صدمات وارده از سوی حامیان خلافت عباسی بر پیکره اسلام از عوامل سقوط تمدنها در دوران امام موسی کاظم(ع) و خلافت عباسیان بود و در واقع در زمان عباسیان کسانی که حامیان دستگاه خلافت بودند صدمات بسیاری را بر پیکره اسلام وارد کردند که این عوامل را نیز میتوان در سقوط تمدنها منحصر بدانیم. علما و فقهای درباری برای خاندان پیامبر(ص) مصیبت آفریدند، چه بسیار از آنان که به مدح و ستایش آنها پرداخته و آلودگیشان را تطهیر میکردند و چه بسیار از آنها که به تملقگویی از دستگاه خلافت پرداختند و شک آنها را در عدم حقانیت خود از میان بردند.
برخی از آنها احادیثی را به نفع خلفا ساخته و وارد بازار میکردند، برخی دیگر میکوشیدند خلیفه را در هالهای از قداست فرو برند و با تقدیس و تعظیمشان، اعمال فاسد و حتی قتل و خونریزی آنها را تأیید و یا در اماننامهای که به فردی میدادند تشکیک کرده و او را به جنگ خنجر و شمشیر اندازند. آنها با دروغبافیهای خود به لاشههای بنیعباس جان دادند و عمل ناروایی زمامداران را توجیه و شخصیت کثیف و آلوده آنها را تطهیر میکردند.
برخی از روحانی نمایان به نفع خلیفه احکام اسلامی را زیر پاگذارده و فتوای خلاف قرآن میدادند، آنها چندان به نفع و دستگاه فتوا دادند و چندان به تطهیر زمامداران پرداختند که مردم عوام گمان داشتند تا زمان فرود آمدن مسیح از آسمان، بنیعباس بر روی زمین زمامداری دارند و اگر روزی آنها سقوط کنند خورشید منکسف میشود، باران نمیبارد و گیاهان خشک و بیآب میشوند. آنها صفتی تراشیدند، تافی القضاه ساختند، برای خلیفه مقام خدایی و پیامبری قائل شدند و گفتند خلقه، ظلّالله است و درباره همه مظالم آنها حکم به عدالت است و در برابر آنها حق مقاومت و ایستادگی نیست.
نوکران بیدین، زمامداران عباسی را صاحب منصبان میدانستند و خلیفه خدایشان بود. فردی چون حمید بن مخطبه که در خدمت هارون بود گفته بود، جان، مال و فرزند و دین خود را در راه تو میدهم و هارون از او خواست تا جوانان خوش سیمای علویان را بیچون و چرا به قتل برساند.
موضع سیاسی امام کاظم(ص) در برابر حاکمان عباسی موضع تحقیر و بیاعتنایی بود و با موضعگیری در برابر بنیعباس مشروعیت حکومت آنها را زیر سؤال برد. امام همیشه در حال حرکت و مبارزه بود و سکوت و سکونی در کار او مشاهده نمیشد، چه بسیار دعوتهایی که از امام(ص) به عمل آمده و از او میخواستند حکومت را پذیرا شود و امام کاظم(ص) به دلایل متعدد دعوتها را نمیپذیرفت و او حتی در برابر دعوت علویان نیز نفی و انکار را در پیش گرفت، زیرا میدانست آنها مرد مبارزه نیستند و وحدت فکری و یکپارچگی در توان و عمل ندارند.
او حتی در برابر مشورتخواهی برخی از سران قیام به آنها هشدار میداد و تفهیمشان میکرد که اکنون وقت قیام نیست و باید به فکر مبارزه فکری و فرهنگی باشند. کار امام مبارزه بود، اما نه مبارزه مسلحانه، بلکه مبارزه منفی که در این مبارزه نیز نفی همکاری با دستگاه، نفی مشروعیت آنها، توجه دادن مردم به عدم صلاحیت علمی و تقوایی زمامداران، سکوت و خاموشی در برابر سؤالات معرکهساز خلفا، عدم حضور در دربار و بیان احادیثی که حاصل آنها رد و نفی دستگاه بود.
اما این اندیشه را نیز داشت که باید در دستگاه جباران نمایندگانی داشته باشد تا در مواقع لازم از وجود او و کار و همراهی او برای پیشبرد مقاصد مکتب استفاده کند، همانطور که به علی بن یقطین اجازه داد تا در دستگاه هارون باشد و شغل رسمی وزارت را بپذیرد تا در آن موقعیت به استیفای حقوق مسلمین بپردازد.
عصر امام از دید فرهنگی زمان ظهور و بروز مکتبها و انحرافات فکری و عقیدتی در جامعه و عصر برخورد اندیشه در جامعه اسلامی است، بهطوریکه مکاتب گوناگون و فلسفههای مختلف فرصتی برای بروز و ظهور یافتند که آثاری مثبت و منفی به همراه داشت که در جنبه مثبت باید گفت علم، فکر و تحقیق توسعه یافته و بسیاری از حقایق در پرده و استتار، علنی و آشکار شدند و مسلمانان با فسلفه یونان و افکار علمای آنها آشنا شده و توانستند به بررسی و مقایسه آنها با خطوط فکری اسلام بپردازند و حتی در سایه مصاحبهها و مناظرهها مبانی فکری خود را به دیگران القا کنند.
در جنبه منفی نیز باید چنین بیان کرد که عامه مردم آگاهی و اطلاع کافی نداشته و برخی از آنان دچار سردرگمی و انحراف شدند و شخص خلیفه از این انحراف به نفع خود بهرهبرداری بسیار داشت و یک مورد آن این بود که سر مردم به همین بحثها و مناظرهها گرم بود و دیگر اندیشه مقاومت و قیام علیه دستگاه را در سر نمیپروراندند.
یکی از موارد فرهنگی آن زمان پیدایش چندین فرقه فعال بود که در پایان قرن اول و اوایل قرن دوم هجری شکل گرفت و خوارج، مرجئه، مهمیه و معتزله مهمترین آنها بودند، هریک از اینها در زمینهای خاص، عقایدی داشتند و به ترویج آنها مشغول بودند و آنچه میتوان گفت اینکه حکومت اموی با هیچ یک از این گروهها توافقی نداشت و عملاً در خراسان با مهمیه و مرجئه درگیر بود، چنانکه در نواحی دور دست جنوب ایران، مشغول نبردهای سخت با خوارج بود.
معتزله نیز جز در مواردی محدود قدرت چندانی نیافتند و در این میان وضعیت شیعه نیز در برابر امویان و مذهب عثمانی ساخته آنها روشن بود، مردم به پیروی از فرمانروایان خود، بهدنبال آئینی بودند که افرادی هم چون ابن شهاب زهری و پیش از آن عروة بن زبیر و پیشتر از وی ابوهریره و عمرة بن جندب انتشار میدادند. آنها احساس میکردند که باید مردم را به وسیله «حدیث» فریب دهند و یکی از اقدامات امامان شیعه این بود که در مقابل این احادیث و به مضمونی دیگر «اهل حدیث» بایستند، بهطوریکه در موارد لازم تحریفات و جعلیات را پاسخ داده و همچنین نادرستی برداشتهای عامیانه و ظاهرانه آنان را در تفسیر برخی از آیات متشابه و احادیث نشان دهند.
امام کاظم(ع) خود شخصاً وارد بحث میشد و هم اصحاب را تشویق میکرد تا نظرات اهل بیت(ع) را در میان مردم منتشر کنند. هشام بن حکم از قویترین اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) برای انتقال دیدگاههای اهل بیت(ع) به مخالفان بود. افزون بر این امام کاظم(ع) اصحابی را که قدرت بحث و جدل داشتند تشویق میکرد تا با مخالفان به بحث بپردازند و عقاید کلامی شیعه را بیان کنند که این تلاشها از سوی امامان شیعه و اصحاب آنان، با وجود همه محدودیتها سبب شد تا عقاید اهل بیت(ع) بنیاد فکری شیعه را تشکیل داده و اسلام درست و به دور از تحریف، از طریق اهل بیت(ع) باقی بماند.
منبع: کتاب تاریخ تمدن اسلام و در مکتب اسوه صلابت امام موسی کاظم (ع)
انتهای پیام