به گزارش ایکنا؛ نهمین همایش بینالمللی «فلسفه دین معاصر» امروز، ۹ خردادماه با سخنرانی جمعی از پژوهشگران و اندیشوران به صورت مجازی برگزار شد. میثم فصیحی، دانشجوی دکتری فلسفه دین دانشگاه تهران در این همایش با موضوع «علوم شناختی دین: پاسخهای نو به پرسشهای قدیمی، معرفی اجماعی رویکرد شناختی به مطالعات دین» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
در باب علوم شناختی دین، بحث خود را در دو ساحت ارائه میکنم و رویکردهایی که وجود دارد را معرفی میکنم. علوم شناختی، مطالعه بینرشتهای است که موضوع آن ذهن و فرایندهای ذهنی است. علوم شناختی دین نیز به این صورت است که، از آن جایی که دین مولفههای شناختی دارد به این موضوع میپردازد که چطور اعمال دینی در ذهن انسان ادراک و بازنمایی میشوند. ما یک علوم اعصابِ شناختی دین داریم که به بررسی فرایندهای عصبی متناظر با فعالیتهای دینی میپردازد و تفاوت بین علوم شناختی دین و علوم عصبشناختی دین در این است که در علوم شناختی به معنای خاصش، بیشتر به رویکردهای ذهنی میپردازند، اما در علوم اعصاب شناختی بیشتر به رویکردهای عصبی که در سطح عصبی رخ میدهد میپردازند.
اگر علوم اعصاب و شناختی را که هریک علوم مختلفی دارند، به شکل دو دایره متداخل در نظر بگیریم، علوم اعصاب شامل علوم مختلفی میشود و علوم شناختی نیز شامل علوم مختلفی خواهد بود که دو مورد از آنها روانشناسی و انسانشناسی شناختی است و آنجا که تلاقی پیدا میکنند، علوم اعصاب شناختی است. موضوعش در علوم شناختی مطرح میشود، اما فعالیتهای متناظر در سطح عصبی را مطرح میکند و روش آن از علوم اعصاب گرفته میشود، اما موضوع در علوم شناختی است.
در حوزه علوم شناختی دین میتوانیم به دو دسته اشاره کنیم: بخشی به علوم شناختی به معنای روانشناسی و انسانشناسی شناختی دین میپردازد و بخشی به رویکردهای عصبی در مورد مولفههای دین برمیگردد. علوم شناختی دین که میگوییم، تمرکز روی روانشناسی و انسانشناسی شناختی دین است که موضوع، باور دینی است، اما باید دو موضوع را در نظر گرفت؛ اول اینکه ما در علوم شناختی دین که این دو شاخه باشد، مکانیسم روانی تولید بازنمایی و انتقال باور دینی را داریم و نه محتوا. ما وقتی از باور دینی سخن میگوییم باور از جنس حالات گزارهای است که دارای محتوا است و محتوای گزارههای دینی نیز یک گزاره است که متصف به صدق و کذب میشود و وقتی میگوییم باور به خدا، محتوای این بارو میشود خدا وجود دارد.
در علوم شناختی دینی، به محتوا و صدق و کذب کاری نداریم که در معرفتشناسی بحث میشود، بلکه تمرکز روی حالت روانی است که ببینیم باور به آن محتوا چه فرایندی دارد. در علوم شناختی دین در مورد محتوای باور دینی صحبت نمیشود، بلکه در مورد مکانیسمهای تولید آن سخن گفته میشود. مراد از باور دینی نیز الهیاتی نیست، بلکه باورهای پایه است؛ مانند دوگانه نفس و بدن یا باور به غایتمندی که اساسی و پایه هستند و متفاوت با باورهای الهیات محسوب میشوند. میشود گفت وجه مشترک همه ادیان و باورهای دینی را نمیتوان در این موارد خلاصه کرد اما علوم شناختی دین به این باورهای پایه اشاره دارد.
روش در علوم شناختی دین مختلف است. آزمایشها بر روی کودکانی صورت میگیرد که عمدتاً زیر سن شناختی زندگی میکنند و علت تمرکز این است که نظریههای اصلی در علوم شناختی این است که باورهای دینی به صورت طبیعی در انسان به وجود میآید و باید تمرکز روی سنینی باشد که با آن آموزشهای دینی کودکان پس از سنین نونهالی به آن باور پیدا میکنند.
نظریه اصلی در علوم شناختی دین این است که باورهای پایه به صورت طبیعی در انسان به وجود آمده است؛ لذا باورهای طبیعی بدون نیازمندی به آموزش شکل میگیرد و در مرحله بعد از طریق پدر، مادر، اجتماع و ... این باورهای پایه تبدیل به نظامهای الهیاتی میشود.
بین این دو رویکرد در علوم شناختی، علوم اعصاب شناختی در موضوع و روش، از علوم شناختی دین به معنای روانشناسی و انسانشناسی متفاوت است. در اینجا باور دین مورد توجه است، اما در علوم اعصاب شناختی، موضوع، عمل دینی است و هر نوع عمل فردی و اجتماعی و مناسک را شامل میشود. برای نمونه، مناجاتهایی که ماثور است نیز مورد توجه است و یا اعمال فردی که تجربههای دینی و ...است و نسبت اعمال دینی با باور را مدنظر دارند... اما در دو سطح این اعمال بررسی میشود؛ در ابتدا بحثهایی در باب تجربههای عالی دینی مانند تجربه عرفانی مطرح است که عمر زیادی از این بحثها میگذرد و میخواستند ببینند همزمان با تجربیات عرفانی و تجربه عالی دین که محصول یک از خود بیخود شدگی است، چه اتفاقاتی در سطح عصبی است. اما در سطح دوم، تجریبات روزمره است که رسمی و غیررسمی هستند.
نکته مهم اینکه باید ببینیم چرا در سیر تاریخی از تجربه دینی به سمت مطالعه تجربیات روزمره کشیده شدند. اولین دلیل، اشکالات ویلیام جیمز بود که در کتاب انواع تجربه دینی بحث عصبشناسی الهیات را مطرح و نقدی وارد میکند، به کسانی که در این زمینه کار میکنند که عمدتاً کسانی بودند که در حوزه اختلالات عصبی کار میکردند و نگاه آنها به تجربیات دینی، نگاه اختلال عصبی بود. جیمز میگفت این نگاه بیماریگونه به تجربیات دینی به دلیل اینکه منشأ یکسانی دارند درست نیست و مثالهایی نیز میزند. در حقیقت این مسئله مطرح است که چرا آنها را به صورت بیماری میبینیم. چون خیلی از اختلالات شناختی بیماری نیست و برای نمونه نبوغ نیز یک اختلال است، اما از نوع مثبت است و وقتی در مورد تجربیات دینی سخن میگوییم، نباید اینها را بیماری بدانیم.
نکته دیگر نیز در باب رو.ش در علوم اعصاب شناختی است که به نحو دیگری است و از تصویربرداری مغزی استفاده میکنند. در محیط آزمایشگاه به فرد میگویند یک مناجات را زمزمه کن و یا از روی یک متن دعا بخوان؛ چون آن احساسی که به تو دست میدهد ما بهازای عصبی دارد و سیستمهای عصبی را اسکن و تحلیل میکننند تا ببینند با کدامیک از عناصر شناختی انسان متناظر است.
انتهای پیام