نمیدانم عشقم به دیوان حافظ از کجا و چه طور شروع شد اما خوب به خاطر دارم در آوان نوجوانی وقتی درک خوبی از شعر و معانی عاطفی نهفته در آن نداشتم، وجود پر از احساسم که شعلهور میشد میرفتم و چند بیتی از دیوان حافظ را ورق میزدم و میخواندم. پدر و مادرم شاعر مسلک نبودند و معتقد بودند زندگی را نه با احساس که با ادراک باید پیش برد. با منطق و هر چیزی که خلاف آن است؛ خطا و اشتباهی است سهمگین و نابخشیدنی. من اما عاطفی بودم و همیشه به دنبال چیزی میگشتم که درون ناآرام خود را آرام کنم و چه چیزی بهتر و دردسترستر از شعر؟ اما باز هم تنها دیوان به جای مانده در خانه ما، دیوان حافظی بود که مادرم از قضا از عروسی یکی از اقوام به ارمغان آورده بود که مزین شده بود با بیت:
«معاشران گره از زلف یار باز کنید/شبی خوشست بدین قصهاش دراز کنید»
بعد از آن دیگر عاشق دیوان حافظ شدم؛ ز گریه میکردم حافظ میخواندم، از شادی پرواز میکردم، حافظ میخواندم، روزگارم با حافظ میگذشت و در حسرت شاعری بودم. من بودم و حافظ و غصهها و شادیها و آرزوهایم که هیچ وقت تمام نشدند و تمام نمیشوند. در دوران نوجوانی با این که درکی از حافظ و شعرهایش نداشتم اما نمیدانم چه سری در آن نهفته بود که آرام میشدم.
وقتی وارد رشته ادبیات شدم هر از گاهی با برخی رفقای دیرین دور هم جمع میشدیم و تفریحمان این بود که دیوان حافظی بخوانیم؛ برای من که ادبیات خوانده بودم فرصت دلپذیری بود که مهیا شده بود تا فالی بگیرم و به گمان خودم تفسیر کنم زندگی را. به گمان خودم و به گمان حافظی که حالا دیگر دوستش داشتم، میشناختمش و عاشقش شده بودم.
من دل میدادم با دیوان حافظ. هزار بار میخواندم و خسته نمیشدم و دلم میخواست تمامی ابیات آن را به اعماق وجودم بسپارم تا رهسپار دنیای عرفانی مردی باشم که شعرهایش نسیم دلانگیز آزادی است؛ آزادی از دنیا و تمام متعلقاتش.
دوست دارم به سرزمین عشق بروم، به شیراز، به مرکز شاعرانی که جهان را تکان دادند، بنشینم و زمزمه کنم:
«اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را/به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت/ کنار آب رکناباد و گلگشت مصفا را»
و شاید همین بود راز ماندگاری حافظ؛ همین که هر بار دیوانش را باز میکردم، احساس میکردم دارم شعری تازه میخوانم و سفری میکنم به درون پر از غوغایم. سفری به عمق دل و جان؛ جایی که هر غم و شادی به گونهای دیگر معنا پیدا میکند.
و شاید همین باشد این آشنایی پر از پیوند من و حافظ. شاید همه ما انسانها روحهایی هستیم که در گذر زمان در جستوجوی حقیقتی بودیم که به سادگی یافت نمیشد، در جستجوی عشق، در جستوجوی عرفان و در جستوجوی خدا.
زهرا طالبیان شریف، خبرنگار ایکنای خراسان رضوی
انتهای پیام