به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، تمام بودن بنیانگذاری آئینی جامع در میان اعراب و تمام بودن شریعت پیامبر اسلام(ص) از دیگر ویژگیهای اختصاص یافته به پیامبر اسلام(ص) است که در یادداشتی از سوی کمالالدین غراب، نویسنده، پژوهشگر و خادمالقرآن، به تشریح این دو ویژگی پرداخته شده است.
پس از بنیانگذاران اولیه ادیان در میان اقوام، انبیا دیگر معمولاً در چهره اصلاحگر آئین رایج و متمم و كمالبخش به آن ظاهر میشوند. لائوتزو در چین به علت برجستگی ویژه شخصیت و افكارش سیمای بنیانگذار آئین تائونیزم را یافته است، اگرچه بنیانگذاری تائونیزم را در واقع به فردی خاص نمیتوان نسبت داد. چنانكه هندوئیسم در هند نیز بنیانگذاری واحد نداشته است. پس از لائوتزو، لائودان و كنفوسیوس هر یک به گونهای از اصلاحگران تائوئیزم در چین شمرده میشوند. هرچند اصلاحات كنفوسیوس در این آیین تا آنجا است كه بعدها خود بهصورت مكتبی مستقل به نام كنفوسیانیزم چهره مینماید و به حیات خود ادامه میدهد. اصلاحات برخی از اصلاحگران هندوئیسم در هند نیز بهصورت مكاتبی مستقل درآمده است.
بیشتر بخوانید:
چنانكه بودیسم توسط بودا و جاینیسم توسط مهاویرا و حتی سیكیسم توسط گورو نانک، بدین صورت از بطن هندوئیزم زاده شدند. زرتشت در ایران از سویی بنیانگذار است و از دیگر سو اصلاحگر آئین میترائیسم(مهرپرستی یا همان پرستش خورشید). اما مانی اصلاحگر آئین زرتشت، و مزدک رهبر فرقهای است به نام فرقه درست دین، منشعب از آئین مانی. اگرچه هرکدام از اینان در تاریخ و در میان پیروان خود سیمای مستقلی یافتهاند.
در تاریخ ادیان سامی پس از آدم(ع) و نوح(ع)، بنیانگذاری توحید در زمین به ابراهیم(ع) نسبت یافته است. هرچند آدم(ع) و نوح(ع) نیز پیش از او بدون شک موحد بودهاند و به تبلیغ توحید پرداختهاند. شاید این وصف درباره ابراهیم(ع) از آن رو برجسته گردیده كه خداوند توسط او در میان مردم سامینژاد نمادی از توحید، خانه كعبه و آئینی از عبادت و سلوكی ویژه از زندگی شخصی را در فكر و عمل برای همگان که قرآن آن را دین حنیف مینامد به نمایش گذاشته است. همچنین ممكن است این صفت برای این به ابراهیم(ع) نسبت یافته كه وی در چهره اصلاحگر آئین نوح(ع) و آدم(ع) در میان قوم خود ظاهر نشده است. شاید وی اساساً از زندگی و افكار آنان بیخبر بوده و رشتهای مرئی او را به آنان نمیپیوسته و اثری از معارف ایشان در میان قوم او یافت نمیشده و به او نرسیده است.
از ابراهیم(ع) تا عیسی(ع) همه انبیا بنیاسرائیل، همه در «بنیاسرائیل» یعنی در میان فرزندان یعقوب و نسل او مبعوث شدهاند. همه این انبیا چه آنان كه نام و داستانشان در قرآن آمده و چه آنان كه ذكری از ایشان در قرآن نرفته است، چه بزرگان و برجستگان آنان مانند موسی(ع) و عیسی(ع) و چه آنان كه در سطوحی پائینتر مطرح بودهاند، همگی در حكم احیاگر، مبلغ و گاه اصلاحگر اندیشههای توحیدی نیاكانِ نبیء خود بودهاند. اندیشههای موسی(ع) و عیسی(ع) در این میان از برجستگی ویژهای برخوردار بوده است. عیسی(ع) به خاطر اینكه به آئین موسی(ع) كمال میبخشد، و موسی(ع) به خاطر آنکه احكام قاطع و روشنی را برای نخستین بار به منظور «تشریع» در میان قومی آورده و اعتقادات و سلوک توحیدی را از مرزهای خانوادگی گذرانده و در میان یک قوم تثبیت نموده است. از این رو این دو نیز سیمای بنیانگذار را به خود گرفتهاند، اما نباید فراموش كرد كه عیسی(ع) خود یک موسویزاده است و همچون موسی(ع) برای نجات بنیاسرائیل، یعنی قوم و نژاد خود، و اصلاح و تكمیل شریعت موسی(ع)، یعنی شریعتی كه خود وی بدان اعتقاد داشته و براساس آن زندگی كرده و در میان قوم او رایج بوده، مبعوث شده است.
موسی(ع) از نسل یعقوب(ع) و اسحاق(ع) است. اندیشه و سلوک توحیدی در خاندان این بزرگواران بهعنوان یک میراث تاریخی و یك میثاق الهی جریان داشته است. داستان ملاقات موسی(ع) با شعیب(ع) كه به ازدواج با دختر او انجامید و برگرفتن چوبی از زمین از دست شعیب(عصای موسی) بهعنوان رمزی از میراث انبیا پیشین كه به موسی(ع) سپرده میشد؛ و داستان «زن عمران»(امراة عمران) در سوره آل عمران، و نذر او به درگاه خداوند و زادهشدن مریم(ع) از بطن او، هر دو بر پیوستگی و دنبالهروی آیین ایشان از آیین نیاکانشان تأكید میورزد. حتی اگر موسی(ع) را یک بنیانگذار بدانیم، باز فاصله زمانی بعثت او از ابراهیم(ع) چیزی حدود یک هشتم فاصله زمانی بعثت ابراهیم(ع) تا پیامبر اسلام(ص) است.
نكته مهم این است كه در تیره اسماعیلی نسل ابراهیم(ع)، كه با آمیختگی با اعراب قحطانی تشكیل نسل اعراب عدنانی را میدهند، تا بعثت پیامبر اسلام(ص) از بعثت هیچ پیامبری خبری نیست. حال آنكه در تیره اسحاقی نسل ابراهیم(ع)، تا موسی(ع) حداقل سه نبی(اسحق و یعقوب و یوسف) و از موسی تا عیسی(ع)، حدود ده نبی این فاصله را پر کردهاند. این خلأ وجود پیامبران در تیره اسماعیلی نسل ابراهیم(ع) که در حدود دو هزار و چهارصد سال به طول میانجامد(از ابراهیم(ع) در حدود 1800 سال قبل از میلاد، تا سال 570 میلادی، سال تولد پیامبر اسلام(ص))، و فقدان یک اندیشه توحیدی ناب و خالص در این تیره، که بهعنوان میراث دینی ابراهیم(ع) شمرده شود، با همه تأکیدات قرآن مبنی بر پیروی از آیین ابراهیم(ع)، از پیامبر اسلام(ص) در میان اعراب چهره یک بنیانگذار را و نه تنها مجدِّد را میسازد. از اینجاست که میبینیم پیامبر اسلام(ص) در میان قوم عرب كه خاطره بعثت هیچ پیامبری را در تاریخ خود ندارد چهره یک بنیانگذار را یافته است.
اما بنیانگذاری پیامبر اسلام(ص) در میان اعراب، و گسیختگی تیره اسماعیلی نسل ابراهیم(ع) از تیره اسحاقی نسل وی، و در نتیجه گسیختگی ارتباط تاریخی، نژادی و فرهنگی میان اعراب از بنیاسرائیل(یهود و نصارای اسرائیلی) نه تنها از مسئولیت و نقش اصلاحگری پیامبر اسلام(ص) نسبت به ادیان ابراهیمی نمیكاهد، بلكه در مسئولیت اصلاحگری وی نسبت به ادیان غیر ابراهیمی كه با اندیشه توحیدی ارتباطی دارند و در هر حال «اهل كتاب» شمرده میشوند، مانند آئین زرتشت، خللی ایجاد نمیكند.
در عین حال این گسیختگی و جدایی، چه از بنیاسرائیل و چه اقوام و انبیا دیگر، به شیوه اصلاحگری پیامبر اسلام(ص) و به پیام و شریعت وی(ص)، رنگ و بوی ویژهای میبخشد. تا آنجا كه اسلام را شریعتی متمایز و جدا از ادیان توحیدی پیشین جلوهگر میسازد. این تمایز را میتوان تحت عنوان «تمام بودن شریعت پیامبر اسلام(ص)» در برابر ناتمام بودن شرایع انبیا پیشین نام نهاد. منظور از تمام بودن شریعت پیامبر اسلام(ص)، كامل و تمام ساختن شرایع انبیا پیشین، آنگونه كه مثلاً در رسالت عیسی(ع) نسبت به شریعت موسی(ع) میبینیم، نیست. بلكه آوردنِ شریعتی كامل و تمام است كه از جنبه تاریخی تكیهاش بر شرایع انبیا پیشین و كتب رایج در میان پیروان ایشان نیست و چون خود كامل وتمام است و به عبارت دیگر شرایع انبیا پیشین را در دل خود دارد، از سویی مصدِّق(راستیبخش، تصدیق كننده) شرایع ایشان است و از دیگر سو، كمال بخش و كاملكننده آنها.
قرآن حاوی تمامی اصول و احكامی است كه بشر برای هدایت و رستگاری خود نیاز دارد. از این جهت نه تنها تكیهای بر تورات و انجیل یا عهد عتیق و عهد جدید، كه حاوی شرایع انبیا بنیاسرائیل و عیسویان است، ندارد؛ بلكه خود به منزله معیار سنجشِ صحت و سقم مطالب آنها معرفی شده است. حال آنكه فیالمثل نسبتِ عهد جدید(اناجیل و رسالات رسولان) به عهد قدیم(تورات و صحف انبیاء بنیاسرائیل)، چنین نیست. عیسی(ع) بهعنوان اصلاحگر و كمالبخش شریعت موسی(ع)، خود پیرو شریعت توراتی است و آن را ضمن اصلاحی كه در برخی از احكام آن انجام میدهد، تأیید میكند و زمینه بشارات و تعالیم خود قرار میدهد.
در انجیل متی از قول عیسی(ع) آمده است: «گمان مبرید كه آمدهام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامدهام تا باطل نمایم بلكه تا تمام كنم. زیرا هر آینه به شما میگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطهای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود. پس هر كه یكی از این احكام، كوچکترین را بشكند، و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملكوت آسمان كمترین شمرده شود، اما هركه به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.»
عیسی(ع) و سایر انبیا بنیاسرائیل در دامان شریعت موسی(ع) زاده شده بودند. براساس احكام آن زندگی كرده بودند و با فرهنگ دینی آن كه در طی صدها سال پرورده شده بود، رشد كرده بودند و آن را به میراث برده بودند. جامعه و مردم ایشان نیز با آن فرهنگ و همان احکام پرورش یافته بودند. اما پیامبر اسلام(ص) در گسیختگی تاریخی و فرهنگی و به تعبیر قرآن «فترتی در آمدن پیامبران»، نیز در تیره و نسلی جدا از آن انبیا، متولد گردیده بود. تنها حلقه اتصال نَسَبی وی(ص) با ایشان از طریق ابراهیم(ع) بود. اعراب نیز قومی جدا و بیگانه با بنیاسرائیل بودند و براساس شرایع و سنن دینی بنیاسرائیل رشد نكرده بودند، از این رو قرآن از جهت تاریخی نمیتوانست تكیه بر تورات و اناجیل(یا عهد عتیق و عهد جدید) داشته باشد.
همینطور احكام و آداب شریعت اسلام نیز نمیتوانست به شیوه و شكل رایج در میان بنیاسرائیل پیاده گردد. این بیگانگی و گسیختگی، افزون بر انحرافی كه در شرایع پیشین پدید آمده بود، و بعثت پیامبر اسلام(ص) به عنوان آخرین نبی و «خاتم الانبیاء» ایجاب میكرد كه قرآن، در شرایع و اصول و فروع احكام تكیهای بر كتب انبیاء پیشین نداشته باشد. اگرچه آنها را طرد نمیكرد و باطل نمیساخت؛ ولی خود را به منزله معیار صحت و سقم و «مصدق» آنها معرفی کرد.
کمالبخشی اسلام نسبت به ادیان پیشین نیز به این معنا نیست كه اسلام در ادامه آنها آمده و مجموعاً به اندیشه دینی كمال بخشیدهاند. هرچند در اصل منكر این معنا نیست. اما بهویژه به این معنا است كه اسلام از جانب خدا بهصورت یک شریعت تمام و كامل، با همه جزئیاتِ احكام و فروع، در همه جنبههای اجتماعی و فردی، ذهنی و عینی، به بشر هدیه شده است، نه به مثابه شریعتی كه برای كاملنمودن خود و كاملساختن شرایع پیشین نیاز به اتكاء بر آنان داشته باشد. اسلام در واقع با نشاندادن كمال خود به شرایع پیش از خود كمال بخشید؛ شرایع پیشین را طرد نکرد، بلكه صورت درست آنها را نزد خود تبیین مجدد نمود. گوئی انبیا پیشین در بعثتهای خویش هر یک به نوبه خود به تكمیل صورت حقیقتی میپرداختند كه پیامبران پیش از آنها هركدام به همین منظور خطی بر آن كشیده بودند. اما پیامبر اسلام(ص) در بعثت خویش صورت اصلی و كامل حقیقت را آورد به گونهای که معیار و مصدق تصویر حقیقت نزد پیامبران پیشین بوده است.
ادامه دارد ...
«کمالالدین غراب، نویسنده، پژوهشگر و خادم القرآن»
انتهای پیام