمده است. اول فکر کردم بقیه همانند من آن نور را میبینند، اما انگار غیر از من کسی دیگر آن را نمیدید و من گریه میکردم و بسیار گیج شده بودم.
وی اظهار کرد: وقتی به خانه بازگشتم، به همسرم چیزی را که دیده بودم توضیح دادم. پرسیدم این چه بود؟ لبخندی زد و گفت «خدا تو را پیش خود برد». در این لحظه احساس آرامش خاصی داشتم و احساس کردم کامل شدم. دست خودم نبود. جملاتی از دهانم خارج شد: «من میخواهم مسلمان شوم». دست خودم نبود، نیرویی این حرفها را از دهان من بیرون میکشید. همسرم در جواب گفت: «این طوری نمیشود، باید مطالعه کنی، یاد بگیری، بفهمی چه چیزی را انتخاب میکنی». صبح شد و گفتم برای خرید مانتو، روسری و چادر به بازار برویم. من میخواهم آغاز کنم. همسرم گریهاش گرفت. با هم به بازار رفتیم و با وجود اینکه آنجا چادر نداشت، پارچهای گرفتیم که عرضش دو متر بود تا بتوانم از آن چادر درست کنم. آن را سر کردم و همسرم دور تا دور آن را قیچی کرد و به شکل چادر درآورد، اولین چادرم را همسرم برید و از آن روز من نمازم را آغاز و سعی کردم، دینم را محکم حفظ کنم.
خادم درخصوص نحوه مواجهه اطرافیان با مسلمان شدنش، اظهار کرد: با مسلمان شدن کل خانوادهام را از دست دادم، چون نتوانستند قبول کنند که مسلمان شدهام. از دست دادن خانواده امتحان سختی بود. اما در قبال این آزمایش سخت خداوند، مسلمان شدم و ارزش داشت. درست است نمیتوانم از نزدیک پیش خانواده بروم، اما از راه دور میتوانم برایشان دعا کنم و یا هدیه یا نامهای بفرستم تا بدانند به یادشان هستم.
وی افزود: سال گذشته مادرم را از دست دادم، مادرم در اواخر عمر به فراموشی دچار شد و از یاد برده بود که با من قهر است. توانستم از این فرصت استفاده کنم و با وجود ممنوعیت دوران کرونا، دو بار در خانه سالمندان به دیدنش رفتم. بسیار سخت است، اما به خاطر اینکه خدا را دارم، تحملش را نیز دارم. اینطور امتحان میشویم تا خدا ببیند چقدر قوی هستیم و چقدر میجنگیم.
ادامه دارد ...
انتهای پیام