
به گزارش ایکنا به نقل از روابط عمومی ادارهکل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسانرضوی،
محمد رواقی یکم آذرماه سال 1328 در محله چهنو مشهد دیده به جهان گشود. محمد سومین فرزند خانواده 11 نفری رواقی بود، البته خانواده وی قبل از آغاز دوران تحصیل محمد به کوچه حوض مونس این شهر نقل مکان کردند. روحیه پر نشاط محمد در دوران کودکی باعث شده بود که به دلیل جبر حاکم بر مکتبخانههای قدیم بارها از این مکان فرار کند، اما علاقه به علم بار دیگر او را به مکتبخانه میکشاند.
مادرش حشمت عطارباشی و پدرش غلامرضا رواقی از فرش فروشهای معروف و متدین مشهد و همچنین حافظ کل قرآن بود و به همین دلیل محمد از سنین پایین با علوم قرآنی و پس از آن با فعالیتهای مربوط به داد و ستد بازار آشنا شد. هوش و ذکاوت بسیار وی در مباحث مرتبط با خرید و فروش فرش باعث شده بود که در سن 14 سالگی بهعنوان یک تاجر متبحر فرش در بازار معروف شود.
البته وی از همان زمان به دنبال مالاندوزی نبود و بسیاری از درآمد خود را صرف فعالیتهای عامالمنفعه میکرد. محمد تحصیلاتش را از دبستان تا دبیرستان در زادگاهش گذراند. سال 1348 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته علوم طبیعی و سپس برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی عازم تهران شد. ناگفته نماند که فعالیت سیاسی وی نیز در همین دوران آغاز شد و وی با کانون نشر حقایق دینی دکتر شریعتی ارتباط برقرار کرد.
وی همچنین در جلسات مرحوم استاد محمدتقی شریعتی در مسجد امام حسن مجتبی(ع) نیز شرکت میکرد. سال 1349 در زمانی که رژیم پهلوی سعی در سرگرم کردن جوانان دانشجو با تفریحات به اصطلاح سالم داشت، در مدرسه عالی بازرگانی اقدام به تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان کرد و همزمان به نفر اول اعتصابات دانشجویی دانشکده تبدیل شد. شهید رواقی در دوران دانشگاه به علت مبارزات سیاسی دستگیر شد.
هدف محمد فقط درس خواندن و گرفتن مدرک نبود، او تمام سعی و تلاش خود را برای اصلاح جامعه به کار میبرد. همه دانشجویان او را به عنوان فرد اول اعتصابات و تظاهرات دانشکده میشناختند. رودررویی رواقی با رئیس دانشگاه ثابت کرد که او یک جوان آگاه و مبارز است و هرگز سازش و همکاری با دستگاه ظلم را نخواهد پذیرفت. ساواک با حمله وحشیانه به منزل محمد، مقداری از کتابها و اعلامیهها را کشف کرد که به همین دلیل چند ماه در زندان رژیم شاهنشاهی گذراند و در پی شکنجهها شنوایی یک گوش خود را از دست داد.
وی به دلیل فضای سیاسی رعبانگیز حاکم بر سالهای پیش از انقلاب، رفتوآمد خود با روحانیون را از اعضای خانواده مخفی نگه میداشت. پس از فارغالتحصیلی در سال 1353 به آمریکا سفر کرد، البته مبارزات سیاسی محمد در آمریکا هم ادامه داشت و در دانشگاه مرکزی اکلاهما دوره فوق لیسانس را کمتر از دو سال به پایان رساند. وی با همکاری دوستانی مانند شهید شاهوتی و شهید مهمانچی انجمن اسلامی دانشجویان را در اکلاهما و برخی دیگر از شهرهای آمریکا تأسیس کرد و بعد از پاس کردن چندین واحد از دروس مقطع دکترا، در سال 1355 به ایران بازگشت.
شهید رواقی پس از بازگشت به ایران با همکاری دوستانش مؤسسه فرهنگی رسا را تشکیل داد و حدود ۲۰۰ جلد کتاب مذهبی و سیاسی را به چاپ رساند و سپس به سربازی رفت. در دوران خدمت سربازی و چه قبل از آن در خفا با رژیم ستمشاهی مبارزه میکرد. از دیگر فعالیتهای سیاسی وی شرکت در واقعه 17 شهریور خیابان ژاله بود که در صف تظاهرکنندگان قرار داشت و هنگامیکه افراد را به رگبار بستند وی از داخل جوی خیابان فرار میکند و پس از آن به جابهجا کردن مجروحین پرداخت.
با وسایل ابتدایی کتابهای اسلامی را منتشر میکرد و در اختیار جوانان قرار میداد. محمد از طریق مبارزان فلسطینی اسلحه و مواد منفجره تهیه کرده و جوانان پرشور و انقلابی راستین را جهت فراگرفتن تعلیمات چریکی به فلسطین میفرستاد تا برای براندازی رژیم شاهنشاهی آماده شوند. شهید رواقی با همسری مبارز که در زمان سنگربندی خیابانها نیز همراهش بود ازدواج کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی در کمیته رفاه فعالیت کرد.
این کمیته از بدو ورود امام خمینی(ره) به ایران، تأسیس شده بود. چند صباحی نیز در استانداری تبریز شاغل بود و پس از آن مدتی معاونت شرکت اتوبوسرانی تهران را به عهده داشت. سال 1358 به سمت مدیرعامل شرکت سهامی فرش ایران منصوب شد و به بررسی سوءاستفادههایی که در شرکت شده بود پرداخت و مجرمین را به دستگاه قضایی معرفی کرد.
وی با طرحهای خود توانست هشتاد درصد به حقوق کارگران بیفزاید. محمد رواقی از معتقدان راستین ولایت فقیه بود و سرانجام در راه اهداف مقدس خود جان باخت و در آتش کینه منافقان در واقعه هفتم تیر 1360در انفجار دفتر
حزب جمهوری مظلومانه سوخت. پیکر شهید در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. از شهید یک دختر به نام فائزه و یک پسر بهنام وحید به یادگار مانده است.
به نقل از مهدی رواقی (برادر شهید)
یادم میآید زمانی که برادرم میخواست ازدواج کند، با این مسئله خیلی راحت و جالب برخورد کرد. ایشان به مادرم سفارش کرده بود برای من سه جا خواستگاری بیشتر نروید. اول سراغ خانوادههایی بروید که میشناسید و میدانید از تدین دور نیستند، پس آن سه نفر را با هم مقایسه کنید و در مجموع دختری را انتخاب کنید که صفات روحی و اخلاقی بهتری دارد، مبادا صد جا، پنجاه جا بروید و برای خانوادهها مزاحمت ایجاد کنید.
خداراشکر همسری هم که نصیب ایشان شد بانویی بسیار شایسته، پرهیزگار، همفکر و مبارز بود و بعدها دو فرزندی که از برادرم به جای ماند در دامن این مادر نمونه تربیت شدند. اکنون پسرشان وحیدآقا که آن موقع دو ساله بودند سال پنجم رشته دندانپزشکی و دخترشان فائزه خانم که هنگام شهادت برادرم شش ماهه بودند دانشجوی فوق لیسانس معماری هستند و به دلیل تربیت صحیح، بچهها از نظر فکری بسیار خوب رشد کردهاند.
انتهای پیام