گفتوگو با بزرگان همواره توأمی از بیم و امید است! هر دو شیرین و دلنشین. برای گفتوگو با دکتر اصغر دادبه با آن قامت رعنایی که عمری در راه «فرهنگ و ادبیات وطن» گفته است و نوشته است و همچنان نیز میگوید و مینویسد و در این راه پر فراز و نشیب خستگی نمیشناسد؛ بهانه نمیخواهد، همین سه همنشین مهربان یعنی «فرهنگ، ادبیات، ایران» خود به خودی خود برای شنوندهای ایرانی کافیست. دادبه، نردبان رو به آسمان علم را از فلسفه اسلامی به ادبیات عرفانی با عزمی راسخ و در دورانی که عزمها برای راسخ بودن به توان و همت جوینده آن وابسته بود، طی کرده است. او که حکمت ملاصدرا میداند، منطق هنر و کلام و فلسفه نیز، بیش از همه به عنوان حافظشناسی دقیقالنظر شهرت دارد. با این مقدمه واضح و در نگاه اول برای گفتوگو با او که ادیبی نام آشنا و صاحب سخن است، روز بزرگداشت حافظ شیرازی و گرامیداشت مقام شیخ اجل و حکیم فردوسی و دیگر روزهایی که به نامی از بزرگان ایرانی در تقویم نقش بسته است، مناسبتر جلوه مینمود. ولی وقتی با ادبیات پر دغدغه و عشق او به نسل جوان ایرانی و آینده فرهنگ و ادبیات فارسی آشنا شویم، شنیدن پای سخنانش را به روزهای دیگر میکشانیم که بهره آن بیش از پیش شود.
18 تیرماه که در تقویم ایران با عنوان «روز ادبیات کودک و نوجوان» نقش بسته است، انگیزه گفتوگوی گروه فرهنگی ایکنا با این استاد ادبیات فارسی شد؛ در این گفتوگو استاد دادبه بیش از هر سخنی به نقش هویتساز زبان فارسی و متون ادبیات فارسی در نسلی که راه مدرسه را به سوی دانشگاه طی میکنند، اشاره کرده است. موضوعاتی چون درد کمخوانی و کمدانی نسل امروز که به سبب کمباری کتب درسی در حوزه ادبیات فارسی پیدا شده است و همچنین مجال بیمجال فضای مجازی به عنوان جانشینی ناخلف برای کتاب و متون دست اول پرداخته شد، او همچنین از آسیبهای فرهنگی این غفلت بزرگ برای ایران یاد کرد. دادبه که 22 سال پیش به عنوان چهره ماندگار در زمینه فلسفه اسلامی و ادبیات عرفانی به جامعه علمی معرفی شده است، هم اکنون مدیر گروه ادبیات فارسی دایره المعارف بزرگ اسلامی است؛ او در همین مرکز فرهنگی، با سخنان شیرینش میزبان سخاوتمند ما بود، مشروح گفتوگوی ایکنا با این استاد ادبیات فارسی را با هم میخوانیم و میبینیم:
ایکنا _ در آغاز سخن لطفا بفرمایید به نظر شما چرا نسل نوجوان و جوان امروز ایرانی، حافظ، سعدی و... نمیخوانند؟
پرسیدید که چرا مردم حافظ، سعدی، فردوسی و... نمیخوانند، باید بگوییم مسئله را گستردهتر و عمیقتر ببینیم و به این سؤال پاسخ دهید که مردم چه چیزی میخوانند؟ در واقع با شرمندگی وقتی اعلام میشود معدل مطالعه مردم ما خیلی محدود است، مثلاً در حد دقیقه است، نشان میدهد که ما اصلا اهل خواندن و مطالعه نیستیم! اطلاعاتمان به همین جهت بسیار بسیار محدود است، چرا اینطور است؟ ممکن است یک دلیل به تعبیری جهانی باشد و آن بروز و ظهور شبکههای اجتماعی که دنیا با آن روبروست، اما گناهان را به گردن شبکهها انداختن، خیلی روا نیست! شبکههای اجتماعی ممکن است در این کمخوانی مردم ما نقشی را ایفا کند ولی بیتردید نقش اصلی را خود ما بازی میکنیم. روشن است مطالعه از طریق موبایل و شبکههای اجتماعی هرگز جایگزین مطالعه کتاب نمیشود، کتاب داستانی دارد و این شبکهها داستان دیگری...
هر موضوعی برای فرهنگ شدن باید به «عادت» تبدیل شود، اگر عادت ثانوی برای ایجاد انسان نشود، هیچ مهمی به خوبی انجام نمیگیرد. در آغاز باید بدانیم کار خوب چگونه به عادت تبدیل میشود، بی شک از مسیر تربیت به عادت خوب میرسیم، پس از آن باید بدانیم تربیت از چه زمانی باید شروع شود، پیداست که از دوران کودکی و آموزش در مدرسه و حتی پیش از مدرسه!
اگر پدر و مادر پیش از ورود کودک به مدرسه، تربیتی که لازم است را به کار نگیرند و آموزشی که باید به سهم خودشان انجام دهند را انجام ندهند، مثلا امر تشویق به کتاب خواندن را جدی نگیرند، زمانی که کودک به مدرسه میرود، عادت خوب خواندن را به راحتی فرا نمیگیرد. مثالی میزنم ولی قصد ندارم با این بیان بگویم «ما تافته جدا افتاده بودیم» اصلا اینگونه نبود، در دورانی که ما رشد یافتهایم چون تلویزیون، رادیو، حتی سینما به شکل امروزی آن وجود نداشت، در نتیجه وقت خود با را عادات خوبی چون خواندن داستان، قرآن، شعر و ... پر میکردیم. یعنی شب وقتی که این (صفحه جادویی کذایی که الهی مباد)، نبود باید به نوعی ساعات شب را سپری میکردیم؛ این اوقات با مشاعره میگذشت، با خواندن کتابهایی که دم دستمان بود، سپری میشد، مثلا امیر ارسلان نامدار، حسین کُردشبستری، چهل طوطی و همه اینها ارزش خودشان را داشتند و همچنان دارند.
خاطرم است که هنوز مدرسه نمیرفتم، پدربزرگی داشتم، خانهنشین شده بود، او شعر به ما القاء میکرد، ما که نمیتوانستیم بخوانیم و هنوز خط و سواد خواندن نداشتیم، او میگفت و ما تکرار میکردیم و میدانید که مغز تا 5 سالگی به اوج است، یعنی بچه که متولد میشود تا 5 سالگی بالا میرود، از 5 سالگی سرازیر میشود، یعنی آنقدر آمادگی بالایی وجود دارد، در نتیجه وقتی شما به کودک یک مطلبی را القا میکنید، اگر درست روی آن اثر گذاشته باشید، زود یاد میگیرد.
در نتیجه همان ابزار و وسایلی که بود و این شبکههایی که اکنون جایگزین شده است نبود، خود به خود هم خانواده برای تعلیم دادن و هم کودک برای تعلیم گرفتن برانگیخته میشد. نه تنها من، بلکه امثال من، در مدرسه مقادیری شعر در حافظه داشتیم. وقتی معلم بخشی از ساعت را برای تفریح میگذاشت، با شعر تفریح میکردیم، تفریح کودکان دوران ما مشاعره بود، شاید تعجب کنید ما حتی میتوانستیم با خود معلم مشاعره کنیم، امروز جای همه این تعالیم فرهنگی در مدارس خالی است. وقتی این وضع پدید آید در مدرسه هم امکان آموزش و هم پرورش است؛.
امروز گاهی میشنویم اگر معلمی به طور مثال به دانشآموزی بگوید یک قسمتی از گلستان سعدی را (که اکنون کم کم به جمع مرحومان کتابهای درسی میپیوندد و در حال نیستی است) بخوانید فردا با اعتراض والدین مواجه میشود (نه همیشه اما خیلی وقتها) که چرا تکلیف زیادی به فرزند من دادهاید! از صاحب منصبان هم دائم میشنویم که حجم کتابها زیاد است! باید از ایشان بپرسیم مگر نسل ما که آن حجم کتابها را در مدرسه خواند، مرد! و بعد هم آن نسلی که با آن حجم از کتاب بزرگ شد و با حجم کتاب حتی گاهی تنبیه هم شد (نمیگویم تنبیه کار خوبی است که البته حالا به شدتش انجام میشود در حدی که با کمال تأسف میشنویم ولی حاصل ندارد) ما اگر کتکی هم میخوردیم بابت آن کار مهم انجام نشده بود و نتیجه آن چه شد؟
ایکنا _ بیتردید محصول آن انسان خوب و دانا بود.
بله، و امروز محصول چه است؟ حالا که اینقدر از متن و حجم کتابها را کم کردیم، محصول بهتری به دست آمد؟ همه این کارها را کردیم که ذهنها خسته نباشند! ذهن مثل یک اتاق سه در چهار نیست که شما مثلا بگوید این کارتونهایی که ضروری است داخل آن میگذاریم، آنهایی هم که نیست میدهیم رفتگر ببرد! اینگونه نیست! ذهن مثل قنات و کاریز است، هرچقدر بیشتر روی آن کار کنید، بیشتر آب میدهد، هر چقدر بیشتر روی آن کار معقول کنید، از آن کار بکشید، بیشتر خودش را نشان میدهد و وقتی که رهایش کنید، تنبل میشود. افلاطون میگوید بهترین تربیت تربیتی است که با شعر و موسیقی آغاز شود و با شعر و موسیقی پیش رود. شعر ما حتی در طول تاریخ نقش موسیقی را هم به عهده گرفته، اوزان عروضی ما با دستگاها و با مقامهای موسیقی یا عین هم است یا خیلی نزدیک بهم است. حتی به دلایلی که گاهی موسیقی نمیتوانسته حضور پیدا کند و یا غالبا نمیتوانسته است، شعر این وظیفه را به عهده گرفته است.
اینکه شما میبینید توصیه قدما می کردند مثل نظامی عروضی صد هزار بیت را از گذشتگان را بداند و حفظ کند چقدر از معاصران پیش چشم داشته باشد، این افسانه نبود، این یک واقعیتی بود که به لحاظ تربیتی و تعلیمی یاد میداد، همین حرفها را ابن خلدون هم میزند، فقط نظامی عروضی نمیزند، در نتیجه این سخن چه میکرد؟ این سخن و عمل به آن پایههای ذهن را میساخت؛ محصول این عمل فقط شاعر شدن نبود، همه چیز شدن بود! یک شیوه تربیت بود. حالا شما برگردید و یک مروری کنید به مدرسههایمان در آن چه خبر است؟ در حقیقت باید گفت هیچ خبری نیست!
ایکنا _ همانطور که فرمودید حاصل تربیت در نظام آموزشی دورانی که از آن یاد شد «انسان فرهنگی» و منشاء برکات و خدمات فرهنگی به کشور بود، به نظر شما چرا برنامهریزی در نظام آموزشی کنونی به آن شیوههای تربیتی ایمان ندارد؟
من نمیدانم، این پرسش را باید از بزرگانی که این برنامهها را تغییر میدهند، بپرسید. چند بار تا حالا تغییر دادند آخر الامر برگشتند به همان سیستم 6 سال دبیرستان، 3 سال سیکل اول، 3 سال سیکل آخر. همان سیستمی که ما در آن درس میخواندیم، نه فرزندان ما. البته هر کدام از این دو شیوه محاسن و معایب خود را داشت، هم آن سیستمی که ما میخواندیم و هم سیستمی که فرزندان ما در آن درس خواندهاند. در نظام آموزشی مهم این است که کودک و نوجوان بخواند و خوب بخواند. قدیمیها یک اصطلاحی داشتند و میگفتند آب را باید از سرچشمه گرفت، برای اینکه شما سرچشمه که بروید آب آلوده نشده است، آنجا آب درجه یک و تمیز دارید، مقصود آن کسانی که این مثال را میزدند چه بود؟ مقصودشان این بود که برای آموزش باید از بزرگان استفاده کرد. در حوزهای که ما درباره آن سخن میگوییم یعنی علوم انسانی و ادبیات فارسی باید از بزرگان ادب استفاده کرد. سرچشمه چه کسی است؟ سرچشمه فردوسی است، نظامی، مولوی، حافظ، سعدی و ... این بزرگان هستند. در نتیجه ما امروز با آن نگاه که این کتابها حجمش زیاد است و دانشآموزان خسته میشوند، سرچشمهها را خشک کردهایم! بعد از سرچشمهها آبی است که جریان پیدا کرده در جوی و حتی در لوله هم نه، در آن جویی که هر جوی که ممکن است هر نوع آلودگی هم داشته باشد. مقصودم از آلودگی این است که دیگر دستِ اول نیست، وقتی که دستِ اول نیست، تأثیرش هم پیداست که دستِ اول نیست.
از طرف دیگر مسائل ما با ایدئولوژی آمیخت. چند روز قبل در یک سخنرانی این سخنان را گفتم اکنون هم به شما میگویم؛ شهید مقدس است، محترم است باید به آن توجه شود، کسی که برای میهنش، برای اعتقادش ایستاده تا اینجا قبول، اما میپرسید که چرا شما مثلا شعر سعدی، حافظ، فردوسی را حذف کردید؟ آقای رئیس کتاب گفته است میخواستیم شرح حال شهید در کتاب بگذاریم و در کتاب جا نبود! بسیار عالی. هر عقلی این کار را تأیید میکند، شما بیایید یک کتاب خوب در باب شهدا بنویسید، خیلی تمیز چاپ کنید، معلم خوب هم برای تدریس آن بگذارید، دو واحد درس کنید و در آن دو واحد درسی این چهرههای محترم را به عنوان الگوهای دفاع از میهن معرفی کنید؛ این موضوع چه ارتباطی به کتاب فارسی دارد؟
حالا شما میپرسید چرا در کتب درسی این اتفاق میافتد؟ قبل هم گفتم نمیدانم چرا! اما میدانم که حداقل خیلی که خوشبین باشیم، یک طرف قضیه را میبینند، میخواهند به یک امر مهم که شهادت هست توجه کنند، اما به یک امر مهم دیگری که بنیادهای آموزشی است و گرفتن آب از سرچشمه توجه نمیشود! یعنی به یک چیزی توجه میشود در حالی که توجه به آن راه دارد، راهش این نیست، راه دیگری است.
آخرین هنری که کردند چیست؟ حذف زبان فارسی که زبان ملی ماست و اساس هویت ایرانی است از کنکور! دانشآموزی که به هوای کنکور متون ادبی میخواند و در این میان به ادبیات فارسی هم علاقهمند میشد (همه که به سمت متون ادبی نمیروند درصدی از دانشآموزان به ادبیات علاقهمند میشدند) چگونه علاقهمند میشدند؟ پیداست از راه آشنایی با ادبیات فارسی، وقتی همان آشنایی هم مسدود شود چه اتفاقی برای نسل جوان ما میافتد؟
مگر حضرت علی(ع) نفرمود که انسان دشمن چیزی هست که نمیداند؛ «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا». انسان دوست چیزیست که میداند وقتی نسبت به چیزی شناخت ندارد چگونه دوستی برقرار میشود؟ اول باید بداند و یاد بگیرد بعد نسبت به آن مفهوم انس برقرار شود. افرادی که درخصوص شاهنامه حرف بیربط میزنند، اصلا شاهنامه را نخواندهاند! اگر کسی بخواند میفهمد داستان چیست و غیر از آنها که با هدف با شاهنامه مقابله میکنند و تکلیفشان روشن است! در نتیجه، دیدن یک بخش کار و ندیدن یک بخش دیگر اگر خیلی خوشبین باشیم موجب میشود که این اتفاقات بیفتد.
در پاسخ به چرایی این حذف از کنکور گفته میشود نمرههای درس ادبیات فارسی دانشآموزان در کنکور لحاظ میشود! این جایگزین آن چیزی میشود که ما عرض کردیم! پای درد معلمان درس ادبیات فارسی که مینشینیم چیز دیگری دستگیرمان میشود، این معلمان میگویند شاگرد دیگر حاضر نیست حتی سر کلاس درس فارسی بنشیند و درس گوش کند! میگوید رهایش کن من نمرهام را جایی دیگر جبران میکنم! بنابراین آیا آنهایی که جواب امثال من را میدهند که این درس جای آن درس گذاشته شده است این قسمت کار را هم دیدهاند؟ نمیدانم! در نتیجه باید گفت برای تربیت انسان فرهنگی در نظام آموزشی باید به مقدمات و مجموعهای از عوامل توجه کرد. برای مثال من درس فلسفه خواندم، ولی از کودکی با شعر انس و متون ادبی انس داشتم، ممکن است یک روز به متن فلسفی مراجعه نکنم، ولی حتما هر روز به یک متن ادبی مراجعه میکنم و این مراجعه مرتب، ریشه در تربیت کودکی من و امثال من دارد و نتیجه میشود همان که امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: «اَلْعِلْمُ فِي اَلصِّغَرِ كَالنَّقْشِ فِي اَلْحَجَرِ»؛ یعنی وقتی مفهومی در ذهن نقش بست، مثل آن نقشی که در سنگ حک میشود، آن عادت پدید میآید؛ عادت مقدس و خوب و در نتیجه ادامه پیدا میکند، اما اگر انسان آن بنیاد را نداشته باشد هرقدر هم بخواهد روی آن ساختمان بسازد، میلرزد و چیزی از آن بیرون نمیآید.
علت اصرار برای تربیت فرهنگی کودکان و نوجوانان به این دلیل است و هر چه میگوییم نمیدانیم چرا گوش شنوایی نیست! باید توجه کنیم و بدانیم که آدمیزاد اهل فرار و تنبلی است، بنابراین وقتی مجبور به یادگیری علم شد و در ادامه برگریخته شد؛ به طور طبیعی علاقهمند میشود و کار نیز پیش میرود، چنانکه تاکنون پیش رفته است، بیتوجهی به امر تجربه شده و نتیجه داده، بزرگترین خطاست.
ایکنا _ آمار مطالعه در ایران امروز در مقایسه با گذشته خود چگونه است؟
یک معدل وحشتناکی به شما ارائه میدهم. دوره ناصرالدین شاه جمعیت ایران 10 کرور بوده، یعنی چیزی کمتر از 5 میلیون (کرور دقیقاً نیم میلیون کمتر است) تیراژ کتاب تقریباً 600 نسخه بوده، گاهی 500 نسخه، گاهی 700 نسخه و معدل آن 600 نسخه با چاپهای سنگی بسیار زیبایی که باقیمانده است، نه دانشگاه بوده، نه پیکار با بیسوادی نمیدانم مدرسههای آنچنانی، نه دانشگاههای عالی و این همه دانشآموز! هیچ کدام اینها نبوده، ولی 600 تیراژ داشتیم، امروز بعد از همه این ماجراها و میلیونها دانشآموز، میلیونها دانشجو، باسواد و روشنفکر و... خیلی هنر کنیم تیراژ را به 400، 500 نسخه برسانیم! 85 میلیون نفر جمعیت و 400، 500 نسخه و 4 میلیون و نیم جمعیت 600 نسخه! این وحشتناک نیست در حالی که در آغاز انقلاب کتاب تا تیراژ 5 هزار و تکرار 5 هزار هم میرفت، امروز برخی میگویند شبکههای اجتماعی جای کتاب گرفته است، اولاً شبکههای اجتماعی و فضای مجازی هرگز توانایی جانشینی کتاب را ندارد، برای کسی که اهل مطالعه و کتاب باشد، چیزی که به دستش نرسد، پی دی اف آن را هم میخواند، در حالی که اهل کتاب خیلی روی خوش به فضای مجازی نشان نمیدهند و ترجیحشان خواندن متن کاغذی است. با این وجود میپذیرم که این روزها خیلی از مردم متن پی دی اف و از طریق شبکههای اجتماعی میخوانند، آن فردی که متن 300 و 200 صفحه پی دی اف شده میخواند، نمیتواند جزء آن باشد که قبلاً کتاب چند صفحهای خوانده است، جوان حداکثر یک چیزهای کوتاهی که همه ما میدانیم چیست میخواند! اگر هم حرف جدی میخواند در همان حد است و نه بیشتر!
اینکه میگویید این روزها خیلیها ادعای جامع العلومی دارند به همین دلیل است، در ادبیات و اطلاعات این افراد همه جور حرف و سخنی است، اگر خوشبیانه نگاه کنیم و بگوییم همه جور حرف یعنی حرفهای خوب و علمی هم وجود دارد ولی از هر سخن خوبی یک ذره، یک کمی، اندازه دو - سه مثقال از هر چیزی خوب! آدمیزاد هم مغرور است و تصور میکند خیلی میداند و نیازش به خواندن بیشتر نیست! اول کتاب «جامع المقدمات» که در گذشته طلبهها میخواندند، یک چیزی به نام «شرح امثله» بود، یعنی مقدماتیترین بحث مسائل صرف و نحو، طلبه این را خوانده بود، سینه را وجب میکرد و میگفت این سینه چقدر گنجایش علم دارد! داستان امروز ما و خوانندگان شبکه های اجتماعی هم همین طور است! در قدیم به این دسته از معلومات «خرده علم» گفته میشد و میگفتند خطرناکترین آدمها آدمهایی هستند که خرده علم دارند، برای اینکه خیال میکردند خیلی بلد هستند و حاضر نبودند گوش به سخن جدید بدهند و به راه کج میرفتند و ادعا میکردند و عاقبت کار به جایی هم نمیرسیدند.
شبکههای اجتماعی به جای خود، من همیشه این مثال ساده را برای دانشجویانم در درس حافظ میگویم، اینکه شما این روزها به کمک اینترنت میخواهید اطلاعات کسب کنید و مثلا بدانید چند صوفی در دیوان حافظ وجود دارد! و اینترنت به شما پاسخ میدهد مثلا 35 صوفی، حالا باید دید شما چگونه محققی هستید؟ انسان دوگونه رفتار در برابر اطلاعات دارد؛ یک گونه آدمی که قبل، بارها دیوان حافظ را زیر و رو کرده است، میداند و علم این کار را تا حدی دارد، حالا برای اینکه دوباره تورق نکند، به کمک فضای مجازی 35 صوفی را پیدا میکند و این خیلی مفید است، عمرش طولانی میشود و وقتش را مدیریت میکند، پشتوانه این جستجوی اینترنتی «اطلاعات» است، میتواند استفاده درست از این جستجوهای مجازی داشته باشد، اما یک کسی که برای بار اول این کار را میکند و میخواهد بفهمد چیزی هم پشت سر آن نیست و پس از آن اطلاعات بریده بریده اینترنتی میخواهد راجع به شخصیتهای تاریخی یا ادبی صحبتی داشته باشد، چیزی در حد فاجعه میآفریند! تفاوت مونتاژ و برآیند همین است، این روزها بسیاری نوشتهها را میبینیم به نوعی حاصل درهم آمیختگی اطلاعاتی پراکنده و بیجان و بیروح است که اهل پژوهش و مطالعه متوجه آن بیمنطقی و بیسرانجامی میشود. یعنی نتیجه تفکر نبوده و فقط اطلاعاتی بهم چسبانده شده، بهترین تعبیر برای این شیوه کار همان «مونتاژ» است، خرده دانشهایی که صاحبان آن ادعای دانشمندی هم دارند، این خردهدانشها هیچ عمق و ژرفایی ندارد.گروه اولی که بهرهمند از فضای اینترنت است و عمق و ژرفا را یک جای دیگر به دست آورده است و از این ابزار به عنوان کمک بهره می برد خیلی هم کار خوبی می کند؛ ولی گروه دومی که میخواهد از آغاز آشنایی با مقوله ای از طریق شبکه های اجتماعی و اینترنت به دانشی برسد، معلوم است که یک چیز ترکیبی مونتاژگونه و بیروح به دست میآورد، خیلی موارد هم چیزهایی شما میبینید که خود محقق هم حاصل کار را نفهمیده چون کار محصول بهم چسباندن اطلاعاتی پاره پاره است، حتی این موضوع را در ترجمهها هم شاهد هستیم.
ایکنا _ یعنی محصول اندیشه انسان نیست و محصول تکنولوژی است...
بله، یک اثر بیربط و بی منطق به وجود میآید. برای مثال 80 سال پیش کتابی نوشته شده است با عنوان «سیر حکمت در اروپا» امروز همچنان انسان از خواندن آن نثر زیبا و روان لذت میبرد، حالا میبینیم مترجمی کتاب ترجمه کرده عقل جن هم به آن نمیرسد! چرا؟ برای اینکه ترجمه سه بُعد دارد؛ زبان مبدأ، زبان مقصد، اطلاعات محتوایی. اینکه مترجم فقط زبان دومی را آموخته است محصول درستی نمیدهد. مترجمی که زبان فارسی را نیاموخته است، یک صفحه گلستان و بوستان نخوانده است، متون درستی فارسی نخوانده است چون مادرش فارسی صحبت کرده، آن هم زبانش فارسی شده! خب وقتی که آن را ترجمه میکند، پیداست چه چیزی پدید میآید! اینکه این روزها میبینید زبان بعضی ترجمهها قابل فهم نیست به دلیل این است که دو چیز در آن نیست، یکی آن محتوا را خوب نمیداند و مهمتر از آن زبان مقصد را نمیداند و همه این ماجراها به همان بنیادهایی که باید داشته باشیم برمیگردد، آن پی و آن اساس در کار نیست و این نبودها نتیجه را با مشکلاتی روبرو میکند. با این همه من نمیگویم در این مشکل آفرینیها غرضی است، معتقدم کم اطلاعی و عدم تخصص است، بیتوجهی به بعضی بنیانهاست که متأسفانه این حجم مشکل درست میکند و محصول خوبی هم به وجود نمیآورد.
گفتوگو از معصومه صبور
انتهای پیام