به گزارش ایکنا؛ نهمین همایش بینالمللی «فلسفه دین معاصر» امروز، 11 خردادماه با سخنرانی جمعی از پژوهشگران و اندیشوران به صورت مجازی برگزار شد. در ادامه متن سخنان حسین هوشنگی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) را میخوانید؛
کانت در دوره جدید، اولین فیلسوف دانشگاهی است. فلاسفه پیش از او، ولو بعضاً به دانشگاه دعوت هم شدهاند، اما به دانشگاه نرفتند، اما در انجمنهای علمی حضور داشتند. از آنطرف کلیسا نیز در آن دوره عملاً در قالب دانشگاهها به فعالیتهای خود ادامه میدهد و در دانشکده الهیات به تربیت کشیش میپردازند که امروزه نیز به همان سنت عمل میشود، ولو برخی از دانشگاهها وابسته به نهادهای مسیحی و کلیساها هستند. بنابراین در این فضای عینی است که کانت نسبت فلسفه و الهیات را که میتواند مدلی برای چیستی و جایگاه فلسفه دین باشد، در قالب نسبت دانشکده الهیات و دانشکده فلسفه دنبال میکند و این رویکرد جدید است که هنوز وجه ابداعی و جدید خودش را واجد است و این نوع نگاه یک رویکرد و نگاه انضمانی به یک مسئله انتزاعی است.
در باب تصور فلسفه دین و تمایز آن با کلام، ابهامات و اشکالات زیادی وجود دارد و این نوع نگاه یک نگاه انضمانی است که کانت یک مسئله علمی را در قالب یک نهاد آموزشی با ابعاد سیاسی و اجتماعی بررسی میکند، اما کاملاً فلسفی است؛ یعنی بر پایه مبانی فلسفی و عقلی او است. به نظر بنده این بحث میتواند یک الگو و سرمشقی به دست ما بدهد تا ما نیز بتوانیم در مورد فلسفه دین و کلام عقلی و کلام وحیانی و نسبت اینها از این منظر بازنگریای داشته باشیم.
نهادها، اعم از آموزش و ... برساختههای انسان هستند و برای رفع یک نیاز و برآورده کردن تمایلات و وصول به غایات معقولی هستند. کانت میگوید دانشگاه نهاد برساخته انسان است که بر ایده عقلی بنانهاده شده است. ایده عقلی که خود را در یک ابژه تجربی تحقق بخشیده است. یک ایده عقلی است و خود را در یک نهاد آموزشی عینی تحقق داده است و تجربه بر اصل عقلی بناشده است و تقسیمات و سازماندهی آن دلبخواهی نیست، بلکه ناظر به آن ایده است. مراد کانت این است که دانشگاه بر اساس یک غایت معقول و یک تصویر معقول و یک طرح عقلانی و منسجم از آینده بشری و غایات و نیازهایی که این انسان دارد و باید برطرف شود، بنا شده است و در فلسفه تاریخش این بحث را کرده است که انسان و تاریخ انسانی به سوی خیر اعلی و سعادت فردی و اجتماعیاش روان است و این سعادت در گرو حاکمیت عقل و رشد عقلی است.
دانشگاه و خصوصاً دانشکده فلسفه که نماد عقل است که کانت مطرح میکند، عهدهدار طرح عقلانی و منسجم برای آینده بشریت است؛ یعنی سیری که بشر دارد و رو به کمال عقلی میرود و عقل دارد روی ابعاد گوناگون زندگی او حاکم میشود و دانشگاهها در این مسیر فارغالتحصیلانی را پرورش میدهد و با دانشکده فلسفه آینده را ترسیم میکند. تقسیماتی که دانشگاه در قبال دانشکدههای خود دارد، ناظر به نیازهای انسانی است. انسان نیازها و تمایلاتی دارد و براساس این نیازها دانشکدههایی طراحی شده و کانت دو دسته را از هم تفکیک میکند؛ دانشکدههای فرادست و یا مافوق و برتر و دانشکده فرودست و مادون. جالب است که ایشان دانشکدههای مافوق را عبارت از الهیات، حقوق و طب میداند که هریک برای تامین سعادت است. حقوق دنبال قانونمندی مدنی و تضمین مالکیت انسانها است و طب نیز ناظر به سلامت جسمانی و طول عمر و زمینهسازی لذتهای جسمانی است.
اما دانشکده مادون، فلسفه است. تلقی ایشان از فلسفه یک تلقی عام است و در آن روزگار این طور بوده است که دو گروه در حیطه تاریخ و شناختهای محض فعال بودند و در گروه تاریخی، جغرافیا، علوم انسانی، علوم طبیعی و در شناخت محض، ریاضیات و شناخت محض مطرح بوده است. این فرادستی و فرودستی نیز براساس جامعه و افراد آن است و نه اینکه فلسفه عقلا فرودست باشد، اما دانشکده الهیات این خصوصیت را دارد و آنجا مرجعیت با کتاب مقدس است، نه عقل و اثبات صفات خدا و لوازمی که بر اینها بار میشود از طریق نصوص به دست میآید و از طریق تفسیر تحتالفظی هم به دست میآید و نباید اصحاب الهیات مباحث خود را به عقل بیامیزند؛ چون یک نوع اغتشاش پیش میآورد و از آن چارچوبهای مصوب و طرحشده بهدور میافتند و دین شخصی میشود.
دانشکده فلسفه تعالیمش مبتنی بر عقل؛ یعنی قدرت داوری خودبنیاد و مستقل است. فلسفه مرجع بالاتری به جز عقل ندارد؛ چون حقیقت دستوربردار نیست؛ لذا نه حکومت و نه کلیسا نمیتواند برای آن تعیینتکلیف کند. فلسفه یک وجه نقاد نسبت به سایر دانشکدهها نیز دارد که آنها را ناظر به مسئله حقیقت نقد میکند و عقلی که در فلسفه مرجعیت دارد، عقل عام است، اما در دانشکدههای دیگر کاربرد خاص و در چارچوب آن دانشکده است.
اما نسبت دانشکده فلسفه با دانشکده الهیات چنین است که بحثی که کانت دارد، مبتنی بر یک مبنای دینشناختی است که حاصل آن حقیقتجویی عقل است. ایشان دین را به مجموعهای از تکالیف تعریف میکند که به لحاظ سابجکتیو دستور الهی تلقی شدهاند؛ یعنی منِ عامل، در عین اینکه این وظایف، وظایف عملیام محسوب میشود، دستور خدا نیز هست و دین مساوی اخلاق است. پس لبِ لباب دین اخلاق است و تأمین حیات ابدی که مربوط به دین است در گرو کمال اخلاقی است. بر همین اساس است که کانت وظایف سلبی و ایجابی را برای فلسفه تعیین میکند.
وی دین را دو دایره متحدالمرکز میداند. دایره درونی که مساوی اخلاق است، دین عقلی و طبیعی است و دایره بیرونی همان دایره جزمیان ایمانی، شعائر و نکات تاریخی است. متکلم عقلی و فلسفی و یا الهیدان عقلی و فلسفی در حقیقت به این کلیات توجه دارد و فیلسوف به دایره درونی توجه دارد و فردی که متکلم فلسفی است، کلیت دین تاریخی را نگاه میکند و تلاش دارد دایره بزرگتر را در پرتو اخلاق تفسیر کند و عقل و روح را به این ترتیب سازگار کند.
نتیجهای که ما از این بحث میگیریم، این است که آنچه امروزه ما فلسفه دین مینامیم و تلاش میکنیم آن را از کلام جدا کنیم، به نظر میرسد در کانت اینها از هم جدا نیستند؛ یعنی در دانشکده فلسفه هر دوی اینها حضور دارند و یک فرد به عنوان فیلسوف دین و متکلم در صورت اعتقاد به دین، آن کارکردها را ایفا میکند.
انتهای پیام